eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
51.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸سینه‌زنی | تا فتح قدس مانده... 🔸مداحی سه زبانه حاج مهدی رسولی پست ویژه روز جهانی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر دو زانوهایش را از دست داده بود وهمیشه درد شدیدی داشت😓 مینیسک پاهایش حسابی دچار مشکل شده بود واذیتش می کرد وبخصوص یکی از زانوهاش نیاز به عمل جراحی داشت. غضروف های پاهاش به صدا دراومده بودن. ولی در پیاده روی هاو عملیات های مختلف در پیرانشهر، اشنویه وزاهدان، همه جا جلودار وپیشگام بود.👌 بی وقفه و وباجون ودل خدمت می کرد واون قدر کار می کرد تا شب ازخستگی می‌افتاد😢. وبدون اینکه تصمیم بگیره بخوابه خوابش می برد.. ←وشهادت بهترین پاداش مخلصان فی سبیل الله است↓ 🌹محمدتقی_سالخورده 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌺﷽🌺 آقازاده بود. پسرِ 😎 نه جایی می‌گفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش می‌خواست که برای ورود به کمکش کند. ۲ سال طول کشید تا از راه معمول وارد سپاه شد. روحیه‌اش در مقایسه با بعضی از های امروز عجیب و خاص بود. بله هنوز هم هستند کسانی که پیشه می‌کنند و می‌شوند محبوب خدا ... مانند مدافع حرم https://eitaa.com/piyroo
پوستر ویژه روز قدس و سالروز آزادسازی خرمشهر فوروارد با لینک کانال https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
آن قدر کوچک بودم که هرچی به بابا ننه ام میگفتم میخواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمیگذاشتند😕.چسبیدم به پدرم که الّاوبالله بایدبروم جبهه.آخر سرکفری شد و فریادزد:😣 «به بچه که رو بدهی سوارت میشه. آخرتو نیم وجبی میخواهی بری جبهه چه گلی به سرت بگیری.»🧐دست آخرکه دیدمن مثل کنه به اوچسبیده ام روکردبه طویله مان وفریادزد: «آهای نورعلی،بیا این را ببرصحرا و تا مخوردکتکش بزن 😢وبعدآن قدر ازش کاربکش تا جانش دربیاید!😨»قربان خدابروم که یک برادرغول پیکر بهم داده بودکه فقط جان میداد برای کتک زدن. 😮یک بار الاغ مان راچنان زدکه بدبخت سه روزصدایش گرفت😐!نورعلی حاضر به یراق، دویدطرفم ومرابست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زدکه مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم🙁 . چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم🤩 و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.😌 روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.🤭» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم.🚶‍♂ درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم😓. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم🍵 و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!🤨» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!🤩» با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم درخانه جاماند!🤣 https://eitaa.com/piyroo
🔺از روزی که فهمید توجه نامحرم را به تیپ و ظاهر خودش جلب کردهـ 🔺با یه تغییر از این رو به اون رو شد..! آقا ابراهیمِ هادی و میگماا :) 🔺مجازی و حقیقی نداره..! 🔺ماها این روزا چیکار میکنیم..،؟ 🌱 ! https://eitaa.com/piyroo