eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
279 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هلا! در این کران فقط به حر، امان نمی رسد که در کنار او به هیچ کس زیان نمی رسد بهشت، خیمه ی عزای اوست این حقیقتی ست که باورش به ذهن کوچک گمان نمی رسد شروع شورش غمش ز شور اشک آدم ست به درک گریه بر مصیبتش زمان نمی رسد فلک! به گوش خود بخوان که ضجه ی زمینیان به های های ناله فرشتگان نمی رسد به نون و القلم، قسم، به آن شعر محتشم قصيده بی سرودن از غمش به آن نمی رسد به خيمه ها نمی رسید کاش پای ذوالجناح که خیری از رسیدنش به کودکان نمی رسد که دیده است خون به دل کنند مشک تشنه را؟! که هیچ میزبان چنین به میهمان نمی رسد رباب را سه شعبه ذره ذره ذره آب کرد! مگر که تیرت ای اجل به ناگهان نمی رسد؟! حسین داده بود جان کنار جسم اکبرش که شمر می رسد به سر، ولی به جان نمی رسد کشید خنجر از غلاف و روی سینه اش نشست به حیرتم چرا عذاب از آسمان نمی رسد؟!... به سر رسید قصه، روضه خوان چه می شود بگو که هیچ چیز دست کم به ساربان نمی رسد حکایتی ست خلوت تنور با سر حسین ولی به بزم بوسه های خیزران نمی رسد چقدر زجر می کشند کودکان عمو که نیست که رفته است دست او به کاروان نمی رسد رسید کاروان به شام، خوب گوش کن یزید صداي ناله و صداي الامان نمی رسد چنان بر اوج نیزه ها حماسه ساخت از بلا که هر چه می دود به سوی او، جهان، نمی رسد صلاة ظهر خون به حق اقامه بست آنچنان که تا ابد به گَرد سجده اش اذان نمی رسد! اعوذ بالبلا، هميشگي ست کربلا، مگو که گاه ابتلا و وقت امتحان نمي رسد رسیده او به ما ولی نمی رسیم ما به او! اگر که مرد بیقرار داستان نمی رسد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شکسته اند قلم ها و بسته اند دهان ها نشسته اند قدم ها و خسته اند توان ها نبرده راه به جایی خیال از تو سرودن چه ساکنند زمان ها، چه الکنند زبان ها چه حاجتی به بیان است آنچه را که عیان است که شرح عمر کمت نیست در توان بیان ها کم از شکوه تو گفتند راویان احادیث نشسته داغ عظیمی میان سینه ی آنها کسی که حرز تو را بسته است بر سر بازو کشیده خط سیاهی به دور خط و نشان ها یکی ست لطف و عتابت هر آن که دور شد از تو چشیده است بلاها و دیده است زیان ها تویی که مرجع حل المسائل است نگاهت به ما نگاه بیانداز در هجوم گمان ها همیشه قصه‌ی تو میخورد گریز به گودال درست لحظه ی آخر بریده است امان ها رضا شده ست علی اکبر و شدی تو حسینش عوض شده ست فقط جای پیرها و جوان ها دوباره راهی مشهد شدیم و توشه ی ما شد پر از عریضه ی حاجت شبیه نامه رسان ها غریب زاده! قریبِ به اتفاق سپردند که حاجت از تو بخواهیم ای امام جوان ها! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در آستانش شمس می آید به استقبال ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال سردرگریبانند ارباب قلم، آری تاریخ حق دارد اگر باشد پریشان حال تا ابتدای جاده ی قدرش نخواهد رفت هر قدر باشد ذهن جولان دیده و سیال گر کعبه شد کعبه، به روی او تبسم کرد عشق یدالله است شرط صحت اعمال هر کس هواخواه علی باشد فرود آید بر دامگاه شانه ی او طایر اقبال جهل عرب راز ولایت را ز خاطر برد زنده به گور اسلام را دیدیم چندین سال می گفت جا دارد اگر جان بسپرد اسلام وقتی درآوردند از پای زنی خلخال نقشی نمی بست آه بر آیینه ی عدلش تنها شنید آه دلش را شمع بیت المال فرق زبیر و مالک است افتادگی در عشق در فتنه می گردد سره از ناسره غربال برگشت تیغ صبر مالک در نیام آرام راهی نبود از خشم او تا خیمه ی دجال دار مکافات است دنیا بی علی، مردم! خرما فروش کوفه را این بود استدلال در پنجه اش حق بود چونان موم و می فرمود: انظر الی ما قال، لا تنظر الی من قال در وصف او بهتر که خاموشی بگیرد عقل شاید خدا باشد چه می گویم زبانم لال فزت و رب الکعبه، تسلیما لأمرک بود فرقی ندارد سجده در محراب یا گودال @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه غم داغ تو را با هیچ کس دیگر نخواهم گفت برایت روضه می خوانم ولی از سر نخواهم گفت اگر از سر بخوانم روضه را این بار چیزی جز هراس خنجر و آرامش حنجر نخواهم گفت نگاهت سوی تل بود و نگاه او سوی گودال از اندوه نگاه آخر خواهر نخواهم گفت نمی گویم اگر حتی بگوید راوی مقتل از آغوش تنور گرم خاکستر نخواهم گفت تو را خاموش می خواهند آیه آیه ی قران از این که ساختی بر نیزه ها منبر، نه... خواهم گفت سکوتت خیزران را پاسخی دندان شکن داده ست از آن بزم شراب و سکر زجر آور نخواهم گفت همین جا عهد می بندم که تا جان در بدن دارم برایت روضه می خوانم ولی از سر نخواهم گفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه و جنس درد تو از جنس روضهٔ حسن است غریب خانهٔ خود! غربت تو در وطن است چگونه و به چه قیدی؟ چه نام باید داد؟ به ام فضل و به جعده اگر رباب زن است زبان به شکوه گشوده‌ست زهر و می‌داند که این دو روح و دو تن نیست، بلکه یک بدن است... اگر چه با حسن افتاده روی درد دلت ولی حسین هم این بین با تو هم‌سخن است گریز روضه اگر ناگزیر از غم اوست حدیث اشک و غم دیدهٔ اباالحسن است شدند بر تن تو سایه‌بان کبوترها؟ هنوز روی زمین، آفتاب، بی‌کفن است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل که حرف پیر خرابات و حق صحبت او شد قلم به دست گرفتم بدون هیچ تأمل قلم به دست گرفتم که از علی بنویسم که چند بیت بسازم قصیده‌وار تغزل همان علی که به وصفش کم است اگر بنشینند به شور، شور و شعور و شعار و شعر و تخیل همان علی که به اعجاز خطبه‌های فصیحش بنای قصر سخن را درآوَرَد به تزلزل همان علی که ز خاک قدوم اوست اگر خضر کویر تف زده را می‌کند بهشت پر از گُل... غبار وصلۀ نعلین اوست مُهر ملائک کجا به کهنه عبایش نشست گرد تجمل؟ کجا برادری‌اش را دریغ داشته از حق؟ در آتش غضب عدل اوست دست تطاول هنوز خواب پریشان کفر، نعرۀ تیغش هنوز ورد زبان‌هاست یکه‌تازی دُلدُل اگر صلابت شمشیر او نبود به خندق نداشت شاهین بندگی خلق تعادل!... شکاف کعبه گواهم، که بی‌ولایت حیدر طواف خانۀ حق دور باطل است و تسلسل دلیل نقلی و عقلی چه آوریم که باز است به حکم شرع خوارج هنوز باب تجاهل که هست خار به چشمش که استخوان به گلویش ندیده روز خوش و آب خوش نکرده تناول @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه و جای جای حرم عطر سیب پیچیده ست و در گلویم بغضی عجیب پیچیده ست و دم گرفته میاندار و در صدای بمش ارادتش به امام غریب پیچیده ست و روضه خوان پریشان و پیر می گوید که عشق بین امام و حبیب پیچیده ست و اشک، ناحیه‌ی گونه‌ی مرا تر کرد چقدر جمله ی شیب الخضیب پیچیده ست و در صدای پر از درد هر گرفتاری سکوت آیه ی امن یجیب پیچیده ست و کنج صحن، مریضی جواب کرده، گرفت... شفا و گفت که کار طبیب پیچیده ست و من هنوز پس از سالها نفهیدم که ماجرای محرم عجیب پیچیده ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟ از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟ پاک کردی عرق شرم ز پیشانی مست پس روا نیست من اینگونه پریشان باشم کیمیا خاک کف پای غلامان شماست کیمیایی بده تا جابر حیّان باشم نمی از چشمه ی توحید مفضّل کافی ست تا به چشمان تو یک عمر مسلمان باشم غم حدیثی ست که در چشم تو جریان دارد باید از حادثه ی چشم تو گریان باشم جای این بیت برایت حرمی می سازم تا در آیینه ی ایوان تو حیران باشم حرف آیینه و ایوان شد و دلتنگ شدم کاش می شد حرم شاه خراسان باشم «صبح صادق ندمد، تا شب یلدا نرود» کاش در صبح ظهور آینه گردان باشم @poem_ahl