eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
278 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه رسید بالاخره قافله کنار فرات.. سلامتی حسین و قبیله اش صلوات! رباب آمده با اصغرش خوش آمده است رقیه آمده با اکبرش خوش آمده است چقدر خوب که جمع بزرگ ها جمع است تمام قافله پروانه، عمه هم شمع است به بنده ها برسان جلوه ی رب آمده است خبر کنید زنان را که زینب آمده است چه با شکوه میاید ز محملش پایین سر تمامی مردان مقابلش پایین حجاب دختر حیدر هزار پرده ی نور ز قد و قامت این زن نگاه عالم دور رکاب دار ابالفضل و پرده دار حسین شکوه این زن ابالفضل و اقتدار حسین چرا کسی نمیاید سلامشان بکند سلامشان بکند احترامشان بکند بزرگ بانوی این قافله پریشان است خدا بخیر کند خیره بر بیابان است گمان کنم خبر سر براش آوردند خبر ز غارت معجر براش آوردند رسانده اند خبر را که ای صبور حرم شکسته میشود این سمت ها غرور حرم اگر چه آمده ای با دوصد جلال اینجا به عصر روز دهم میروی ز حال اینجا همان زمان که حسینت میان گودال است همان زمان که تنش زیر چکمه پامال است همان زمان که همه درمیان آشوبند به بوسه گاه نبی نیزه نیزه میکوبند لباس کهنه او از تنش جدا شده است بروی جسم شریفش برو بیا شده است کبود میشود از تازیانه پیکر تو سری به نیزه بلند است در برابر تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست.. راه بستند روی قافله اش دشمن و دوست هرکجا هست خدایا به سلامت دارش گره افتاده حسین بن علی در کارش کودکان در بغل مادرشان خوابیده دختران هم گل سر بر سرشان خوابیده رد خورشید عراق است روی صورتشان از غریبی بخدا طاق شده طاقتشان دخترانی که بروی پر قو خوابیدند.. موقع دیدن لشکر چقدر ترسیدند ناگهان گفت ابالفضل به آوای جلی.. کور باشند همه محضر ناموس علی! زینب از ناقه چه بی واهمه آمد پایین زینب آمد نه! بگو فاطمه آمد پایین گرد بر چادر بانو بنشیند هیهات قد اورا کسی از دور ببیند هیهات آه زینب به ملاقات خدا آمده ای کربلایی شده ای کرببلا آمده ای تو که دور و بر خود چند برادر داری.. پرده دار حرمی چون علی اکبر داری.. تو که در امر حیا بین زنان منتخبی چون علی شیرخدا شیر خدای عربی چند روز دگر آزرده ی هجران هستی بی ابالفضل گرفتار بیابان هستی چادر قیمتی ات میرود از سر با زور معجرت را بکشد پنجه ی لشکر با زور سخن از غارت زنهاست زبان من لال چشمها خیره به زنهاست زبان من لال سخن آهسته بگویم که سفر خواهی کرد سخت از کوچه اوباش گذر خواهی کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها با صد جلالت و شرف و عزت و وقار آمد به دشت ماریه ناموس کردگار فرش زمین به عرش مباهات می‌کند گر روی خاک پای گذارد ملک سوار چه ناقه‌ای، چه ناقه نشینی، چه محملی مریم رکابگیر و خدیجه است پرده‌دار حتی حسین تکیه بر این شانه می‌زند خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار بیش از همه خدای مباهات می‌کند که شاهکار خلقت او کرد شاهکار تا هست مستدام، حسین است مستدام تا هست پایدار، حسین است پایدار کوهی اگر مقابل او قد علم کند مانند کاه می‌شود و می‌رود کنار با خشم خویش میمنه را می‌زند زمین با چشم خویش میسره را می‌کند شکار آنگونه که علی به نجف اعتبار داد زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار پنجاه سال فاطمه‌ی اهل بیت بود زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار تا اینکه فرش راه کند بال خویش را جبریل پای ناقه نشسته به انتظار حتی هزار بار بیایند کربلا زینب پی حسین می‌‌آید هزار بار کار تمام لشگریان زار می‌شود زینب اگر قدم بگذارد به کارزار روز دهم قرار خدا با حسین بود اما حسین زودتر آمد سر قرار محمل که ایستاد جوانان هاشمی زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار افتاد سایه قد و بالاش روی خاک رفتند از کنار همین سایه هم کنار طفلان کاروان همه والشمس و والقمر مردان کاروان همه واللیل و والنهار عبدند، عبد گوش به فرمان زینب‌اند از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار رفتند زیر سایه‌ی عباس یک به یک با آفتاب، غنچه‌ی گل نیست سازگار از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند بر روی چادرش بنشیند اگر غبار از خواهری چو زینب کبری بعید نیست معجر به پای این تن عریان کند نثار یک عده گوشواره، ولی دختر علی یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار خیلی زدند «تا» شود، اما تکان نخورد سر خم نمی‌کند به کسی کوه اقتدار او که فرار کرد عدو از جلالتش فریاد می‌زند که «علیکن بالفرار» ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین دستی اگر خدای نکرده به گوشوار... پرده نشین کوفه، بیابان نشین شده با دختر بتول چه‌ها کرد روزگار! «قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت گشتند بی عماری و محمل، شترسوار» آن بانویی که سایه‌ی او هم حجاب داشت با رفت و آمد سرِ بازارها چه کار؟ چشم طناب‌های اسارت به دست اوست زینب به شام رفت ولیکن به اختیار در یک محله زخم زبان خورد بی عدد در یک محله سنگ گران خورد بی شمار دردی به درد طعنه شنیدن نمی‌رسد یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه شبیه سایه به دنبال شاه می آمد ز شهر کوفه دمادم سپاه می آمد حسین معنی آزادی است، این حُر بود که در محاصره ی اشک و آه می آمد ارادتی که ز عمق دلش به زهرا داشت عزیز فاطمه را در نگاه می آمد بدون جذبه ی مولا به قهقرا می رفت اسیر او شد و خواهی نخواه می آمد ز خیل بی ادبان گر کسی به جایش بود به طعن و زخم زبان و گناه می آمد قرار بود بماند که احترام کند وگرنه لحظه ی اول به راه می آمد به نام فاطمه لب بسته از تفاخر شد ز غیر حق که شد آزاد، تازه حُر، حُر شد اگر قدم به قدم با حسین حرِّکت کرد ز دور فاصله را با حرم رعایت کرد علیِّ اکبر اذان گفت، گفت: بسم الله... امام کل جهان نیت جماعت کرد حسین رحمت خود را به دشمنان هم داد ز اهل کوفه برای نماز دعوت کرد دوید حُرّ و کنار بُریر قامت بست به اقتدای امام بهشت نیت کرد نماز چون که به پایان رسید حُر برخواست وداع کرد و به سمت سپاه رجعت کرد ز دور دید که آل علی سوار شدند و او قدم به قدم با حسین حرکت کرد به عبد رو سیه اثبات کرد حُرِّ شهید به توبه می شود از نار هم به نور رسید به روی چهره يِ حر، هُرم شمس می تابید به دشت از زِهِ خورشید تیره می بارید نمود دست دمی سایه بان چشمانش میان هاله ی گرما امام را می دید سوال کرد ز خود پس چرا توقف کرد کجاست این برهوتی که اهل بیت رسید غریبه ای به حضور امام دیدند کیست همان که آمده آن پیرمرد موی سفید اشاره کردن او را ز دور می بینم ولی نمی شنوم این چه گفت و او چه شنید امام دست به روی محاسنش دارد مگر چه گفت که رنگ از جمال ماه پرید ندای هاتفی آمد ز عالم بالا رسید قافله ی عاشقان به کرب و بلا حسین مُشتی از آن خاک در برابر خود گرفت و گفت به عباس میر لشگر خود تمام مقصد ما از سفر همین صحراست علم بکوب به دستان همچو حیدر خود رباب داد به آغوش زاده ی لیلا به گاهواره ای از نور علی اصغر خود پیاده کرد ز محمل امام، جانش را گرفت گرد سفر از لباس دختر خود همین که خیمه علم شد تمام صف بستند شنید بانوی عصمت صدای اکبر خود که عمه دست خودت را بنه به شانه ی من و دست دیگر بر شانه ی برادر خود همین که لحظه ی شور نزول زینب شد به پیش دیده ی نامحرم آسمان شب شد به دور محمل خورشید عشق محشر بود حسین محو جلال و شکوه خواهر بود ز پشت پرده يِ محمل مهی که می تابید نه اینکه دختر مولا نبود مادر بود نهاد پای خودش روی زانوی عباس رکاب دختر زهرا همین دلاور بود ترنم صلوات از حرم به گوش رسید به دور زینب کبری طواف آخر بود تمام کرب و بلا در برش پر از خون بود به یاد دست علمدار و تیغ و خنجر بود اول حسین خواهر خود را به سمت مقتل برد به خیمه گاه چو برگشت فکر معجر بود نوای نوحه ی اهل سماست یا زینب تمام روضه ی کرب و بلاست یا زینب به گریه گفت ببین طفل کوچک آوردیم حسین جان عزیزت بیا که برگردیم من از شراره ی این آفتاب می ترسم من از تلذی طفل رباب می ترسم تو از شهادت شش ماهه گفتی اما من ز بند بسته به دست رباب می ترسم تو از فراق خودت کرده ای حکایت و من ز ترک جسم تو در آفتاب می ترسم بیا بزن به کنار فرات خیمه که من ز مرگ ساقی و قحطی آب می ترسم از اینکه بعد تو با آستین پاره ی خود به روی چهره بگیرم حجاب می ترسم تو غیرت الله و من عصمت الله‌م جانا ز یاد کوچه و بزم شراب می ترسم به روی نیزه سری چون رود برابر من خدا کند که نباشد سر برادر من @poem_ahl