eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💣 غارتگران حیا 📌 رهبر انقلاب:  زرمندان و زورمندان، مردشان، زنشان و زیردستهایشان و کسانی که با آنها و برای آنها زندگی میکرده‌اند، همیشه مایل بوده‌اند که این حجاب بین زن و مرد، از بین برود، که این، البته برای زندگىِ جامعه مضرّ و برای اخلاق جامعه بد است. برای حفظ عفّت جامعه زیانبار و بخصوص برای خانواده از همه چیز بدتر است. ۱۳۷۳/۰۷/۲۰ https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 تمام کارها بازی است 🔅 همراه با ابراهیم به سمت مقر سپاه می رفتیم تا وسایل لازم را برای رزمندگان تحویل بگیریم . صدای اذان ظهر که آمد ، ماشین را در مقابل یک مسجد نگه داشت . گفتم : آقا ابراهیم ، بیا زودتر بریم مقر ، همونجا نماز رو می خونیم . ما که بیکار نیستیم . داریم کار رزمنده ها رو انجام می دهیم . این هم مثل نمازه . 🔅 با لبخندی بر لب نگاهم کرد و گفت : تموم این کارها بازیه . هدف از جنگ و جبهه و ... اینه که نماز زنده بشه . هدف تمام کارهای ما اینه که ما عبد خدا و اهل نماز اول وقت بشیم . ان شاء الله اثر اهمیت به اول وقت رو تو زندگی خودت می بینی . 📍ان الصلاه تنهی عن الفحشا و المنکر***اقم الصلوه لذکری . یقینا نماز ( انسان را ) از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد . ( عنکبوت / ۴۵ ) به خاطر یاد من ، نماز را اقامه کن .( طه / ۱۴ ) 📚 خدای خوب ابراهیم ص18 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔸 زیبا ترین کلیپ ممکن درباره حجاب از زبان سیده زهرا دختر بچه 8 ساله 🔸آیا میشه این کلیپ را دید ولی به فکر فرو نرفت؟ https://eitaa.com/piyroo
+ آقاحجت فوق العاده به مسائل محرم و نامحرمی حساس بود. ‌.!! و یادم است یکبار از تلویزیون مصاحبه همسران شهدا پخش میشد. شهید به من گفت مبادا بعد از شهادت من صدا یا تصویری از شما پخش شود.!! و همچنین در مسائل تربیتی دینی بچه ها خیلی اهمیت می داد همیشه به من توصیه میکرد که اجازه ندهم بچه‌ها به مراسم گناه بروند از جمله مراسم و جشن های عروسی که همراه با گناه باشد واقعا حساس بود و اهمیت می داد. "حجت‌اسدی" https://eitaa.com/piyroo
📝دست نوشته شهید محسن حججی الهی نه طمع بهشت را دارم ونه نعمت های آنرا شهادت را فقط برایِ ملاقات با تو می خواهم https://eitaa.com/piyroo
فرازی از وصیت نامه از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید. همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید. ولادت: ۱۳۷۰/۰۴/۲۱ - اصفهان (ایران) شهادت: ۱۳۹۶/۰۵/۱۸ - التنف (سوریه) https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت نامه •| احمد مشلب |• مواظب خود باشيد كه اين مهم‌ترين چيز است☝️ در اجتماع ما كسى به فكر و نيست! ولی شما به فكر باشيد و برخورد كنيد👌 سه چهارم دختران حال حاضر حجابشان حجاب نيسـت! و چيزهايى كه می پوشند واقعا حجاب نيست❌ ممكن است چادر بپوشند ولی چادرشان داراى مد و زرق و بـرق است!! داریم به سراغ بدعت‌ها می‌رویم...💥 حجاب مى‌پوشند ولـی ! حجاب بر سر دارند ولی با مدل‌های جدید و صورت کرده!! اینها از کجا می‌آید⁉️ احترام چادری را كه بر سر دارید نگه دارید☝️ 👈ما بايد از فاطمه زهرا "سلام الله علیها" بگيريم✨ https://eitaa.com/piyroo
مستانه می خوانم ترا ای هم دلم دیوانه ات می شوم ای هم دلم با چه وصفی بسرایم وصف ترا شیدایت می شوم ای هم دلم قسم به جمله های عاشقانه مان مجنونت میشوم ای هم دلم به به بین مرا مست و شیدایت شدم آواره ی عشق تو کوی هر برزن شدم عاشقانه می نوازم این نوا ای یار من سراینده عشقت می شوم ای هم دلم 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
وصیتنامه‌ 🌹شهید_حججےبه‌خواهران: همیشه‌این‌بیت‌شعر‌رابه‌یادآورید : آن‌زمانی‌که‌حضرت‌رقیه‌(س)خطاب به‌پدرش‌فرمودند: غصه‌یِ‌حجابِ‌من‌رانخوری‌باباجان...! چادرم‌سوخته‌امابه‌سرم‌هست‌هنوز. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2016125.mp3
849.4K
〖💔🥀🍃〗 🎙 وصیت‌شهید‌حججی‌به‌فرزندش...(: ایݩ‌از‌‌حلاۆت‌عشق‌اسٺ با‌سر‌کسے‌به‌محضر‌دݪبࢪ‌نمیࢪسد...! https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🔴با این سامانه به جمع راهپیمایان مجازی روز ملی بپیوندید... 🏴به منظور پاسداشت شهدای فاجعه مسجد گوهرشاد و سایر شهدای عفاف و پاکدامنی در ۲۱ تیر سالروز حمله رژیم پهلوی به معترضان کشف حجاب در سال ۱۳۱۵ از تاریخ ۱۵ تا ۲۱ تیرماه به‌عنوان هفته عفاف و حجاب نامیده شده است. 🔷️به دلیل محدودیت در برگزاری راهپیمایی روز ملی عفاف و حجاب، امسال راهپیمایان می‌توانند به صورت مجازی در راهپیمایی شرکت کنند... 🔶️علاقمندان می توانند با مراجعه به سایت حضورمجازی👇👇 hozoremajazi.com به جمع راهپیمایان بپیوندند و حمایت خود را از حجاب و عفاف اعلام کنند 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مانتو هرچقدرهم بلند و گشاد باشه آخرش چادر نمیشه...☝️ 21 تیر سالروز ولادت شهید حججی و روز عفاف و حجاب 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
حجاب😳 با کرونا🤔 🌼🔴🌼 این روز ها خانم های زیادی رو می بینیم که ماسک زدن،نه کسی از گرما گله می کنه ،نه میگه برام محدودیت میاره و نه گله می کنن که زشتمون کرده،اگه کسی هم ماسک نزنه نمیگن آزاده و باید به انتخابش احترام گذاشت بلکه میگن داره سلامت بقیه رو به خطر میندازه و دست آخر هم مجبور میشن برای اینجور افراد که به سلامت خودشون و بقیه افراد جامعه از روی نا آگاهی و یا لاابالی گری اهمیت نمیدن قانون وضع کنن،این شما رو یاد چیزی نمیندازه؟؟؟ 🌻🌺🌻 قانون حجاب هم مگه برای سلامت روحی فرد و جامعه از طرف خداوند وضع نشده؟ پس چرا تا این اندازه به قانون الهی حجاب حمله میشه؟ 💚🌹💚شاید اگه برای حرفهای خداوند به اندازه دکتر ها ارزش قایل بودیم وبه علم خدا ایمان داشتیم و می دونستیم واجبات خداوند اهمیت زیادی برای سلامت روح و جسممون دارن ،جور دیگه ای رفتار می کردیم. فقط کمی انصاف داشته باشیم🌹💛🌹
میان_داعش قسمت بیست و نهم و سی ام👇👇👇
✍️ در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: فاطمه ولي نژاد https://eitaa.com/piyroo