#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
رسیدهام به چه جایی، کسی چه میداند
رفـیــق گـریـه کجایی؟ کـسی چـه میدانــد
میـان مـایی و با مـا غـریبهای، افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه میداند
تـمـام روز و شبـت را همـیشه تنهایی
«اسیر ثانیههایی» کسی چه میداند
بـرای مـردم شهـری کـه با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه میداند
تـو خـود بـرای ظـهـورت مـصـمـّـمی اما
نمیشود که بیایی کسی چه میداند
کـسی اگر چه نداند خدا که میداند
فقط معطل مایی کسی چه میداند
اگـر صحـابـه نباشد فـرج که زوری نیست
تو جمعه جمعه میآیی کسی چه میداند
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد
امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را
از تو گفتم با دلم کوتاه آمد گریه کرد
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گریه کرد
با تمام این اسیران فرق داری، قصّه چیست؟
هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد
از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش
شاید آن شب «زجر» هم وقتی تو را زد گریه کرد
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
آن زن غسّاله هم اشکش در آمد گریه کرد
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
از تماس تازيانه هر تني آزرده بود
صحنه را عباس اگر ميديد بي شك مرده بود
تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است
عمه ي سادات را كوچك كسي نشمرده بود
از همان ساعت كه سقا رفت سمت علقمه
حالِ زينب مثل زن هاي برادر مُرده بود
خواست در آغوش خود گيرد حسينش را نشد
بس كه تير و نيزه بر جسم حسينش خورده بود
فكر ميكردند نفرين كرده در حالي كه او
دستهايش را براي شكر بالا برده بود
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
آن زمان که برای بردن من می شکافی صف قیامت را
اهل محشر به غبطه می گویند خوش به حالت نوشته نامت را
رو به سویم می آیی و آرام، می شود کم، خروش و همهمه ها
چشم می بندم و قدم به قدم، می شمارم صدای گامت را
می گذاری به روی شانه ی من، ناگهان دست مهربانت را
مانده ام آن زمان چگونه دهم پاسخ اولین سلامت را
چارچوب تصورم اینهاست: این که قید مرا نخواهی زد
حدسم از عاقبت توهم نیست؛ تجربه کرده ام مرامت را
زیر هر آفتاب سوزان نه؛ زیر طوبای تو دلم گرم است
نکند کم کنی ز روی سرم سایه ی لطف مستدامت را
پیش تر وام عشق دادی تا بخرم آبرو برای خودم
ناله سر می دهم مگر با اشک بدهم قسط های وامت را
روزگارم اگر چه تفتیده ست، به سراب تو هم یقین دارم
تو خودت تشنه ای و می دانی حال عشاق تشنه کامت را
روی نیزه دوباره می گذرد خاطرات از مقابل چشمت
دود این خیمه ها می اندازد یاد دیوار و در مشامت را
ادعایی نمی کنم اما فکر تنهایی ات مرا هم کشت
به خدا من می آمدم سویت می شنیدم اگر پیامت را
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
در دلش قاصدکی بود خبر می آورد
دخترت داشت سر از کار تو در می آورد
همه عمرش به خزان بود ولی با این حال
اسمش این بود: نهالی که ثمر می آورد
غصه می خورد ولی یاد تو تسکینش بود
هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد
او که می خواند تو را قافله ساکت می شد
عمه ناگه به میان حرف سفر می آورد
دختر و این همه غم آه سرم درد گرفت
آن طرف یک نفر انگار که سر می آورد
قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود
آخر او داشت سر از کار تو درمی آورد
آن طرف یک نفر انگار که سردرگم بود
مادری دختر خود را به نظر می آورد
زن غساله چه می دید که با خود می گفت
مادرت کاش به جای تو پسر می آورد
قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود
آخر او داشت سر از کار تو درمی آورد
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#وداع
لحظۀ وصل رسیده ست خدا رحم کند
نفس روضه بریده ست خدا رحم کند
تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت
دشمنت تار تنیده ست، خدا رحم کند
ادب و رحم و جوان مردی و این گونه صفات
دور از این قومِ دریدهست خدا رحم کند
وسط خطبۀ تو کاش دگر هو نکشند
رنگ عبّاس پریده ست خدا رحم کند
مادرش داد، علی را ببری آب دهی
حرمله نقشه کشیده ست، خدا رحم کند
از همین لحظه که هنگام خداحافظی است
قامت عمه خمیده ست خدا رحم کند
از تو آقا چه بگویم که نرنجد مادر
صحبت از رأس بریده ست؛ خدا رحم کند
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
#دو_بیتی
از پشت نقابمان عيان كن مارا
آئينه ي عبرت جهان كن مارا
اينجا همه ادعاي ياري داريم
يك جمعه بيا و امتحان كن مارا
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
از تو يک عمر شنيديم و نديديم تو را
به وصالت نرسيديم و نديديم تو را
روزي ما فقرا شربت وصل تو نبود
زهر هجر تو چشيديم و نديديم تو را
شايد ايام کهن سالي ما جلوه کني
در جواني که دويديم و نديديم تو را
چه قدَر چلّه نشستيم و عزادار شديم
چه قدَر شمع خريديم و نديديم تو را
گاهي اندازه ي يک پرده فقط فاصله بود
پرده را نيز کشيديم و نديديم تو را
سعي کرديم شبي خواب ببينيم تو را
سحر از خواب پريديم و نديديم تو را
مدتي در پي تو رند و نظر باز شديم
همه را غير تو ديديم و نديديم تو را
فکر کرديم که مشکل سر دلبستگي است
از همه جز تو بريديم و نديديم تو را
لا اقل کاش دم خيمه ي تو جان بدهيم
تا بگوييم: رسيديم و نديديم تو را
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
وقت دلتنگی همیشه او کنارم مینشست
بیوفا دنیا انیس و همزبانم را گرفت
از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود
«منکر معراج» از من نردبانم را گرفت
من به قول آن عمو فهمم ورای سِنّم است
دیدن تنهایی بابا توانم را گرفت
روز عاشورا چه روزی بود؟ حیرانم هنوز
جانِ کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت
خرمنِ جسمی نحیف و آتشِ داغی بزرگ
درد رد شد از تنم، روح و روانم را گرفت
تار شد تصویر عمه، از سفر بابا رسید!
«آن مَلک» آهی کشید و بعد جانم را گرفت
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_علی سلاماللهعلیه
#مدح_امام_علی سلاماللهعلیه
#تبری
من كه دائم پاي خود دل را به دريا مي زنم
پيش تو پايش بيفتد قيد خود را مي زنم
كعبه اي در سينه ام دارم كه زايشگاه توست
از شكاف كعبه گاهي پرده بالا مي زنم
اين غبار روي لبهام از فراق بوسه نيست
در خيالم بوسه بر پاي تو مولا مي زنم
از در مسجد به جرم كفر هم بيرون شوم
در ركوعت مي رسم خود را گدا جا مي زنم
اينكه روزي با تو مي سنجند اعمال مرا
سخت مي ترساندم لبخند اما ميزنم
من زني را مي شناسم در قيامت، بگذريم
حرفهايي هست كه روز مبادا مي زنم
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
همین که روح زخمیات، سبک شد از لباسها
زدند روی دستشان، مکاشفه شناسها
چه سایههای مبهمی نشسته زیر پلک تو
چه کرده با ظرافتت، غرور ناسپاسها
به وقت غسل همچنان، گوش تو زنگ میزند
تو را رها نمیکند هنوز این تماسها
جان سه تا امام را به لب رساندهای، مرو!
توجهی نمیکنی چرا به التماسها؟
جز پر قو چه بستری، مطابق است با تنت؟
بیم خراش دارم از خواب تو روی یاسها
برو ولی حلال کن، جهان مزاحم تو شد
به درک تو نمیرسد شعور آس و پاسها
خدا در بهشت را محو کند، نبینیاش
مباد باز در دلت زنده شود هراسها
به یاد قبر مخفیات چو ابر گریه میکنم
گاه که میروم سر مزار ناشناسها
تو درد و روضه نیستی، تو راز آفرینشی
تو را زدند کافران پرت شود حواسها
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl
یادتان باشد لباس مشکیم را تا کنید
گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید
کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما
خرجیم را نذر خرج ظهر عاشورا کنید
هم کفن دارم و هم قومی که دفنم می کنند
پس فقط هنگام دفنم یاد آن آقا کنید
از صدای ناله ها و گریه های مادرم
بیشتر یاد غم صدیقه ی کبرا کنید
آه من مردم ولی یک کربلا قسمت نشد
پیش مردم مایلم این نکته را حاشا کنید
مرگ من آمد ولی آقا نیامد، حیف شد!
فرصت دیدار را شاید شما پیدا کنید
#کاظم_بهمنی
@poem_ahl