eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
"حاج قاسم" علی رغم اینکه شهید حاج قاسم سلیمانی را باید رزمنده ای با سی و چند سال سابقه در جبهه دانست، این کتاب بنا نداشته به جز خاطرات سال های دفاع مقدس، وارد مقطع دیگری از حیات جهادی ایشان شود. و اما وارد مطالعه ی کتاب میشویم: "به روایت حاج قاسم" من قاسم سلیمانی فرماندا سپاه هفتم صاحب الزمان(عج) کرمان هستم. در سال 1337 در روستای "قنات الملک" از توابع کرمان به دنیا آمدم. دیپلم هستم و دارای همسر و دوفرزند، یکی پسر و یکی دختر میباشم. قبل از انقلاب در "سازمان آب" کرمان به اسخدام درآمدم و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اول خرداد سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمدم. با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاه های کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت میکردم. دو یا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان، که حدود 300 نفر بودند، عازم جبهه های سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته، مشغول به کار شدم. در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هر کاری میدانستم. اما در اولین حمله ای که انجام دادیم، موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آنها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود. یادم می آید که پس از این حمله، شب ها وارد مواضع عراقی ها میشدیم. دوستی داشتم به نام "حمید چریک" که بعدا به شهادت رسید. او حتی برخی مواقع با موتور سیکلت خود را به خاکریز های عراقی ها میرساند https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بارفتن "تو" قهرِ زمین وزمان گرفت گریید این‌زمین ودلِ‌آسمان گرفت ازبس‌گناهکار زمین‌وزمان شدیم آتش بھ سینه‌شعله‌زدوجانمان‌گرفت حاج‌قاسم‌‌کجایی؟! ‌تو‌که‌رفتی‌همه‌جا‌ویران‌شد... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خوب ببینید، این تفریح کسی است که دشمن درباره‌اش میگفت: غرب آسیا روی انگشت او میچرخد! + بازی محلی حاج قاسم با همرزمان و رفقای قدیمی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی تهران بود به زبان عربی و انگلیسی تسلط داشت از او می‌پرسیدم: «سید محمد! تو که داری درس می‌خونی می‌خوای چه کاره بشی؟» می‌گفت: پاسدار...گفتم: آخه تو که الان هم پاسدار هستی....جواب داد:«مامان! جمهوری اسلامی پاسدار بی‌سواد نمی‌خواد! به پاسدار باسواد احتیاج داره....» شادی روح پاک همه شهدا صلوات🌷🍃 https://eitaa.com/piyroo
📝 در سال ۱۳۴۰ 📆در محله سردزک چشم به جهان گشود . از کودکی روح زلالش از چشمه ساز نیاز و نیایش بود و عشق 💓به ائمه و اهل بیت با وجود او آویخته بود . ♨️فعالیت های و انقلابی خود را از نوجوانی و از مسجد🕌 آقا بابا خان شیراز آغاز نمود . زاهد ، عابد ، و فروتنی از ویژگی بارز و اخلاقی وی بود . ♨️با شروع ☄جنگ به جبهه رفت و در عملیات های ، خیبر ، فتح المبین و... شرکت نمود و بارها زخم💔 براندامش نشست ولی هرگز از رسالت و نشر فرهنگ عظیم دست بر نداشت . ♨️عید الحمید که آموزش و عقیدتی ۱۹ فجر بود ، در چهارم دی ۱۳۶۵ در کربلای ۴ پیکرش در خاک و خون غلتید....⚡️ سردار 🌷 📕 سایت نوید شاهد https://eitaa.com/piyroo
¤شهید مدافع حرم 🌹 ولادت: ۱۵ تیر ۱۳۵۶ شهادت: ۲۴ آبان ۹۴ محل شهادت: سامرا نحوه شهادت: توسط تک تیرانداز موقعیت: دیدبان متولد: شهرستان فسا خاطره ای از شهید مدافع حرم ❤️ شهید صدای دلنشینی داشت. با صدای زیبایش قرآن تلاوت می کرد و فرزندان خود را به خواندن قرآن تشویق می نمود.😊 علاقه زیادی به روضه حضرت رقیه داشت. به همین جهت در هیئتی که هر یکشنبه شب برگزار می شد مداحی می کرد و مدیریت هیئت را بر عهده می گرفت.☝️ ایشان موذن مسجد محله ی خود بود برای اقامه نماز جماعت به مسجد محله می رفت واذان می گفت ، اهل نماز شب بود. گاهی در خانه و گاهی در مسجد نماز شبش را به جا می آورد.✨   اقا جلیل  اسوه صبر، ایمان، صداقت و پاکی و همچنین نمونه والا از رفتار و اخلاق اسلامی بود. شهید خادمی در طول بیست سال خدمت صادقا نه اش در مناطق مختلف حضور فعال وچشمگیری داشت .💔 و در عملیات ها تا پای جان میجنگید و جایش را به کسی نمیداد حتی اگر خسته ی خسته بود👌 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌞امروز صبح مراسم عقد فرزند شهید عبدالرضا سلمانی (از شهدای غدیر کرمان)بر مزار پدرِ شهیدش ...و چه زیبا پدر آسمانی ات را به شهادت پیوند مقدست برگزیدی💍 🌺شما هم در شادی این زوج جوان شریک باشید... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸راه ولایت همان راه علیست... ✍ آخرین دست نوشته شهید بی‌سر مدافع حرم محسن حججی قبل از اعزام به سوریه شهید حججی💔 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾﷽﴿ 💠 💠 بعد از نوشیدن آبمیوہ و شوخے هاے نورا باهم از ڪافے شاپ خارج میشویم،همین ڪہ از ڪافے شاپ بیرون مے آییم هادے را میبینم ڪہ ڪنار ماشین شاسے بلندے ایستادہ و با پسر بچہ اے صحبت میڪند. نورا در گوشم زمزمہ میڪند:دامادمون چقد معشوقہ دارہ! با همہ شونم اینجا قرار میذارہ. با خندہ و تحڪم میگویم:نورا! هادے خودش را خم ڪردہ تا قدش بہ پسر بچہ برسد،پسرڪ جعبہ اے مقابلش میگیرد . ڪمے نزدیڪتر ڪہ مے رویم متوجہ میشوم دست فروش است! هادے با اشتیاق چند آدامس از جعبہ اش برمے دارد،چشمش ڪہ بہ من مے افتد لبخندش محو میشود. چیزے بہ پسرڪ میگوید و صاف مے ایستد. لبانش تڪان مے خورند:خانم نیازے! متعجب بہ نورا و زهرا نگاہ میڪنم،نورا اشارہ میڪند:ببین چے میگه" بدون آنڪہ قدمے بہ سمتش بردارم جدے میگویم:بلہ! دستے بہ سرِ پسرڪ میڪشد و چند قدم بہ سمتم مے آید. نزدیڪم ڪہ میرسد،دستانش را داخل جیب هاے شلوارش مے برد. تمام سعیم را میڪنم تا ڪاملا صاف بایستم قدم بہ او برسد اما تا نزدیڪ شانہ اش بیشتر نیستم. احساس میڪنم از بالا نگاهم میڪند،سپس قدم را با نازے اے ڪہ ڪنارش بود مقایسہ میڪنم،تا نزدیڪ لبِ هادے میشد! چشمانش را بہ ڪتانے هایم مے دوزد:این ڪارا در شان شما نیست! بعد از مڪثِ یڪ ثانیہ اے ادامہ میدهد:مخصوصا با این ظاهر! گیج از حرفے ڪہ زدہ میگویم:متوجہ منظورتون نمیشم! نگاهش را بالا مے آورد،تا چشمانم! اما بہ چشمانم خیرہ نمیشود:همین امروز تو پاساژ و بعدم ڪافے شاپ!البتہ حق میدم اقتضاے سنتونہ! منظورش را میگیرم،میخواهم تیڪہ اے درشت بارش ڪنم ڪہ پشیمان میشوم. آب دهانم را با حرص قورت میدهم،خونسرد میگویم:براتون متاسفم! همین! سپس ازش روے برمیگردانم. پسرِ از خود راضے! نورا و زهرا ڪنجڪاو نگاهم میڪنند،چیزے نمیگویم با هم راہ مے افتیم. میخواهیم از سر ڪوچہ برویم ڪہ نگاهم بہ هادے مے افتد. در این هوا بہ ماشینش تڪیہ دادہ و با لذت با آن پسر بچہ بستنے میخورد...! از او خوشم نمے آید! نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 💠 💠 نگاهم را از صفحہ ے ڪتاب میگیرم و سریع دستان مشت شدہ ام را بہ سمت چشمانم مے برم. شروع میڪنم بہ مالش دادنِ چشم هایم. این روزها تلاشم براے ڪنڪور بیشتر شدہ،نورا هم مثلِ من سفت و سخت چسبیدہ بہ درس. احساس میڪنم بهترین روزهاے زندگے ام را میگذارنم. دہ روز از خواستگارے گذشتہ،حتما بار دومے در ڪار نخواهد بود! دستانم را پایین مے آورم،نگاهے بہ ڪتاب ادبیاتم مے اندازم و مے بندمش. موهاے بافتہ شدہ ام روے شانہ مے افتند،بہ پاپیون صورتے اے ڪہ بهشان بستم نگاہ میڪنم و سپس دوبارہ بہ سمت ڪمرم هدایتشان مے ڪنم. از پشت میز بلند می شوم،هم زمان با بلند شدنم دامنم تا پایین تر از زانویم سُر میخورد. با ذوق بہ گل هاے ریز و درشت دامنم زل میزنم و مے چرخم. دامنے با زمینہ ے شیرے،اما گل هاے صورتے اش باعث میشوند بہ زور رنگِ زمینہ اش را ببینے. همراهِ ڪتِ سادہ شیرے رنگ ڪہ تنها در سر آستین هایش ڪمے از پارچہ ے گل گلے دامن استفادہ شدہ. چون هوا سرد شدہ همراهشان جوراب شلوارے مشڪے رنگے پوشیدم. بہ سمت آینہ مے دوم و براے بار هزارم خودم را با ذوق نگاہ میڪنم،براے بیرون از خانہ دلبرے ڪردن بلد نیستم ولے برایِ داخلِ خانہ چرا! چند تقہ بہ در اتاقم مے خورد،بدون اینڪہ چشم از آینہ بگیرم میگویم:بفرمایید! دستگیرہ ے در بہ سمت پایین ڪشیدہ میشود،صورتِ مادرم را از بین درِ نیمہ باز میبینم. نگاهے بہ سر تا پایم مے اندازد و با تاسف سرے تڪان میدهد:تو خستہ نشدے از صُب جلوے اون آینہ اے؟! بہ چشمانش زل میزنم و نچ ڪشیدہ اے میگویم. در را ڪامل باز میڪند:بیا عصرونہ! همش تو این اتاق دارے درس میخونے! مثلِ بچہ هاے حرف گوش ڪن سرم را ڪج میڪنم:چشم مامانے! همراہ مادرم از اتاق خارج میشوم،او با قدم هاے تندتر خودش را بہ آشپزخانہ مے رساند. پشت سرش وارد آشپزخانہ میشوم،روے میز غذاخورے با سلیقہ ے همیشگے اش همہ چیز را عالے چیدہ. بوے چاے هل دار بینے اے ام را نوازش میدهد و پشتِ سر آن بوے ڪیڪِ گردویے. بے اختیار چشمانم را مے بندم و میگویم:بہ بہ! دستے محڪم روے ڪمرم مے ڪوبد:اَہ اَہ! آخ بلندے میگویم و چشمانم را باز میڪنم. نورا ڪتابِ فیزیڪ بہ دست با شیطنت نگاهم میڪند و پشت میز مینشیند. با حرص چشمانم را ریز میڪنم:نورا! بے خیال میگوید:هوم! نفسم را با شدت بیرون میدهم و دستانم را دوطرف ڪمرم میزنم:دست بزن پیدا ڪردیا! با من از این شوخیا نڪن. مادرم با تحڪم میگوید:عینِ چے بہ جون هم نیوفتید! سپس رو بہ نورا ادامہ میدهد:خب تقصیر توام هس نورا! نورا خونسرد پاسخ میدهد:فسقلے خیلے باحال حرصے میشہ! همانطور ڪہ بہ سمت میز قدم برمیدارم میگویم:برو طاها رو حرصے ڪن! زبان درازے میڪند:اونو دلم نمیاد! بے توجہ پشت میز مے نشینم. مادرم فنجان چایے را مقابلم میگذارد،تشڪر میڪنم و تڪہ اے ڪیڪ از داخل ظرف برمیدارم. نورا ڪتابش را روے میز میگذارد و همانطور ڪہ نگاهش میڪند تڪہ ے بزرگے ڪیڪ برمیدارد. گازے بہ ڪیڪش مے زند:یاسین ڪو؟ همش خونہ نیس! مادرم فنجانش را برمیدارد و پاسخ میدهد:رفتہ خونہ دوستش،بچہ س دیگہ! ڪیڪ را بہ سمت دهانم مے برم ڪہ صداے در بلند میشود. با تعجب میگویم:ڪیہ ڪہ زنگ نمیزنہ؟! مادرم پاسخ میدهد:آیفون خرابہ! برو درو وا ڪن! در حالے ڪہ بلند میشوم غر میزنم:ڪسے جز من تو خونہ نیس؟! نورا بدون اینڪہ نگاهم ڪند میگوید:تو ڪوچیڪترے! _ایش! با عجلہ بہ سمت اتاقم میروم و یڪے از شال هایم را برمیدارم‌. _آیہ اونے ڪہ پشتِ درِ یخ زد! شالم را روے سرم مے اندازم:رفتم بابا رفتم‌‌. از اتاق خارج میشوم و بہ سمت درِ حیاط مے دوم. در حالے ڪہ در را باز میڪنم میگویم:ڪیہ؟! سرم را ڪمے از پشت در خم میڪنم،چهرہ ے خندان و مهربان آقاے عسگرے را میبینم. با تعجب سلام میڪنم. اینجا چہ میڪند؟! گرم جواب سلامم را مے دهد و احوال پرسے میڪند. بلافاصلہ بعد از اینڪہ جوابش را میدهم صداے بمِ مردانہ اے میگوید:سلام! چقدر صدایش آشناست. آشنا بہ اندازہ ے هادے! در را ڪہ ڪمے بیشتر باز میڪنم،هادے را ڪنار پدرش میبینم. صورتِ سفیدش از شدت سرما ڪمے سرخ شدہ. ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
در نخستین روز مهرماه سال ۱۳۵۰ در بخش محروم و غیربرخوردار سرابباغ شهرستان آبدانان در جنوب استان ایلام دیده به جهان گشود. وی تحصیلات آغازین خود را در دبستان های شهدا و طالقانی سرابباغ تا اول راهنمایی ادامه داد و در این مدت در میان هم کلاس ها به عنوان یکی از دانش آموزان ممتاز شناخته شده بود. شعله عشق و ارادت به امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی با وجود خردسالی سراسر وجودش را متلاطم کرد و روح ظریف و ملکوتی این نوجوان را به هوای جبهه های نبرد حق علیه باطل لبریز و بی قرار ساخت. فکر دفاع از ناموس و آب و خاک و اسلام آن چنان روان شهید جرایه را به خود مشغول کرده بود که درس و بحث و مشق و مدرسه را رها کرده و با کوله باری از عشق و آرزو رهسپار میدان مقدس دفاع ومبارزه با متجاوزان بعثی شد تا در کنار رزمندگان اسلام به پاسداری از دستاوردهای نهضت بزرگ امام خمینی (ره) و نظام اسلامی مشغول شود. این نوجوان فداکار آبدانانی با شهادت خود و پوشیدن جامه شقایق رنگ شهیدان در سن ۱۲ سالگی، انقلابی معنوی در میان دانش آموزان و دانشجویان ایلامی به راه انداخت که تاکنون و بلکه تا همیشه تاریخ نیز ادامه دارد و چراغ راه همه نیک سیرتان رزمنده و مدافعان اسلام و انقلاب اسلامی خواهد بود. شهید جرایه با وجود سن کم و کنار گذاشتن درس و مدرسه در اوان دوره راهنمایی واژه هایی را به عنوان وصیت نامه کنار هم چیده که هر گاه بازخوانی می شود، در باور هیچ کس نمی گنجد که این عبارات عرفانی و اخلاقی متعلق به نوجوانی ۱۲ ساله است. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهیدعلی_جرایه در نخستین روز مهرماه سال ۱۳۵۰ در بخش محروم و غیربرخوردار سرابباغ شهرستان آبدانان در
در وصیت نامه شهید علی جرایه آمده است: سلام بر پیامبر بزرگ اسلام و درود فراوان بر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی و سلام بر پدر و مادر مهربانم. من علی جرایه فرزند سوخته زار من با دلی سرشار از ایمان و با اعتقاد و آگاهی که از اسلام عزیز داشتم راهی جنوب کشورمان و دفاع از نوامیس اسلام، از چنگال غارتگران و غاصبان و نوکران آمریکا شدم و می‌روم که درس عبرتی باشد برای دیگر تجاوزگران که قصد تجاوز به سرزمین‌های محروم اسلام را دارند. پدر و مادر جان خداوند متعال در قرآن می‌فرماید((گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند بلکه زنده‌اند و از جانب پروردگارشان روزی می‌گیرند)) وصیت من به شما این است که هیچوقت امام عزیزمان را تنها نگذارید و پیرو مکتب ولایت فقیه باشید. پدر و مادرم برای من گریه نکنید زیرا که باعث شادی منافقین خواهد بود. شادی کنید که شما هم به خدای متعال هدیه‌ای تقدیم کرده‌اید.همیشه نماز بخوانید و روزه بگیرید و امام و رزمندگان را دعا کنید. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄