eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
زیباترین پنجرۂ دنیا قاب چادرتوست! وقتی چادرت راکمی روی صورتت می کشی وباغرورازانبوه نگاه نامحرمان عبورمیکنی آنگاه تومیمانی و"نورُعلیٰ نور" وچه زیباست انعکاس حیا ازپشتِ این سنگـرِساده..🍂✨ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید مدافع حرم الیاس چگینی : ۱۳۵۳/۶/۳۰ : ۱۳۹۴/۹/۴ شهادت: حلب ☘همسر شهید بسیار با ایمان و صبور است و می‌گوید : الياس همیشه به من می‌گفت اگر من را دوست داری دعا کن به آرزویم برسم، آرزویی که می‌دانستم چیست، من هم راضی هستم و توکلم به خداست، زندگی سختی‌های زیادی دارد اما راضی‌ام به این‌که همسرم به آرزویش رسید، همین‌که الیاس به راهی رفت که ایمان داشت و از آن راضی بود من هم راضی به رضای خدا هستم. 🌻یکی از آشنایان در خواب الیاس را دیده که به او گفته بود من نامه‌رسان حرم حضرت زینب(س) به سمت حرم امام رضا(ع) هستم. 🕊به خاطر دل تنگی های مادرت برگردد😔 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشف پیکر مطهر یک شهید در منطقه عملیاتی 🔹گروههای موفق شدند دیروز با توسل به علیه السلام پیکر مطهر یک دوران را در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی (فکه) کاوش نمایند 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل گیر‌نباش... دلت‌که‌گیر‌باشه،رها‌نمی‌شوی؛یادت‌باشه خدا‌بنده‌هاشو‌با‌همون چیزی‌که‌بهش‌دل‌بستن ازمایش‌میکنه... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔘 خدا را از یاد نبرید ✍️ بخشی از وصیت نامه روحانی شهید احمد اسماعیل تبار خطاب به حوزویان 🌹طلاب‌ گرانقدر و هم‌ بحثم! هیچ وقت‌ خدا را از یاد نبرید و هیچ وقت‌ کاری‌ برای‌ غیر خدا انجام‌ ندهید که‌ کارتان عبث‌ و بیهوده‌ خواهد بود و به‌ مادیات‌ فکر نکنید که‌ به‌ هیچ کس‌ وفا نکرده‌ است‌ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🎞 تصویر کمتر دیده شده از مقام معظم رهبری، سردار قاآنی و ادواردو انیلی 🌹۲۴ آبان ۱۴۰۰ بیست ویکمین سالگرد شهادت مظلومانه دکتر "ادواردو (مهدی) آنیلی" به دست شبکه ترور صهیونیسم جهانی 🔻کسی که مالکیت کارخانجات بزرگ لامبورگینی، فراری، فیات ومالکیت باشگاه یوونتوس و.. را با محبت اهل بیت(ع) عوض کرد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😐🚶🏿‍♂! نگید‌یه‌چت خیلی‌ریزه‌واشکال نداره! چون‌همون چت‌ریز تورومیندازه‌تو‌چاه‌گناه:)💔 کمی تفکر!🚶🏿‍♂:/ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحنه جالبی از ورزشکار آذربایجانی/فرهنگ شیعی این مردم با دسیسه‌های صهیونیست‌ها از بین نمی‌رود 🔹"روسلان محمداف" ورزشکار آذربایجانی در مسابقات روسیه با پیش‌نوازی نماهنگ حدیث ثقلین و حدیث غدیر خم و مداحی شورانگیز "حاج مهدی رسولی" وارد مسابقات شد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر خواهر خسرو خراسان صلوات بر جلوه خور شید در خشان صلوات بر حضرت معصومه شفیع شیعه بر آیت حق مهر فروزان صلوات ◼️وفات سلام الله علیها تسلیت باد🖤🥀 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 همیشه اسم آنهایی را که خودش دیده بود دیگر نمی خواند و حاضری شان را می زد ولی عده ای بودند که ندیده بودشان یا اسمشان را گاهی فراموش می کرد می خواند. ترنج و مهتاب جز همان دسته بودند که همیشه اسمشان را نمی خواند. ولی ان روز ارشیا اسم ترنج را خواند .. ترنج چند لحظه ای گیج به ارشیا نگاه کرد و بعد با ناراحتی بله آرامی گفت و خودش را مشغول اماده کردن وسایلش کرد. حسابی توی پرش خورده بود "یعنی می خواد بگه منو ندیده. یعنی برام مهم نیست سر کلاسی. با اینکه می دونم منو دیده مگه اینکه کور باشه و من و ندیده باشه. صفحه موبایلش داشت چشمک می زد. از مهتاب پیام داشت. حالا که ارشیا اینجور بیشتر دوست داشت باشد خیالی نبود. او هر کار کرده بود تا کار به این مسخره بازی ها و لوس بازی ها نرسد. اهل ادا اطوار های الکی نبود. اصلا ارشیارا درک نمی کرد. گوشی را برداشت و به ان نگاهی انداخت: "من نمی تونم بیام. گیر یه آدم خر زبون نفهم افتادم." لب ترنج به لبخندی باز شد. صدای ارشیا از جا پراندش: "خانم اقبال بفرما بیرون. مگه نگفتم موبایل توی کلاس خاموش باشه." ترنج چند لحظه ای به گوشی اش خیره شد تا بتواند به خودش مسلط شود. چشم هایش را به هم فشرد بعد هم با خونسردی کیفش را روی شانه اش انداخت و آرشیوش را برداشت و درحالی که برای مهتاب جواب پیامش را با همان لبخند روی لبش می داد در مقابل قیافه بهت زده ارشیا از کلاس خارج شد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 وقتی کاملا از کلاس خارج شد لبخندش از روی صورتش پر کشید. جواب مهتاب را سند کرد. "ارشیا منو از کلاس انداخت بیرون." چادرش را سر کرد و رفت سمت خروجی کارگاه. خدایا دوباره با این همه وسیله و بند و بساط باید برم خونه. بعد از چند لحظه جواب مهتاب رسید: "چه شروع عاشقانه ای. چه غلطی کردی که بیرونت کرد؟" ترنج لبخند زد مسخرگی مهتاب از توی پیام هایش هم معلوم بود. "بعدا مفصل می گم." بعد هم دستش رفت روی دکمه آف و موبایلش را خاموش کرد. نفس عمیقی کشد و رفت سمت در. محوطه خلوت بود. و باد به طوفان تبدیل شده بود و ابرهای خاکستری آسمان را پوشانده بود ترنج با سرخوشی خندید و بلند گفت: "تو این موقعیت دیگه بارون و کم داریم. به جان خودم عین این فیلمای درام میشه. دختری در باد با کاغذهایی که توی باد پراکنده می شن بعد باران می باره و مثل موش آب کشیده به خونه می رسه بعدم لابد یک هفته مریضی و چشم های نگران مردی در پشت در اتاق." از این سخن رانی خودش به خنده افتاد. وارد محوطه شد. فی الواقع باد داشت می بردش. با سرعت خودش را به ساختمان اصلی رساند و وسایلش را گذاشت کنار در ورودی. خوب دختره کافیه مغزشو به کار بندازه و زنگ بزنه به آژانس. خوب ابله دیگه فیلمش دارم نمی شه که. دختره صحیح و سالم می رسه خونشون و پسره باید بره خونشون سماق بمکه. باز برای خودش خندید واقعا خل شده بود. این حرکت ارشیا بالاتر از ظرفیتش بود. از توی موبایلش شماره آژانس را پیدا کرد و زنگ زد. قرار شد بیست دقیقه ای منتطر بماند. همانجا روی پله های ولو شد. دلش از گرسنگی مالش می رفت. "وای خدا دارم هلاک میشم." 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 نگاهی به ساعتش انداخت. خدایا همش دو دقیقه گذشته. من گشنمه. بعد کیفش را جلو کشید و توی جیب هایش را جستجو کرد. ای خدا یه دونه شکلاتم این تو پیدا نمی شه. هه شکلات یه دونه ارزنم نیست. معده بدبختم داره منفجر میشه. تمام جیب هایش را گشت. دستش را داشت ته کیفش می چرخاند و برای خودش نک و ناله می کرد. واقعا حالش داشت بد می شد. نخیر هیچی نیست بخورم. بوی باران که به مشامش رسید سرش را بالا آورد. ای وای بارون گرفت. این ماشینم که نیامد. چانه اش را به زانویش تکیه داد و به باران خیره شد. اصلا حواسش نبود که ارشیا در چند قدمی اش ایستاده و نگاهش می کند. دلش دوباره ضف رفت و باعث شد با ناله بگوید: ای خدا الان می میرم از گشنگی بیا دیگه. ارشیا می خواست چیزی بگوید که ماشین رسید. ترنج با خوشحالی بلند شد ولی برای یک لحظه سرش گیج رفت. ولی به سرعت دستش را به نرده گرفت و از افتادنش جلو گیری کرد. ارشیا با نگرانی به طرف ترنج گام برداشت که یکی از آموزش خارج شد و ارشیا را سر جایش میخکوب کرد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا