#مناجات_با_خدا
#گریز_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
حمد شایسته ی ربّی است که نامحدود است
او که هر جا که بر آن می نگری موجود است
گرچه دیر آمدم و عمر هدر شد اما
بخشش صاحب این خانه، همیشه زود است
آخر کبر، تباهی است، گواهش این بس
پشه ای قاتل خودکامگیِ نمرود است
دل اگر نشکند و اشک مهیا نشود
توبه و ذکر و دعا بی ثمر و بی سود است
آخر سال، همه خانه تکانی کردند
دل من مانده که بدجور غبارآلود است
برسانید مرا زود به ایوان نجف
طفلِ آواره کنار پدرش خشنود است
بارها با مددش پا شدم از روی زمین
در همه زندگی ام لطف علی مشهود است
کاش تا هست زمان، کرب و بلایی بشوم
که اجل پشت سرم هست و زمان محدود است
روزه و ذکر و مناجات بهانه است رفیق
گریه بر تشنه لبِ کرب و بلا مقصود است
دید زینب بدن زخمی و بی جان حسین...
ته گودالِ بلا، بین سنان مفقود است
تشنه لب رفت به گودال و یقین دارم که
خونِ جاری ز تنش بر عطشش افزوده است
گیسویش هست معطر به شمیم مادر
شمر بس کن، مبر آخر سوی آن گیسو دست
#محمدجواد_شیرازی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
بارالها! حسین از آن عشقی
که ز تو منفک است، میترسد
قبر اما عجیب تاریک است
پسرم کوچک است، می ترسد!
روی این سر، چگونه سنگ لحد
مثل اهل قبور بگذارم؟
آه باید به جای گهواره
پسرم را به گور بگذارم
اسمع، افهم، علی اصغر من!
این صدای گرفته باباست
به تن خسته ام نگاه نکن
روح من هم کنار تو آنجاست
محض تسکین مادرت، به تنت
کاش می شد دوباره جان بدهم
بازوی کوچک و نحیفت را
من چگونه تکان تکان بدهم؟
هق هق من دوباره میشکند
این فضای غریب و ساکت را
با چه رویی بخوانم ای پسرم!
بر تن تو نماز میت را؟
وای اگر بغض تیرخورده من
سر شکوه به کفر باز کند
جای دارد پس از نماز به تو
یک نفر هم به من نماز کند
سنگ پرتاب کرده اند این قوم
سوی آیینه های صیقلی ام
بارالها! خود تو شاهد باش
غیر خوبی ندیدم از علی ام!
خاک می ریزم و نمی خواهم
بزنم حرفهای آخر را
وقت غسل و حنوط تو دیدم
میدهی بوی شیر مادر را
#پیمان_طالبی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
مانند مادرم چقدر ميخورم زمين
تو خورده اي زمين، من اگر ميخورم زمين
تو بي كسم شدي و منم بي كست شدم
از تل تورا نديدم و دلواپست شدم
مانند دختران تو طاقت نداشتم
گفتي نيا به جان تو طاقت نداشتم
بي سر نباش و بي سر و سامان نكن مرا
حالا كه آمدم تو پشيمان نكن مرا
با ديدن تو چنگ به مويم زدم حسين
بالا سر تو كاش نمي آمدم حسين
پنجاه سال خواهري ام را چه ميكني؟
احساس هاي مادري ام را چه ميكني؟
وقتي كه پيكر تو زمين گير نيزه هاست
زينب تمام زندگي اش زير نيزه هاست
خواهر بميرد آه دگر دست و پا نزن
تنگ است جات مادرمان را صدا نزن
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
کرامت پیشه ای بی مثل و بی مانند می آید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند می آید
کسی که نسل او را می شناسد، خوب می داند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می آید
همان تیغی که برقش می شکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را می دهد پیوند می آید
همه تقویم ها را گشته ام، میلادی و شمسی
نمی داند کسی او چندِ چندِ چند می آید
جهان می ایستد با هرچه دارد روبروی او
زمان می ایستد، بوی خوش اسفند می آید
ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمی تابند، می آید
بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب ها
برای بیعت با او نمی آیند می آید
برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری
ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید
بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست
کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می آید
به در می گویم این را تا که شاید بشنود دیوار
به پهلوی کبود مادرم سوگند می آید!
#محمدحسین_ملکیان
@poem_ahl
#اخلاقی
ز خارزار تعلق، کشیده دامان باش
به هر چه می کشدت دل، از آن گریزان باش
قد نهال خم از بار منت ثمرست
ثمر قبول مکن، سرو این گلستان باش
درین دو هفته که چون گل درین گلستانی
گشاده روی تر از راز می پرستان باش
تمیز نیک و بد روزگار کار تونیست
چو چشم آینه در خوب و زشت حیران باش
ز گریه شمع به پروانه نجات رسید
تو نیز در دل شب همچو شمع گریان باش
ز بخت شور مکن روی تلخ چون دریا
گشاده روی تر از زخم با نمکدان باش
کدام جامه به از پرده پوشی خلق است؟
بپوش چشم خود از عیب خلق و عریان باش
درون خامه هر گدا شهنشاهی است
قدم برون منه از حد خویش، سلطان باش
کلید رزق ترا، سین جستجو دارد
چو آسیا پی تحصیل رزق گردان باش
خودی به وادی حیرت فکنده است ترا
برون خرام ز خود خضر این بیابان باش
هوای نفس ترا ساخته است مرکب دیو
به زیر پای درآور هوا، سلیمان باش
ز بلبلان خوش الحان این چمن صائب
مرید زمزمه حافظ خوش الحان باش
#صائب_تبریزی
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت
توحید انعکاس نمایانتری نداشت
جز در مقام عالی زهرا فنا شدن
ملک وجود فلسفه دیگری نداشت
زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت
دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت
فرموده اند در برکات وجود او
زهرا اگر نبود علی همسری نداشت
محشر بدون مهریه ی همسر علی
سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت
حتی بهشت با همه نهرهای خود
چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت
دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند
دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#وداع
از مادر و پدر چقدر مهربان تری
دورت بگردم این همه در فکر نوکری
کج میروم ولی، تو به رویم نمیزنی
من مطمئنم آبرویم را نمیبری
ای منحصر به فرد ترین پادشاه خلق
نوکر برای سود و زیانش نمیخری
پیش تو خوش گذشته به ما اینقدر که حال
قلاده وا کنی نروم جای دیگری
مردم برای آخر سالی، پی سفر
من هم به فکر اینکه مرا کربلا بَری
من زیر خرج زندگی ام مانده ام حسین
ما بچه رعیتیم و تو اما توانگری
امشب حواله شد به دلم روضه ی وداع
وقتی ز خیمه رفته ای آن بار آخری
آهسته تر برو همه ی هستی حرم
پای برهنه آمده از خیمه خواهری
پیراهنی که مادرتان دوخته بپوش
عالم فدای این همه احساس مادری
دستور فاطمه است ببوسد گلوت را
افتاده این وظیفه سنگین به خواهری
او بوسه داده گودی زیر گلوت را
بوسه زدی به صورتش از زیر روسری
نگذشت ساعتی که به نیزه شکاف خورد
جای وصال بوسه ی خواهربرادری
تقصیر شمر بود گلوی تو پاره شد
تقصیر خولی است اگر سوخت معجری
با حوصله بریده سرت را به روی خاک
احوال ما شده پس از آن خاک بر سری
#علیرضا_وفایی
@poem_ahl
#مناجات_با_خدا
#گریز_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
کار گناهکاری، دیگر به مو رسیده
در باز کن به رویم، بی آبرو رسیده
از من کسی در اینجا بیچاره تر ندیده
صد شرّ، به من ز نفسِ درّنده خو رسیده
هی سنگ خوردم اما خود را به تو رساندم
این جسم و جان زخمی، با صد رفو رسیده
حرفی بزن دلم را بشکن ضرر ندارد
این بنده به تفاهم، با گفتگو رسیده
پاکم کنید اگرچه، آلوده و خرابم
ای اشک ها بریزید، وقت وضو رسیده
ممنون مادرم که دست مرا گرفته
خیری اگر رسیده، تنها از او رسیده
امشب خدا علی را دنبال ما فرستاد
امشب گدا به حیدر، بی پرس و جو رسیده
آلودگی من را با یاعلی خریدند
این بار هم به داد من ذکر هو رسیده
کاری به کس ندارم، وقتی حسین دارم
هرچند تشنه بودم دستم سبو رسیده
مادر کنار گودال، با قامت خمش گفت؛
حیدر کمک که وقت ذبح گلو رسیده
#رضا_دین_پرور
@poem_ahl
هدایت شده از حامد کاشانی
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
مشکل که آفتاب درآید به آینه
زهرا مگر که رخ بنماید به آینه
جز مرتضی برابر زهرا ندیده ایم
باید که چهره نیز بیاید به آینه
باید صفات مادر ما را بیان کند
خود را اگر خدا بستاید به آینه
از پرتو جلال تو خیس است چشم خلق
باید علی جمال فزاید به آینه
کتباً که هیچ، راز شفاهی به کَس نگفت
این جا لب رسول بساید به آینه
با هر کسی شبیه خودش حرف می زند
مانده است تا چه رخ بنماید به آینه
ما را که پرتوییم جلوتر دهد عبور
وقتی خدا بهشت گشاید به آینه
در معبرش به حشر ببندیم چشم خویش
تا مشتبه مباد که باید به آینه
جای خدای عزّوجلّ سجده ای کنیم
از بس خدا به ذات در آید به آینه
زهرا پسِ حریر جمالش جلالت است
جیوه به غیر پشت نیاید به آینه
#محمد_سهرابی
@poem_ahl
#مدح_امام_علی سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است
این همان است که در روی تو لب روی لب است
دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت
چای سادات اگر سبز نباشد عجب است
جام من هست کنون مثل دو تا عاشق مست
چشمم از باده ی رخسارۀ تو لب به لب است
زلف در زلف و نگه در نگهند اهل نظر
رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است
ابرویت حامی فرمان نگاهت شده اند
قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است
شکر فارس چو تجار برم سوی حجاز
فارسی شعر بخوانید که یارم عرب است
خَم ابروی تو انگار خُم وارونه است
فتحه و ضمه تماماً طرب اندر طرب است
بوسه از دور دهم نیست اگر پای سفر
لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است
تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا
چشم امید شفاعت به دخیل عنب است
رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت
گر چه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است
ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم
پس اولوالعزم ز شمشیر تو یک دم عقب است
طفلکْ اشک، چو سر کرد در این تر حالی
جای آن ست که من جان دهم از سر حالی
تو اگر ذوق کنی رنگ فلک می ریزد
کرک و پر از همه ی خیل ملک می ریزد
تو اگر سیزده ماه رجب سبزه شوی
سیزده بار ز اعداد نمک می ریزد
دلم از ریخت که افتاده، دلم را تو نریز
خود به خود چینی ام از رد ترک می ریزد
دهنت بادۀ "الله معی" می نوشد
لب ما ساغر "الله معک" می ریزد
ذوالفقار تو در آن جا که دهد جولانی
سر چنان ریزه شن از چشم الک می ریزد
ما رسیدیم و بیا، ز سر شاخ بچین
میوه ها را به لب حوض دل کاخ بچین
کن گسیل از پی این سیل سپاهی گاهی
سد معبر بنما بر سر راهی گاهی
من به ایوان طلای تو محک خواهم زد
زرگری نیست کند کفتر چاهی گاهی
در مناجات تو من نیز قد افراشته ام
می دمد بر لب یک چاه گیاهی گاهی
با همه روسیهی زینت رخسار توام
می شود خوبی رخ خال سیاهی گاهی
ظالم آن نیست که سر را بزند بهر گناه
سر زند شه به گدا روی گناهی گاهی
آهِ من رفت نجف تا که طواف تو کند
گردبادی شود از شوق تو آهی گاهی
در محیطی که کنی سجده به خود زاعجازت
بال جبریل بدک نیست به زیراندازت
من نه آنم که ز دربار تو سر بردارم
صنما کی ز قدوم تو گهر بردارم
اعتبار تو به من رفعت دیگر داده
می توانم که کلاهی ز قمر بردارم
دزد مضمون توام دست مرا گر بزنی
دست افتاده به آن دست دگر بردارم
شهر را پر کنم از مرحمت تازۀ تو
مثل خاشاک جهان را چو شرر بردارم
لن ترانی چو گذاری و ترانی گویی
کوه را با همۀ ضعف کمر بردارم
ز تو ای شرح قیامت به کجا بگریزم
نشد از روز جزا بار سفر بردارم
ذوالفقار تو در آن جا که دهد شان نزول
سر محال است که دنبال سپر بردارم
جلوه آمادۀ حُسنیم که تکرار کنی
آن چه با آینه کردی به دیوار کنی
هر كه بر تيغ تو سر داد همان فرياد است
عارف از روز ازل جوهر مادر زاد است
عاشقان در ته دل فكر رقيبان هستند
خسرو آن است كه نيمي ز دلش فرهاد است
قنبر و بوذر و سلمان و اُويس قرني
اين همه صيد تماشاگهِ يك صياد است
خونِ عشاق، سر فرصت خود خواهد ريخت
اين حنايي است كه در فصل مبارك باد است
دو سه تا پلك بزن خلق جديدي بفروش
رخصتِ صُنع بده يا به دمي يا با دست
من خودم شيوه ي جان كندن خود را بلدم
ذبح تعليمي تو در هنرش استاد است
مينياتور تو در باده كشيدن دارد
مرغ اسليمي باغ تو پريدن دارد
كعبه بايد كه چنان قبله نما رقص كند
بيت بيتم شنود، بيت خدا رقص كند
طرب كثرت ما ذوق تَوَحُّد دارد
دل جدا ديده جدا سينه جدا رقص كند
ميكده بار شتر گشت و سبو شد سيّار
بي سبب نيست كه اُشتر به چرا رقص كند
دفِ من تر شد و زين تر شدنش دفتر شد
پس نگوييد كه اين شعر، چرا رقص كند
در غدير از سر زلف تو چه معني كه نرفت
كاكُلي نيز سر كرب و بلا رقص كند
بر سر دست پدر كرد علي اصغر رقص
مثل بسمل كه به صحراي منا رقص كند
تو علي با نوه ي خويش تلاقي داري
روضه اي سخت حجازي و عراقي داري
#محمد_سهرابی
@poem_ahl
#مدح_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
دخلم که پُر نشد جگرم را فروختم
تدبیر شد بلا و سرم را فروختم
تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست
تا کاملش کنم سحرم را فروختم
خورشید را به قیمت دریا خریدهام
در روی دوست، چشم ترم را فروختم
گفتند ناله کن که مگر راه وا شود
اینگونه شد که من هنرم را فروختم
در کوی عارفان خبر مرگ میخرند
رد میشدم شبی، خبرم را فروختم
ما را ز حبس عشق مترسان که پیش از این
از شوق حبس، بال و پرم را فروختم
در وعده، جوش دولت دیدار خفته است
ما الکنیم، حضرت معشوق گفته است
کیفیت کریم چو در شعله در گرفت
یا رب که گفت شعله به جان شجر گرفت
شیرینی مدام شود تنگیِ نفس
چون شد تهی، فغان به دلِ نی شکر گرفت
در هر رگم ز شوق تو خون میدود هنوز
هر کس شهید شد خبر از نیشتر گرفت
یا حضرت شراب اغثنی به لعل دوست
این ذکر را پیاله ی مِی هر سحر گرفت
عشاق، گوییا که ز هم ارث میبرند
سود علی الحساب دلم را جگر گرفت
آهی که بود پشت سر نالههای من
دیشب که جانماز مرا شعله در گرفت
خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد
دیدی که کار غورهی ما نیز سر گرفت
از من گرفت جان و مرا جان تازه داد
تاجر ببین که جنس مرا سر به سر گرفت
گفتم که کم نگیر مرا در فراریان
آقا کریم بود و مرا بیشتر گرفت
جبریل گاهوار تو را میدهد تکان
جبریل بَهر این ز خدا بال و پر گرفت
از نقره داد بر روی زردم تصدقی
او بُرد کرده چون عوض سیم زر گرفت
عمری دلم به بازی طفلانه میگذشت
از کوچه میگذشت مرا بی خبر گرفت
رفتم که داد و قال کنم، داد بوسه ام
جام عسل ببین که دهانِ شرر گرفت
این بحر با تمام بزرگی به چشم ماست
آری، حسین را شود از چشم تر گرفت
ما را قلم تراش تو عین عقیق کرد
اعجاز بین که دست تو آب از حجر گرفت
شام قمر در عقرب ما کرده جلوه ای
یعنی بتول، کودک خود را به بر گرفت
محض رضای توست فرات آفریده اند
تشریف حنجر تو قنات آفریده اند
بر روضه ی تو پای مرا هر که باز کرد
باید به جای حلقه به دستش نماز کرد
پیغمبران گلوی تو را آب میدهند
بی خود فرات بهر گلوی تو ناز کرد
موی تو جوهر شب و رویت بیاض صبح
این وام را خدای تعالی مجاز کرد
ترخیص جان ما به لبِ مرز کربلاست
این حکم را امیر نجف کارساز کرد
ما روز حشر از دلِ قبر تو میدمیم
هر کار کرد کشته ی تو با جواز کرد
تا زیر حلق، تکمه ی آن پیرهن مبند
عالم به صبح محشر، عرض نیاز کرد
شانه به غیر پنجه ی زهرا به سر مزن
بگذار شانه ها همه گویند که ناز کرد
تا فخر فطرس است پر یادگاری اش
فخر سلام ماست به فطرس سواری اش
می سازی ام چنان که عبادت ثواب را
می بازمت چنان که ریایی صواب را
در شرح مو به موی تو من مکث میکنم
میخوانمت چنان که فقیهان کتاب را
شرح فراق میدهم از ذوق وصل خویش
"میبوسمت چنان که لب تشنه آب را"
گفتم مرا ببخش که تابیدم از رخت
بخشیدی ام چنان که فلک آفتاب را
گفتم که "انت" خواب و "انا" خسته ی سفر
من ناگزیرم از تو بکُش انتخاب را
دعوای زید و عمرو به هر نحو شد تمام
صرف نظر نمیکنی از من عتاب را
تن را مزن به آب که این پیکر غیور
ترسم کند شراب، زلالیِ آب را
تا جوهر گناه مرا گریه حل کند
روز جزا به آب بیفکن کتاب را
ما هرچه خورده ایم به پای تو خورده ایم
پس از قضا به دست تو دادم حساب را
ما را شراب خورد، عجب طرفه ساغری
در زیر آفتاب که پختی شراب را؟
یاد تو بین حلقه ی ما جا نمیشود
مسجد نمیکشد جلوات شراب را
چنگی نمیزند به دل شیوه ی غزل
باید دخیل بست ضریح رباب را
بودند انبیا همه در ناله و خروش
چون تشنه یافتند گُل بوتراب را
گفتند با حسین دگر پا به پا مشو
برخیز و دست دست مکن طفل خواب را
بیچاره مادرش چه امیدی به آب بست
باید به آب بست جهان خراب را
از پیر ما پیر نگشته خضاب کرد
باید حبیب یاد بگیرد خضاب را
شش ماهه را مبارزه ی تن به تن که رفت
عالم چرا نسوختی از این سخن که رفت؟
#محمد_سهرابی
@poem_ahl