eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
🥀شهید «مهدی هادیان» یک فروردین ۱۳۴۷ در مشهد چشم به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام در ۲۲ مرداد ۱۳۶۶ طی عملیات نصر ۴ در کردستان به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🥀متن وصیت‌نامه‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید: «بسم رب الشهداء و الصدیقین و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون هرگز مپندارید آنانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند، بلکه زنده‌اند و در نزد پروردگارشان روزی می‌خورند. با سلام و درود بر پیشگاه حق تعالی و مهدی موعود منجی عالم بشریت و با سلام و درود بر نائب برحقش امام امت این خورشید فروزان و همیشه طالع و بدون غروب و با سلام بر مه تابان انقلاب حضرت آیت الله خمینی و با درود و سلام بر ستارگان درخشان تاریخ اسلام و دولت‌مردان انقلاب و با درود و سلام بر گلگون شدگان شربت شهادت نوشیده؛ و با درود و سلام بر شما امت همیشه در صحنه که به ندای هل من ناصرا امام لبیک گفتید و با حضور یکپارچه خود در صحنه‌های پیکار شعار را به شعور تبدیل نمودید. پدر بزرگوارم اول بنده حقیر را حلال کنید. البته می‌دانم که شما آنقدر بزرگوارید که مسائل را بهتر از حقیر درک می‌کنید، پس جایی که اسلام در خطر است جان چه ارزشی دارد. امیدوارم که در سوگ فرزندان یک پدر نمونه بوده و باعث تسلی خاطر دیگران باشید و هرگز قطره اشکی از چشمان مبارک شما فرو نریزد که دشمنان را خوشحال خواهد کرد. می‌دانم که دامادی فرزندتان را آرزو داشتید، آری، چون این آرزوی همه پدران است. پدر بزرگوارم چه خوب است انسان فرزندش را به راهی بفرستد که آرزوی آن را دارد، ولی پدرم نمی‌دانی برایم این چهار حرف چقدر شیرین و گوارا است، یعنی کلمه «شهید» هر انسان برای رسیدن به این چهار حرف باید آن را طوری تنظیم کند که شهید خوانده شود و بعد پیش بند اسمش قرار دهد آری شهید این کلمه چهار حرفی چقدر شیرین و گوارا برای من است. کسی درک نخواهد کرد جز آن شهیدی که شربت شهادت را نوشید. بلی پدر، من داماد شده‌ام البته بدون حضور شما! همسرم شهادت را با خود می‌برم و فرزندم آزادی را به شما می‌سپارم. امیدوارم که از او خوب مواظبت کنید. پدرم می‌دانم که حق فرزندی را نسبت به شما نتوانستم ادا کنم، ولی با این وجود امید برای حلالیت دارم. من هرچند که خود فرزندی بزرگ نکردم، اما می‌دانم بزرگ کردن فرزند با این وضع مادی و سخت جانگداز است. پدرم وقتی انسان با این همه سختی و گرفتاری فرزندی بزرگ نماید و چقدر خوب است که او را در راه مقدس اسلام بدهد و شهادت را سرآغاز زندگی او قرار دهد، پدرم با این همه زحمتی که برایم کشیدید من به شما ثمر ندادم، از این موضوع طلب عفو می‌نمایم. پدرم، چون شیر شجاع هستید، می‌خواهم، چون کوه استوار بمانید؛ و تو برادرم شما بسیار بزرگ‌تر از آن هستید که وصیت کنم، اما چه کنم که تذکرات لازم است. اول اینکه رابطه خود را نسبت به خانواده‌های شهدا بیشتر کنید دوم اینکه در مجالس شهادتم خود پیش خدمت باشید، چون آرزو داشتم در عروسی‌ام شما پیش خدمت باشید. سوم اینکه جلوی گریه خواهرانم را بگیرید و نگذارید که در عزای شهادت برادرشان گریه و زاری کنند، چون می‌خواهم یک خانواده شهید نمونه باشید، دل‌های خانواده‌های شهدا با دیدن آنان آرام بگیرد. برادرم می‌خواهم با شهادت خود ثابت کنم که‌ای جوانان، جان دادن برای خدا آسان است، اما قبول ذلت برای یک مسلمان ننگ است و دشوار. بعد از شهادتم یک آرزو دارم و آن این است که بعد از شهادتم هیچ کس جسدم را نیابد و گمنام شهید شوم، چون حسین (ع) سرور شهیدان کربلا کسی را نداشت که جسد مطهرش را بگیرد. تو‌ای خواهر غمدیده نداری خبر از من کز گردش ایام چه آمد به سر من من تازه جوان بودم اندر چمن خود نشکفته فرو ریخت، همه بال و پر م خواهرم حجاب تو کوبنده‌تر از خون سرخ من است و خواهرم از شهادتم هیچ گونه ناراحتی از خود نشان ندهید، چون دشمنان اسلام از ناراحتی شما خوشحال می‌شوند، پس صبور باشید که خدا صابران را دوست دارد و با استقامت خود مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام بزنید. از هموطنان و دوستان تقاضا دارم که دست تفاله‌های طاغوت را از سر مردم محروم و مظلوم ما کوتاه کنند. الهی بهشت را نشانم نده، چون می‌ترسم بازرگان بمیرم، یعنی برای بهشت بمیرم. الهی جهنمت را نشانم نده، چون می‌ترسم ترسو بمیرم، یعنی از ترس آتش دوزخت بمیرم. الهی نور ایمان بر قلبم ده تا در راه رضای تو و برای رضای تو شهید شوم. از تمام دوستان و فامیلان طلب عفو می‌نمایم. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگه‌دار https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅ ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅ ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ» سرانجام زمین لرزه آنها را فرا گرفت و صبحگاهان، در خانه هایشان به رو افتاده و مرده بودند. (سوره مبارکه اعراف/ آیه ۷۸) https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 روحش شاد ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
ziarat_ashura_arzi.mp3
6.25M
زیارت عاشورا #حاج_منصور_ارضی ❤️ هر وقت دلت گرفت زیارت #عاشورا بخوان و بر مصیبت های سرور شهیدان تاریخ امام حسین "ع" بنگر و اندیشه کن ❤️ #شهیدعلی_تجلایے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 #شادی_روح_شهدا_صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
چشم بگشا بر دریچه ی طلوع دیدار تا آبی ترین ترانه ی باران بوسه باران کند زمزمه ی چشمانت را .. https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان مهمون امروزمون داداش رضا هست✋ 🖤 شهید سید رضا طاهر🌹 تاریخ تولد: ۱۰/ ۱۰ / ۱۳۶۴ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۲ /۱۳۹۵ محل تولد: بابل/ مازندران مزار: بابل محل شهادت: خان طومان / سوریه از زبان مادرش↓ 🌹 او در لشکر ۲۵ کربلا در گردان صابرین خدمت میکرد یک فرزند به نام محمد از او به یادگار مانده است🌺 آنهایی که میگویند مدافعان حرم برای پول میروند و ۲۰ میلیون پول میگیرند من زمینم را میفروشم و ۳۰ میلیون به آنها میدهم آیا حاضرند پسرشان را به سوریه بفرستند❓الحمدالله بچه من کارمند بود خانه داشت زن و بچه داشت همه چیز داشت کسانی که این حرف را میزنند ایمان و تقوا ندارند🌹👌 دوستش میگویید↓ او با تمام دلبستگی هایش خداحافظی کرد. داوطلب شد و رفت. به دوستش گفت میدانم اینبار دیگر شهید میشوم. در خواب دیدم که از آسمان به پیکر خون آلود خودم نگاه میکنم. زن و فرزندم را به خدا میسپارم..✋🏻 سمت راست ما ارتفاعی بود که بالایش چند خانه بود. ما اگر قرار بود دور نخوریم باید حتما آن خانه‌ها را نگه می‌داشتیم. تا ورودی آن خانه رسیدیم، پهپاد ما اعلام کرد در خانه کسی نیست، اما اطلاعات غلط بود. او با رعایت احتیاط دیوار به دیوار و ستون به ستون رفت، تا سید رضا در را باز کرد، یک خشاب کامل بر سینه سید رضا طاهر خالی شد🖤 و شربت شهادت را نوشید🕊🕋 شهید سید رضا طاهر شادی روحش صلوات💙🌹 ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝 https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
🌸🍃 با محبت دل ها را به تصرف در آورید🍃🌸 ✨امام علی (ع)✨ غرور الحکم ج ۴۳۳۹ https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
🏳 آب و آتش . . . همه بچه ها عقب نشینی کرده بودند و من، مجروح و ناتوان، ده روز تک و تنها کنار نیزار افتاده بودم. یک بی سیم کنارم بود که بچه ها عقب نشینی، جا گذاشته بودند. سرباز عراقی، روز دهم از کنارم گذشت. چشمش که به من افتاد، دچار تردید شد. به سویم برگشت و نبضم را گرفت. تا فهمید زنده هستم داد و فریاد راه انداخت و سربازان عراقی را به طرف من کشاند. از آن جا مرا به بصره بردند. همان بی سیم کار دستم داد، فکر می کردند در آن ده روز، کارم اطلاعات دادن به نیروهای خودی بوده است. در بازجویی، سه ساعت مرا زدند. از شدت تشنگی گفتم: «کمی آب بدهید!» به جای آب، نفت آوردند و آن را روی بدنم ریختند. از پشت سر موهایم را آتش زدند. فوری خودم را روی زمین انداختم. خدا کمک کرد و آتش خاموش شد. آن ها دوباره کتک زدن را از سر گرفتند. ... و باز از آب خبری نبود. محمدعلی زارعی🌺 📚کتاب تنفس ممنوع، ص ۱۷ https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
🏳 غذای محرومين . . . غذای حميد بسيار ساده بود. از همان اول ازدواج به همسرش گفت: "تو نبايد همه وقت خودت رو صرف پختن و کارهای خانه بکنی. غذای ما بايد همون غذايی باشه که محرومين جامعه می خورن." همسر شهيد می گويد: "بگذاريد يک افسانه برايتان تعريف کنم، مي دانم که باور نمی کنيد. من و حميد شش ماه در تهران بوديم و در اين مدت، سه يا چهار بار آبگوشت خورديم و چند باری به قول حميد، شفته پلو؛ بقيه اش ماست بود يا پنير يا هندوانه يا خربزه. توی خانه، يخچال يا چراغ خوراک پزی هم نداشتيم. بله ما در تهران در نزديکی کاخ ها اين گونه زندگی می کرديم." 🌷سردار شهيد حميد قلنبر https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
جمکران مدیریت محمد خیلی خوب بود. محمد را صدا کردم و گفتم: باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما به این شرط که از عصر سه شنبه تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی. گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری⁉️ اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری⁉️ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی. 🔸بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گردد. یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم. 📕برگرفته از کتاب یا زهرا س https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
.... 🌷همسر شهید دکتر احمد رحیمی، ساکن مشهد مقدس می گوید: پس از مدت ها در رويايى شیرین دیدم: درون قطار با دخترم آسیه نشسته ام. بیرون پنجره سیدی سبزپوش بود که نور بر صورتش احاطه داشت، او مرا محو خود کرده بود. با اشاره کسی که در کنارش ایستاده بودم، نگاهم را از آن سید برداشتم. خدا می داند چقدر از دیدنش خوشحال شدم. احمد بود. به من اشاره کرد و با صدایی رسا گفت: ناراحت نباش، من دارم می آیم. فردای آن روز بی صبرانه منتظر تعبیر خوابم بودم. دخترم که تا آن زمان فقط کلمات نامفهومی را تکرار می کرد، بدون مقدمه شروع کرد به بابا گفتن! ساعت نه صبح از تهران تماس گرفتند و گفتند: یک شهید بسیجی به نام احمد رحیمی به مشهد منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای شناسایی راهی معراج شهدا شدیم. باورش خیلی سخت بود. پیکرش به طور کامل سوخته، استخوان هایش درهم شکسته و ترکش های متعددی بر بدنش نشسته بود. وقتی چشمم به پای چپش که قبلاً ترکش خورده بود، افتاد اطمینان پیدا کردم که خواب دیشبم تعبیر شده است. بعد از دیدن پیکرش بار دیگر در خواب به سراغم آمد و دلسوزانه گفت: چرا این قدر ناراحتی؟ من در آنجا از غصه هایی که تو با دیدن جنازه ام می خوری، معذبم. بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از شهادتم تعداد زیادی تانک عراقی را منهدم کردم و لحظه شهادت هیچ چیزی نفهمیدم، چون حضرت ابالفضل (ع) در کنارم و امام زمان (عج) بالای سرم نشسته بودند. آن خواب، آرامش خاصی به من داد. گویا جان تازه ای پیدا کرده بودم و فهمیدم که شهدا پس از شهادت هم در زندگی، حضوری عینی دارند. https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
yyyyy.mp3
947.9K
🔴 وداع جانسوز عباسعلی علیزاده شهید مدافع حرم با فرزندانش از پشت https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
🔻احترام به سادات 🔅 سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یا زهرارا زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم.  چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل است. از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود.  چند نفر به استقبالش رفتند. او را صدا می کردند. فهمیدم خودش است! آن ها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه گفتم: آقای تورجی زاده من دوست دارم به گردان یازهرا بیایم. گفت: شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من می خواهم به گردان مادرم بروم برای چی جا ندارید؟ نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد. یکدفعه پرید تو حرفم و با تعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تایید کردم. آمد پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد. بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست! من به گردان آن ها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آن ها هم بسیار با محبت برخورد می کرد. 📚خاطرات شهید محمد تورجی زاده راوی: دکتر سید احمد نواب https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅