#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
گر نخیزی تو زجا، کار حسین سخت تر است
نگران حرمم، آبرویم در خطر است
قامت خم شده را هر که ببیند گوید
بی علمدار شده، دست حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من می خندند
تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر گل یاس، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالای رَسا هم سبب دردسر است
اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یاد حسن افتادم
دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
#سعید_خرازی
@poem1401
#مدح_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مولودی_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
ای ز سر تا پا همه زهرا صفات
بادبانی تو به کشتی نجات
تار تار گیسویت حبل المتین
می بری دل از امیرالمومنین
شعر من را بحر و مضمون داده ای
عاشقی را یاد مجنون داده ای
گرد نعلینت دوای درد ها
دستهای کوچکت مشکل گشا
ای تو از زینب حیا آموخته
چشم محتاجان به دستت دوخته
از حسن درس کَرَم آموختی
سفره داری و نِعَم آموختی
بسکه شاه دین به زهرا عشق داشت
آرزوی دختری همچون تو داشت
آنقدر حق عاشق باب تو بود
آرزویش را برآورده نمود
ماه رویت را خدا تا آفرید
نقش تو هم شکل زهرا آفرید
موقع خلق چنین رخسار ماه
حق به خود می گفت با اندوه و آه
دختری دادم دوباره شاه را
بار دیگر آفریدم ماه را
شد جمال فاطمی آئینه اش
نیمی از قلب علی در سینه اش
در وجودش می دمم احساس را
نیمی از زیبایی عباس را
آسمان عشق را کوکب شده
او مدال سینه ی زینب شده
تا پدر آغوش خود را باز کرد
عشق خود نسبت به او ابراز کرد
جست و خیزی روی دست شاه کرد
تا که رویش را به سوی ماه کرد
اشک شوق از دیدگان خویش سفت
رو به سوی خواهرش بنمود و گفت
دخترم زیبا تر از لیلی شده
از همین حالا ابالفضلی شده
هر که رویش را تماشا می کند
یادی از رخسار زهرا می کند
روزیِ او غصه و رنج و غم است
مثل مادر حیف عمر او کم است
حیف این مه رنگ نیلی می خورد
حیف از این صورت که سیلی می خورد
ای سراپا عصمت و حجب و حیا
جان زینب حاجتم را کن روا
ای همه عالم به گیسویت اسیر
امشب از جود و کرم دستم بگیر
#سعید_خرازی
@poem1401
#زبان_حال_امام_باقر سلاماللهعلیه
#مدح_مرثیه_امام_باقر سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
#شام
من زاده ی زین العابدینم
عالِم به تمام علم و دینم
من نور دو چشم مرتضایم
من نقطه ی نام مصطفایم
یکتا گل گلشن رسولم
پرورده ی زاده ی بتولم
از کرب و بلا خاطره دارم
از قافله صد خاطره دارم
دیدم که چگونه خیمه ها سوخت
بر حال دل عمه دلم سوخت
دیدم که هراسان و پریشان
می گشت به دنبال یتیمان
دیدم که نشسته بود تنها
بالای سر حسین، زهرا
دیدم که عدو چه ظالمانه
میزد به سکینه تازیانه
دیدم پدرم در آتش تب
می سوخت بسان شمع در شب
در شام بسی ستم کشیدم
هجده گل سر بریده دیدم
از بام به جای گل خوش رنگ
میریخت به روی سر ما سنگ
در اوج غم و رنجِ اسارت
دیدم که به عمه شد جسارت
#سعید_خرازی
@poem1401
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
غیر از این خاک بلاکَش وطنی نیست تو را
جز سنان و نی و خنجر چمنی نیست تو را
گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم
تو که انگشت نداری یمنی نیست تو را
تو پس از قتل حسن گفتی که غارت زده ام
حال غارت شده ای پیرهنی نیست تو را
استخوان های تنت مثل دلت نرم شده
جز من و مادرمان سینه زنی نیست تو را
بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی
تا رسیدم به تو دیدم بدنی نیست تو را
بوریا بود بهانه که بدن جمع شود
ورنه جز خاک بیابان کفنی نیست تو را
#سعید_خرازی
@poem1401
#مدح_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
هر کسی رو به تو آورد جهان آرا شد
مورد مرحمت انسیة الحورا شد
کودکی بودم و با اسم تو مأنوس شدم
پایِ عشقت به سُویدای دل من وا شد
هر که نوکر به کسی گشت همان نوکر ماند
هر کسی نوکر دربار تو شد آقا شد
در زدم بر در هر خانه دری باز نشد
جز درِ خانه ی تو در نزده در وا شد
ریزه خواران سر سفره ی تو شاهانند
آرزومند گداییِ درت موسی شد
پسر مریم اگر جان بدهد بی جان را
هر دمی از نفست باز دم عیسی شد
تو نگاهم نکنی در بَرِ مردم هیچم
نگهت عزت دنیای من و عقبی شد
عاشقی را که تو تأیید کنی مَحرم توست
همچو سلمان که به دربار شما مِنّا شد
سینه زن های تو در رتبه همه سلطانند
این مقامیست که با دست علی امضا شد
گریه کردن به شما روزی هر چشمی نیست
این متاعیست که در عالم زَر اهدا شد
روزیِ اشک مرا در غم خود افزون کن
همچنان قطره که از لطف شما دریا شد
هیچکس از لب خشکیده ی تو نَه نشنید
نظر لطف شما شامل نوکر ها شد
#سعید_خرازی
@poem1401
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
ای عمّه بیا ماه دل آرا اینجاست
سر منشاء نور کلبه ی ما اینجاست
از چادر من رنگ لبش تیره تر است
جای ضربات چوبِ خزران پیداست
بابا چه شد امشب تو به ما سر زده ای
بی شک که همیشه لطف حق شامل ماست
نیمی ز رُخِ تو قابل تشخیص است
زیرا یکی از دو چشم من نابیناست
آمد به عیادتم شبی دُختِ یزید
دیدم که وقار خود کُنم حفظ به جاست
او داشت به تن لباسی از جنس حریر
امّا تنِ من لباسی از حُجب و حیاست
پرسید که از تبار و از نسلِ که ای
کاین گونه وجود تو پُر از عشق و صفاست
گفتم که ز نسل حیدر کَرّارم
بابام حسین و مادرم خیرُ نساست
می گفت برایم از ابوالفضل بگو
گفتم که عموی من خداوند وفاست
تا بود کسی به ما جسارت ننمود
تا رفت ببین خرابه ها منزل ماست
یکبار به شدّت از شتر افتادم
می بینی اگر که زنده ام کارِ خداست
با معجرِ من موی سرم غارت شد
می گفت بکش که او شبیه زهراست
#سعید_خرازی
@poem1401
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
در سن سه سالگی ز جان سیر شدم
از پای پر از آبله دلگیر شدم
از بسکه مزاحمت فراهم کردم
شرمنده ام عمه دست و پا گیر شدم
گفتی که پدر مسافرت رفته و من
صد بار دگر دوباره پیگیر شدم
من بی تو چگونه از زمین برخیزم
باید کمکم کنی زمین گیر شدم
یک موی سیاه بین گیسویم نیست
سنی نگذشته از من و پیر شدم
از نَسل علی بودنِ من باعث شد
در طیِ سفر بسته به زنجیر شدم
#سعید_خرازی
@poem1401
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
ز جا خیز ای گُل لیلا امیدم بیشتر گردد
بگو: بابا، که نیروئی به زانو باز برگردد
جوابم را نمیگوئی نگو اما نگاهم کن
که با هر یک نگاهت سوی چشمم بیشتر گردد
به پای لاله ی سُرخم من آب از دیده پاشیدم
ولی شور است اشک دیده ام او تشنه تر گردد
شده با خنده ها توأم صدای گریه ی زینب
اگر آید ابوالفضلم عدو آرام تر گردد
عبایم از بدن پُر شد زکه گیرم مدد یارب
که ترسم این بدن تا خیمه ها پاشیده تر گردد
به همراه جوانان بنی هاشم نمی گریم
اگر دشمن ببیند اشک من خوشحال تر گردد
#سعید_خرازی
@poem1401
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
مانند سایه از سرم ای تاج سر، مرو
ما با هم آمدیم و تو بی همسفر، مرو
تنها نه این که خواهر تو، مادر تو ام
از رفتنت به خاطر من در گُذر، مرو
از کودکی برای تو بودم سپر، حسین
میدان جنگ می روی و بی سپر، مرو
حالا که می روی کمی آهسته تر برو
آتش به جان مزن تو از این بیشتر، مرو
طفلت به خواب رفته و بیدار اگر شود
بیچاره میکند همه را بی خبر، مرو
لبها دو چوب خشک شده می خورد به هم
این گونه از مقابل چشمان تر، مرو
«از آب هم مضایقه کردند کوفیان»
ای از تمام اهل حرم تشنه تر، مرو
باشد نگاه تو به من اما دلت کجاست؟
هستی به یاد مادر و دیوار و در، مرو
#سعید_خرازی
@poem1401
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
ایستادم به بلندی بدنم لرزان شد
زیر خروارِ نی و سنگ تنت پنهان شد
بسکه مبهوت جمال احدیّت بودی
که در آوردن پیراهن تو آسان شد
چقَدَر نیزه فرو رفته به جسمت، گوئی
گودی قتلگهت تنگ تر از زندان شد
نعل تازه به سم اسب زدن فکر که بود؟
که سراپای تو با سطح زمین یکسان شد
آنقَدَر زیور و خلخال ربودند ز ما
که به بازار طلا نرخ طلا ارزان شد
#سعید_خرازی
@poem1401
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#تک_بیتی
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دلهای عزیز است به هم برمزنش
#حافظ
@poem1401
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
ای خدا منتظر زمزمهی «یا رب» تو
وی اجابت شده مجذوب دعای شب تو
خانهی خشت و گلت کعبهی عرش الرحمان
از ازل تا به ابد دور سرت گشته زمان
چادر عصمتت از پردهی اسرار قِدَم
زده بر پیرهنت دست توسل آدم
دختر ختم رسل مادر پیغمبرها
سایهات روز ازل بر سر پیغمبرها
مهر تو داد گِل حضرت آدم را روح
نام تو روز ازل حک شده بر کشتی نوح
پلهی تخت تو پیشانی عرش ازلیست
تو فقط کفو علی هستی و کفو تو علی ست
قنبر درگه تو رتبهی آدم دارد
فضهات معجزهی حضرت مریم دارد
ای خدا گفته سلام و صلواتت هر دم
کیستی تو که پدر گفت فدایت گردم؟
اولین مطلع حسن ازلی کیست؟ تویی
رکن ارکان علی و، رکن علی کیست؟ تویی
هرچه گفتیم و نگفتیم از آن اولایی
تو همان فاطمهای، فاطمهی زهرایی
چار بانوی بهشتند ارادت مندت
هشت تن حامل عرش ازلی پابندت
دست تو دست خداوند تعالاست مگر
که بر آن خم شده و بوسه زده پیغمبر؟
روح گهوارهی فرزند تو را جنباند
آسمان گردد و دستاس تو را گرداند
چهره بر خاک سر کوی تو آورده نیاز
کرده پرواز به هنگام نماز تو نماز
خلق ناگشته، در آغوش خدا بودی تو
نه خدا، نه، ز خداوند جدا بودی تو
سرور عالم بر همسریَت فخر کند
پدرت احمد بر مادریَت فخر کند
تو همان سیب بهشتی که خداوندِ وَدود
شب معراج به پیغمبر خود هدیه نمود
چه به خُلق و چه به خوی و چه به خَلق و چه سرشت
تو بهشتی تو بهشتی تو بهشتی تو بهشت
در صف حشر تو امید گنهکارانی
دوزخ و نار به فرمان تو، تو سلطانی
حکم، حکم تو و فرمان تو فرمان خداست
عفو، عفو تو و غفران تو غفران خداست
این ندا میرسد از جانب ذاتِ الله
فاطمه حاجت خود را ز خداوند بخواه
تو بگو تا که ببندیم در دوزخ را
تو بگو تا که کنم گل شرر دوزخ را
تو بگو تا که عذاب از همگان برداریم
دوزخی ها را در گلشن فردوس آریم
من خدایم ولی امروز خدایی با توست
حکم آغاز ز تو حکم نهایی با توست
تو بگو دشمنتان را به سوی نار کشم
تو بخواه از من تا ناز گهنکار کشم
تو بگو تا همگان را به حسینت بخشم
تو بگو تا همه را بر حسنینت بخشم
در کنار پدر و شوهر و مام و پسرت
تو روی سوی جنان خلق به دنبال سرت
بر سر دست تو یک پیرهن خونین است
همه گویند که اسباب شفاعت این است
دوزخ و نار در آن روز بوَد پابستت
دست عباس علمدار به روی دستت
چشم یک خلق گنهکار به سوی دستت
پیکر پاک دو شش ماهه به روی دستت
همه در وحشت میزان و حسابند و کتاب
همه گویند که یا فاطمه ما را دریاب!
پیش رویت سر خونین اباعبدالله
تویی و حنجر خونین اباعبدالله
همه را رنگ ز رخسار پریده آن روز
همه گریند به رگهای بریده آن روز
تا که از شانهی خود کوهِ گنه بردارند
چشم بر خون گلوی علی اصغر دارند
بر شفاعت نگه نور دو عینت کافیست
نخی از پیرهن سرخ حسینت کافی ست
گرچه بر دامن لطفت همه را دست رس است
بدن له شدهی محسن شش ماهه بس است
همه از هم بگریزند و تو در اوج جلال
کنی از لطف و کرم شیعهی خود را دنبال
عفو بر خاک ره شیعهی تو سر فکند
چادر خاکی تو، سایه به محشر فکند
بس که از چادر خاکیت کرم می بارد
قاتلت هم به تو امید شفاعت دارد
به شرار جگر و ناله و سوزت سوگند
به مناجات شب و گریهی روزت سوگند
که به آن جانی غدار محبت نکنی
قاتلت را به صف حشر شفاعت نکنی
ظلم و جور ستم بیعددش یادت هست
جای دست و ضربات لگدش یادت هست
یاد داری که چگونه حسنت می لرزید؟
نفس شوهر خیبر شکنت می لرزید
خاطرت هست که سوزاند دل مولا را
خاطرت هست که می گفت بزن زهرا را
خاطرت هست که از درد به خود پیچیدی؟
خاطرت هست که داغ پسرت را دیدی؟
شیعه در حشر بلند است به گردون دادش
شیعه هرگز نرود غصب فدک از یادش
شیعه با اشک غریبانهی تو سوخته است
قرن ها پشت در خانهی تو سوخته است
شیعه تا جان به تنش هست شریک غم توست
شیعه سوز جگرش از نفس «میثم» توست
#غلامرضا_سازگار
@poem1401