eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
➲💚🕊 بہ‌قول‌شہید‌هادے: خوش‌بہ‌حالتان چہ‌زیبا‌شہادت‌بہ‌پایتان‌پیچید ونگذاشت‌دنیا‌پاپیچتان‌شود..🌿 https://eitaa.com/piyroo
دلم‌رفاقتی میخواهد؛ که‌برایم‌سربندیازهراببندد•••😭 که‌دلم‌راحسینی کند❤️ که‌خاکی باشد....•° دلم من•••🍃 ‌رفاقتی میخواهد که‌..:)))✌️ ...😭✋ پیکر مطهر شهیدمعزغلامی و شهید محمدهادی امینی... رفیق شهید شهیدت میکند...💔 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
❤️خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا یک روز محمدرضا، علی‌رضا را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا می‌گم در مدرسه چه‌کار می‌کنی.» آن‌ها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و من با شنیدن این حرف کمی نگران شدم. مدتی بعد محمدرضا را کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چه‌کار می‌کنه؟» گفت « با پول ‌توجیبی که بهش میدی، دفتر و مداد برای بچه‌هایی که خانواده‌هایشان فقیر هستند، می‌خره.» 🎙راوی: پدر شهید علیرضا موحددانش 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 .مهرناز خانم چایش را سر کشید و گفت: -خوب بدونه خواهرته غریبه که نیست. ارشیا نگاه پر حرصی به آتنا انداخت و گفت: -بدونه اشکال نداره ولی سوژه خنده نکنه منو. آتنا این بار راحت زد زیر خنده و گفت: -وای خدا یاد اون داد و بیداد اون شبت می افتم. ترنج و دیدی فکت افتاد. حقته. دیدی مامان چقدر اصرار کرد. ارشیا خودش هم خندید و گفت: -نوبت منم میشه صبر کن عماد بیاد. آتنا به مهرناز خانم اعتراض کرد.: -اِ مامان یه چیزی بش بگو -جفتتون ساکت باشین عین بچه های دو ساله به هم می پرن. ارشیا برای اینکه بیشتر لج آتنا را در بیاورد گفت: -مامان بالاخره کی این و ردش میکنین بره راحت شیم. -چیزی نمونده خونه عماد آماده شه قبل محرم عروسی میگیرم احتمال زیاد. -تا محرم که یکی دو ماه بیشتر نمونده. -می دونم.خیلی زود نیست؟ مهرناز خانم که دید ارشیا یادش رفته برای چی اول این حرف را زده خندید و گفت: -نه آخه بعدش نوبت توه. نیش ارشیا تا بنا گوش باز شد. مهرناز خانم با خنده گفت: -چه خوشش اومد. زود صبحانه تو بخور من برسون خونه سوری جون. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 - چشم شما جون بخواه. بعد درحالی که لقمه اش را می بلعید گفت: -حالا مامان امروز به مامانش میگی؟ مهرناز خانم با چشمانی گرد شده به ارشیا نگاه کرد و گفت: -چقدر هولی. بابا بی مقدمه نمیشه که من الان یک ساله دارم با سوری برای تو دنبال زن می گردم اسم ترنج و نیاوردم. حالا یهو نمیشه. ارشیا استکانش را گذاشت روی میز و گفت: -ببین مامان هی بهونه میگیری. حالا من یکی دیگه رو گفته بودم به سر رفته بودیا. -خوب معلومه. باید دست به عصا راه برم. سوری نور چشمش و به هر تحفه ای نمیده. ارشیا دست به سینه نشست و گفت: -مامان مطمئنی من پسر خودتم.!؟ -آره عزیزم چطور مگه؟ ارشیا از این خونسردی مادرش داشت حرص می خورد.آتنا هم فقط می خندید. -مامان اذیت میکنی ها 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -چه اذیتی! تو هولی هر کاری یه سری مقدمات داره. اصلا شاید سوری بگه نه. مگه دیونه ام دختره ام و بدم به پسر بی چشم روی تو. -راحت باشین مامان جان دق دلی چیزی از سالهای قبل، بچگیا، موقعی که تو شکمتون بودم. هر چی مونده رو کنین. لااقل شما راحت میشین دیگه.سر دلتون نمی مونه. مهرناز خانم این بار خنده اش گرفت و گفت: -از دست تو. خوب راست می گم بابا شاید نخوان دختر به تو بدن. ارشیا با ناامیدی گفت: -ولی خودتون گفتین سوری خانم از خداشم هست من دامادش بشم. -اونو که برای راضی کردن بابات گفتم. من اصلا تا حالا یه اشاره کوچیکم به سوری نکردم. از کجا بدونم تو رو به عنوان داماد قبول می کنه. ارشیا دست از خوردن کشید و بغ کرد. -اصلاخودم میام -نه چی چی و میای؟خوبه تا دیروز نمی خواستی حالام اینجوری جلز و ولز می کنی 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:00 صبح تعطیل میباشد⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج سلام ودرود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلـــتنگ شــهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ♥️ چه روزی شود روزی که صبحم را با سلامِ به شما خوشبو کنم هرگاه سلامتان می دهم بند بند وجودم لبخندتان را می کند عليٰ آلِ يٰس ... 🦋صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | شهید حاج قاسم سلیمانی: 🌷من فرمانده ی نیروی قدس هستم، من در کنار ولی فقیـه در جایگاه مالڪ اشتـر نشسته ام، مالڪ اشتر نیستم، در جایگاه او نشسته ام. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
‌❣ ‌درنگاهت‌چیزیست‌کھ‌نمیدانم‌چیست! مثل‌آرامش‌بعدازیڪ‌غم... مثل‌پیداشدن‌یڪ‌لبخند... مثل‌بوۍنم‌بعدازبارآن... درنگاهت‌چیزیست‌کھ‌نمیدانم‌چیست..‌. امااین‌راخوب‌می‌دانم‌ هرچه‌که‌هست‌ من‌بھ‌آن‌محتاجم...! یادشهداکمتراز شهادت نیست 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا می کرد میدیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادت می کند . نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند ، نماز شبش ترک نمیشد… دیگر تحمل نکردم؛ یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی،شهید میشی! حتی جلوی نماز اول وقت او را میگرفتم! اما چیزی نمیگفت . دیگر هم نماز شب نخواند! پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت: کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره،اینجوری امام زمان هم راضی تره . بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا . ولی براش دعا نمیکنم!چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم . گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟! ‌-روایت همسر شهید مرتضی‌ حسین‌پور‌ شلمانی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
در چنین روزی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی مستقر در افغانستان، به همراه ۸ نفر از کارکنان سرکنسولگری ایران در این شهر توسط عوامل گروه ، گرامی باد.🥀 این ۹نفر عبارت بودند از: ۱ـ (سرپرست) ۲ـ (مسئول امور مالی) ۳ـ (کارشناس امور فرهنگی) ۴ـ (کارشناس امور کنسولی) ۵ـ (کارشناس امور کنسولی) ۶ـ (کارشناس امور کنسولی) ۷ـ (کارشناس امور کنسولی) ۸ـ (کارمند فنی) ۹ـ (خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی) تا مدتها از سرنوشت این ۹ نفر گزارشی منتشر نشد، تا این که اجساد آنان در یک گور جمعی در خرابه‌های پشت کنسولگری به دست آمد. پیکر آنان ۲۲ شهریور ۱۳۷۷ به تهران منتقل شد و به خاک سپرده شد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo