eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌در بيمارستان‌ بغداد بوديم ؛ چند نفر اسير زخمی ، در يک‌ اتاق ، مثل‌ زندان. ‌‌ساعت ‌12 شب ، ، شروع‌ كرد به‌ خداحافظی‌ و حلاليت ‌طلبی از ما ، فكر كرديم‌ می ‌خواهند او را صبح‌ زود ببرند اتاق‌ عمل ، حالش‌ از همه ی ما وخيم ‌تر بود. ‌‌وقتی‌ خداحافظی ‌هایش‌ را كرد ، پاهای‌ خودش‌ را داد به‌ طرف‌ قبله‌ و خوابيد ؛ به‌ همين‌ سادگی‌ رفت ؛ اما به‌ ملكوت !! ‌‌ما مانديم‌ با اندوهی زمين ‌گير و بغضی گلو گير... 📕 شهدای غریب https://eitaa.com/piyroo
زیر زمین خانه اش را کرده بود حسینیه ، پنجشنبه آخر هر ماه روضه می گرفت . از ۶ بعد از ظهر مراسم شروع می شد و خیلی از دوستان از ۴ می آمدند حسینیه ، ولی صیاد نمی گذاشت کسی دست به چیزی بزند ، پاچه های دست و پایش را بالا می زد و مثل یک خادم کار می کرد ، همه جا رو جارو می کرد و می شست . مجلس که شروع می شد دیگر خودش را نشان نمی داد.... سردار 📕 خط عاشقی ، ج1 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسین جان...💚 چگونه زینب شوم برایت....!؟ چگونه رقیه هایم را در خرابه ها بگذارم و بیایم...... ؟ فقط یک روز مانده ..... تا چادر تو، حسین... فقط یک روز..... حر آمد.... راهش دادید....😞 حضرت دلبر،ارباب با گذشتم .. شما را به معجر زینب قسم، مرا هم راه دهید..... شما را به ادب کبریایی عباس... مرا هم راه بدید.... شما را به قربانی رباب..... مرا هم راه بدهید... یقین دارم یـک نیم نگاه شما..... از من نیز،"حرها" خواهد ساخت....😢 من....از جا ماندن میترسم......از نرسیدن میترسم مراا هم برسانید......لطفا؛😔🙏 https://eitaa.com/piyroo
✅هر وقت وارد مجازی میشم این حرفش یادم میاد كه می‌گفت: ”بـاید برای خودمون ترمز بذاریم❗️ اگه فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حرام‌ نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله‌ای نداریم ..!!”☝️ «شهیـد مسعود عسگری» :)🕊 https://eitaa.com/piyroo
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریه‌هایم کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه می‌کنی؟ ترسیدی؟» خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندان‌بان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس می‌تپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من می‌خوام برم، نگرانه!» 💠 بدنم به‌قدری می‌لرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بی‌روح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم میشه، تو باید افتخار کنی!» سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی می‌داد که به سمت سعد چرخیدم و با لب‌هایی که از ترس می‌لرزید، بی‌صدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته می‌کنم!» 💠 دستم سُست شده و دیگر نمی‌توانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد. نفس‌هایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم می‌کرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه می‌ترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه می‌کنی، اگه پای شوهرت برای بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!» 💠 نمی‌دانست سعد به بوی غنیمت به می‌رود و دل سعد هم سخت‌تر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟» شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را می‌دیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هق‌هق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!» 💠 روی نگاهش را پرده‌ای از اشک پوشانده و شاید دلش ذره‌ای نرم شده بود که دستی را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. به‌سرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از و رسولش خجالت نمی‌کشی انقدر بی‌تابی می‌کنی؟» سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید. 💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم می‌کرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید. باورم نمی‌شد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال می‌زدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه می‌کشید و سرسختانه نصیحتم می‌کرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن ! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بی‌پروا ضجه می‌زدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو صداتو بلند کنی؟» 💠 با شانه‌های پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار می‌داد حس کردم می‌خواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد. زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری می‌خوای کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش می‌لرزید که به سمتم چرخید و بی‌رحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن به داریا، ما باید ریشه رو تو این شهر خشک کنیم!» 💠 اصلاً نمی‌دید صورتم غرق اشک و شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانه‌ام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟» ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست می‌بارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«! بلد نیس خیلی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهایی‌ام قلقلکش می‌داد که به زخم پیشانی‌ام اشاره کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت می‌زنه؟» 💠 دندان‌هایم از به هم می‌خورد و خیال کرد از سرما لرز کرده‌ام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت می‌کنه، می‌خوای بگیری؟»... ✍️نویسنده: https://eitaa.com/piyroo
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... ✍️نویسنده: https://eitaa.com/piyroo
، ماه عزای ، ماه بر ، ماه شدن (سلام الله علیها)، ماه (علیه السلام) و یاران باوفایش را به همه مسلمانان جهان به ویژه به ساحت عالم بشریت (عجل الله تعالی فرجه الشریف)را می گوییم. ، ماه ایثار و از جان گذشتگی است. ماه عشق و شور و فریاد است. ماه آمیختن با خون و آمیختن عشق است. محرم ماه قیام و پیام است که دل های شیدای نیکان و مشتاقان را به سوی مراد و محبوبشان معطوف می سازد، ایام حماسه و عاطفه با فرارسیدن این ماه آغاز می گردد تا شیفتگان معرفت و عاشقان ایثار را با کاروان کربلا همراه و هم نوا سازد، تا شور و شعور عاشورایی، دیگر بار احیاء گردد و ارادت علاقه مندان به سرور و سالار صاحبدلان فزونی یابد و روح انسان ها از زندان نفس رهانیده شود. محرم می آید تا آوای فداکاری و مقاومت در برابر بیداد را در جهان هستی طنین افکند و طلسم استکبار و استبداد را در هم شکند و به افسون ناامیدی در برابر زورگویان و قدرت طلبان به ظاهر غالب، خاتمه دهد. وسوسه خناسان و خدعه اغواگران را خنثی نماید و شعار "هیهات منا الذله" را عملی سازد و پرچم پرافتخار نهضت حسینی را در فرازین نطقه جهان به اهتزاز در می آورد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج قاسم.mp3
7.59M
روایتگری شهدایی قسمت762 🔊 | حاج قاسم 🎙به روایت حاج حسین یکتا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
شهید شاخص بسیج کارگری استان خراسان جنوبی درتاریخ دوم خرداد سال ۱۳۳۸ در خانواده ای مذهبی در روستای فتح آباد، در منطقه ی بسیار محروم از توابع شهرستان بشرویه ی استان خراسان جنوبی دیده به جهان گشود؛ او که از همان کودکی و نوجوانی کمک حال خانواده بود در کنار کار و تلاش به تحصیل علم ودانش مشغول شد اما فقر مالی و عدم امکانات، محرومیت و نیاز خانواده به کار، سبب شد تحصیلات را تا مقطع ابتدایی به پایان رساند و پس از آن به کار کشاورزی و دام پروری بپردازد.بنا بر مطالعات، با اوج گیری  نهضت امام خمینی در سال۱۳۵۷ در کنار مردم روستای فتح اباد در راهپیمایی ها مشارکت می کرد و در بیداری مردم نقش به سزایی داشت.پژوهش ها حاکی از آن است که پس از اتمام خدمت سربازی، اقدام به ازدواج نمود و حاصل این پیوند مبارک دو فرزند پسرشد و در نهایت این شهید عزیز در ۲۶ دی ۱۳۶۲ در شرکت ذغال سنگ پروده طبس در بخش حفاری معدن به صورت رسمی مشغول به کار شد.مستندات بیان می کند: با اوج گیری فشار حملات دشمن بعثی به میهن اسلامی، این پرستوی عاشق احساس تکلیف نمود و به ندای ولی زمان خود حضرت امام خمینی (ره) لبیک گفت و به جبهه حق علیه باطل شتافت؛ تا در صف رزمندگان اسلام با دشمن بعثی جنگیده و از آب و خاک وطن اسلامی دفاع نماید، این شهید همچنین در مسئولیتهای مختلف از جمله بیسیم چی17ماه بادشمن به نبرد پرداخت تا سرانجام در ۱۲ مرداد سال ۱۳۶۵درعملیات پدافند منطقه شلمچه براثر اثابت ترکش خمپاره دشمن به ناحیه سر و پا  سخت دچار مجروحیت شد و به بیمارستان پشت جبهه اعزام گشت،اما به علت شدت جراحات به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید.
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهیدغلامرضاحاجی شهید شاخص بسیج کارگری استان خراسان جنوبی درتاریخ دوم خرداد سال ۱۳۳۸ در خانواده ای
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند با سلام و درود به امام زمان (عج) و نائب برحقش ، بت شکن زمان امام امت که ما را هدایت نمود و راه حق را به ما نشان داد و ما را از منجلاب تباهی و فساد نجات داد و با سلام به شهیدان به خون خفته ی اسلام که با نثار جان خود درخت اسلام را آبیاری نمودند و ملت ایران را سرافراز نمود. اکنون که من لباس رزم به تن پوشیدم و پای در صحنه نبرد می گذارم فکر نکنید که کسی مرا مجبور نموده است که به جبهه بروم یا به خاطر امیال و هوای نفسانی که بگویم بلی من جبهه رفته ام بلکه من افتخارانه و عاشقانه به جبهه می روم و برای رضای خداوند و دفاع از ناموس و کشور و اسلام راستین می روم اینک من می روم تا اسلام را در سراسر گیتی پیاده کنم و این جنایت کاران بعثی را به سزای کیفرشان برسانم . می روم و تا کربلا را آزاد نکنم و یا به شهادت نرسم برنخواهم گشت و حال که به جبهه می روم اگر شهادت نصیبم شد چند پیام برای شما امت حزب الله دارم . به خصوص شما ای جوانان عزیز نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شد. ای جوانان مبادا که در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد و مبادا  که در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین (ع) در راه حسین(ع) با هدف شهید شد و شما مادران مبادا که از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در حضور خداوند نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل ۷۲ شهید را نمود همه مثل خانواده وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید . زیرا مادر وهب فرمود : ” سری را که در خدا دادم پس نمی گیرم” برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمان ها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید  و در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازد و شما را از روحانیت متعهد جدا نکند که اگر چنین کردند آن روز روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرت هاست. حضورتان در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگه دارید و گوش به فرمان امام باشید که او از وحی الهی پیام می گیرد و نسبت به امام بیشتر دقت کنید و سعی کنید که عصمت او را بیابید و خود را تسلیم فرمان او سازید و صداقت و اخلاص خود را هم چنان حفظ کنید . اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند برای من گریه نکنند و به جنازه ام حاضر نشوند حتی اگر برادرم باشد. سلام مرا به رهبرعزیزم برسانید و بگوئید که تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد و با خداوند پیمان می بندم که تا آخرین نفس در تمام عاشوراها و تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان(عج) به اجرا در آید. و آن گاه مرجعیت را از رهبری امام جدا می دانند و می گویند که باید فساد و کفر دنیا و جامعه را فراگیرد و آنها در جای خود بنشینند و عباهای خود را روی دوش انداخته و در صف اول جماعت حاضر بشوند و پیشانی آنان از سجده نمودن خونی بشود و هیچ خبری از جنگ و جهاد علیه کفر ندارند و همیشه امام زمان ، امام زمان می زنند که شاید امام زمان بیاید و کفر را نابود سازد ، نه اینطورنیست باید حضورشان در سنگر ها باشد  و با کفر بجنگد و زمینه ظهور امام زمان (عج) را فراهم سازند نه این که در خواب غفلت باشند. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی 🚩 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🚩 https://eitaa.com/piyroo