eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
281 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به‌ما تنها اهانت می‌شد ای‌کاش و جسارت نه! شهادت بود ارث خاندان ما، اسارت نه! «قَتَلْتُم عِترَتی او اِنْتَهَکْتُم حُرمَتی» یعنی که‌آیا روضه‌ای‌هم هست بیش ازاین‌عبارت؟ نه! نوامیس رسول‌الله در آن خیمه‌ها بودند به آتش می‌سپردم خیمه را، اما به غارت نه! اگرچه آیه‌ی تطهیر بر روی زمین افتاد ولی ای‌کاش با دستان مشتی بی‌طهارت نه! به دیدار کریم‌بن‌کریمی رفت در گودال... نیامد شمر هم با دست خالی از زیارت، نه! به سمت شهر پیغمبر که آمد کاروان ما بشیر از ما خبر می‌برد، اما با بشارت نه...! حسین‌بن‌علی شمع همیشه روشن دل‌هاست به‌سعی دشمنان خاموش می‌شد این‌حرارت؟ نه! به لب آوای؛ "اَینَ‌المُنتقِم؟" دارد جهان بی‌تو که دارد اشتیاق دیدنت را، انتظارت نه! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه این پسر کیست که گل صورت او دزدیده است سیزده بار زمین، دور قدش گردیده است وقت میدان شدنش، کاش حسن آنجا بود تا ببیند چه گلی، در چمنش، روییده است دست افکنده در آغوش عمو، می گرید چشمشان تر شده اما لبشان خشکیده است با زبان دل خود گفت به قاسم: تو مرو که عمو، تازه غم داغ علی را دیده است باغبان تشنه و گل تشنه و گلچین بی رحم داستان گل و گلچین، که چنین بشنیده است؟ آن زمانی غم قاسم دل او را پُر کرد که تنش دید، سم اسب به هم کوبیده است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است ‏سیزده بار زمین دور قدش گردیده است ‏رو به سر چشمه زیبایی و دریای وفا ‏ماه از اوست که این گونه به خود بالیده است ‏خاک پرسید که سر چشمه این نور کجاست ‏عشق انگشت نشان داد که او تابیده است ‏پیش او شور شهادت ز عسل شیرین­ تر ‏آسمان میوه ی احساس ز چشمش چیده است گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار ‏باغ سر سبر تر از او به جهان کی دیده است؟ اسب آرام رها کرد گلی را در خاک ‏کربلا دید که ماهی به زمین غلتیده است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها آیینه دار زینب و زهرا رقیه کوچکترین انسیة الحورا رقیه پشت سرش بی شک دعای پنج تن بود آدم اگر می گفت اول یا رقیه خورشید در منظومه‌ی عشق حسینی صد سال نوری راه دارد تا رقیه سنش اگر کم هم طراز انبیا بود مانند کوثر آیت العظمی رقیه جا داشت روی شانه‌ی کعبه اباالفضل جا داشت روی شانه‌ی سقا رقیه آرام تر از هر زمانی بود اصغر می خواند تا بالا سرش لالا رقیه تنها نَه سال شصت و یک، تا روز محشر هر فتنه ای را می کند رسوا رقیه پا بر مغیلان می نهد اما محال است روی سر موری گذارد پا رقیه این طفل بی آزار را آزار دادند زجر بدی را دید در دنیا رقیه زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه طفلان همه بر ناقه اند اِلّا رقیه مقتل که می خواندم شبی با خویش گفتم پیدا نمی شد کاش در صحرا رقیه وقتی که پیدا شد خمیده راه می رفت شد پیرتر از زینب کبری رقیه حتی در اوج ضعف هم چیزی نمیخواست جز دست گرم و بوسه‌ی بابا رقیه دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد تنها سر آمد دیدنش اما رقیه... حیرت زده پرسید عمه این سر کیست؟ یاللعجب نشناخت بابا را رقیه! قلبش ندا سر داد این سر کعبه‌ی توست پروردگارت آمده اینجا رقیه خود را مرتب کرد تا در چشم بابا باشد همان دردانه‌ی زیبا رقیه از بوسه اش جان میگرفت، اینبار اما جان داد با بوسیدن لب ها رقیه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عقیدۀ همه یاران به اتفاق این‌ست که اشک شور بیاد حسین شیرین‌ست کنار قتلگه تو به گریه جان دادن ز وعده‌ها که به‌خود داده‌ام یکی این‌ست تو سیدالشهدایی، تو کشتۀ اشکی منم که مذهبم عشق تو گریه‌ام دین ست سلام حضرت صادق به هر که از داغت همیشه سفرۀچشمش به اشک رنگین‌ست ز اشک دیده جهان را به آب خواهم بست کنون که مرهم تو گریۀ محبّین ست گرفتم اینکه سرت را به‌دیر، راهب شست ز تشنگی لب پاکت هنوز پُر چین‌ست لبی که بر سر نی آیه‌ها تلاوت کرد لبی که از ضربات یزید خونین‌ست جبین‌شکسته‌به‌سنگ ولبت نشسته به‌خون بمیرم این‌که سرت مجمع‌المضامین ست سرم فدای سرت کان سر منوّر تو گهی میان تنور وگهی به خرجین ست شکست پشت فلک خواهرت اسارت رفت شکست پشت فلک بسکه داغ سنگین ست به آب دیدۀ خود غرق می‌شوم نه عجب شنیدم اینکه به زخم تو اشک تسکین‌ست عقیدۀ همه یاران به اتفاق این است که شور گریه بیاد حسین شیرین ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه شمس حجاب گنبد دوار، زینب است بدر سپهر عصمت و ایثار، زینب است محبوبه ی حبیبه ی دادار، زینب است مسطوره ی سلاله ی اطهار، زینب است منصوره ی نرفته سر دار، زینب است نون و قلم نبی است و مایسطرون، حسین طاق فلک علی است به عالم ستون، حسین خلقت! تمام، حضرت زهراست، خون، حسین هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین با یک قیامت است هم الغالبون حسین در این قیام نقطه ی پرگار، زینب است سردار سرسپرده ی جولان عشق کیست؟ تنها امیر فاتح میدان عشق کیست؟ عشق است حسین و گوش به فرمان عشق کیست؟ روح دمیده در تن بی جان عشق کیست؟ علامه ی مفسر قرآن عشق کیست؟ اذن دخول در حرم یار، زینب است ققنوس وهم از پی او در توهم است فانوس وصف در صفت وصف او گم است قاموس اقتدار و وقار و تلاطم است پابوس او تمامی افلاک و انجم است کابوس شام و دولت نامرد مردم است بر فرق ظلم تیغ شرر بار، زینب است پیداترین ستاره ی دیبای خلقت است زیباترین سروده ی لبهای خلقت است زهراترین زهره ی زهرای خلقت است لیلاترین لیلی لیلای خلقت است شیواترین سؤال معمای خلقت است گنجینه ی جزیره ی اسرار زینب است این کیست؟ این که سجده کند عشق در برش این کیست؟ این که سینه درند در برابرش این کیست؟ این که از جلوات مطهرش عالم نبود غیر غباری ز محضرش فرموده است از برکاتش برادرش آئینه دار حیدر کرار، زینب است تا کوچه اش قبیله ی لیلا ادامه داشت تا خانه اش گدایی عیسی ادامه داشت در چشم او تلاطم دریا ادامه داشت بر قامتش قیامت مولا ادامه داشت زینب نبود حضرت زهرا ادامه داشت خاتون خانه دار دو دلدار، زینب است سرچشمه های پرطپش کوهسار از اوست دریا از اوست جذبه ی هر آبشار از اوست تیغ کلام فاطمی اش آب دار از اوست تفسیر آیه های غم و انتظار از اوست آری تمام هیمنه ی ذوالفقار از اوست از کربلا بپرس علمدار، زینب است آن شانه ی صبور، صبوری ز ما ربود آن قامت غیور، قیامت بپا نمود آن شیرزن حماسه ی عباس را سرود با دست خویش بیرق کرببلا گشود بر بالهای زخمی اش ای وای جا نبود غم را بگو بیا که خریدار، زینب است ذرات و کائنات همه مرده یا خموش در احتجاج بود زنی یک علم به دوش قلب جهان به عمق زمین غرق جنب و جوش آتشفشان قهر خداوند در خروش هوهوی ذوالفقار علی می رسد به گوش در هیبتی ز حیدر کرار زینب است خورشید روی قله ی نی آشکار شد کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد ناموس حق به ناقه ی عریان سوار شد هشتاد و چهار خسته به هم، هم قطار شد زیباترین ستاره ی دنباله دار شد در این مسیر نور جلودار، زینب است چشم ستاره در به در جستجوی ماه بر روی نیزه دیده ی زینب گرفت راه مبهوت می نمود به سرنیزه ای نگاه آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه کای جان پناه زینب و اطفال بی پناه راحت بخواب چونکه پرستار زینب است از نای من به ناله چو افتاد نای نی عالم شنید از پس آن های های نی تو بر فراز نیزه و من در قفای نی آنقدر سنگ خورده ام از لابه لای نی تا اینکه یافتم سرت از رد پای نی هجران توست آتش و نیزار زینب است قرآن بخوان که حفظ شود آبروی تو رنگین شده است ساقه ی نی از گلوی تو در حسرتم که نیزه کند شانه موی تو ای منتهای آرزویم گفتگوی تو ای نازنین بناز خریدار، زینب است پشتش شکست بس که بر او آسمان گریست حتی به حال و روز دلش کاروان گریست از خنده های حرمله و ساربان گریست بر گیسوان شعله ور کودکان گریست از ضربه های دم به دم خیزران گریست بر خیل اشک قافله سالار، زینب است زینب اگر نبود اثر کربلا نبود شیرازه ای برای کتاب خدا نبود زینب اگر نبود علم حق بپا نبود این خیمه ها و پرچم و رخت عزا نبود یک یا حسین بر لب ما و شما نبود در کار عشق گرمی بازار، زینب است با این که قد خمیده ام و داغ دیده ام فتح الفتوح کرده ام هرجا رسیده ام گر نیش کعب نی به وجودم خریده ام گر طعم تازیانه چو مادر چشیده ام چون کوه ایستاده ام ای سر بریده ام در اوج اقتدار جهاندار، زینب است زینب کجا و خنده ی اشرار؟ یا حسین..! زینب کجا و کوچه و بازار؟ یا حسین..! زینب کجا و مجلس اغیار؟ یا حسین..! زینب کجا و این همه آزار؟ یا حسین..! زینب کجا و طشت و سر یار؟ یا حسین..! در پنجه های بغض گرفتار، زینب است... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه كشتي بي بادبان دختر شاه جوانمردان گفت كي درياي مواج كرم تشنگي از حد طاقت در گذشت كودكان را آب چشم از سر گذشت هم سبوها خشك شد هم مشك‌ها نيست آبي در حرم جز اشك‌ها خواهرم از تشنگي نالد همي بر زمين نم شكم مالد همي اي سحاب غيرت و بحر اميد آب رحمت ده كه جان بر لب رسيد نام آب آورد و شد از نام آب ابر رحمت زآتش خجلت كباب پيش رويش آنچنان بي‌تاب شد كز خجالت پاي تا سر آب شد سخت باشد پيش والا همتي كه روا از او نگردد حاجتي آب خواهند و ندارد چون كُند چون كند جز ديده را جيحون كُند با تضرع شد بسوي شاه دين كي سر و سر حلقه اهل يقين آب آب كودكان آبم ببرد ناله لب تشنگان تابم ببرد مشك خشكم كوه حسرت شد به پشت غيرتم آتش كشيده و غصه كشت خواهش آب غريز مهوشي زد به اركان وجودم آتشي آب تا دور است زان لبهاي نوش آتش جانم نمي‌‌گردد خموش رخصتي فرما سوي شط رو كُنم كسب آبي از براي او كنم سرور آزادمردان ناگزير اذن رفتن داد بر آن دلپذير رو به سوي شط نهاد و شد روان چون هجير از بيشه و تير از كمان ديد لشكر راه شط را بسته‌اند از خدا دور و به هم پيوسته‌اند زين طرف از شه ندارد اذن جنگ زان طرف بر او ز دشمن عرصه تنگ گردش از هر سو برآمد تيغها چون شرر از نار و برق از ميغها بر دفاع از خويشتن ناچار شد دست بر شمشير و در پيكار شد گه متانت گه مدارا گه ستيز مي‌زد و مي‌رفت كجدار و مريز لشكر از پيشش همي مي‌گشت دور چون خس از طوفان چون ظلمت ز نور حمله كرد و صف شكست و ره بريد تا به كام دل كنار شط رسيد ديد آبي با صفا و موج موج دل طپيد و تشنگي بگرفت اوج يك كف آب از دل شط برگرفت در كنار چشمه كوثر گرفت خواست نوشد غيرتش هي زد كه هان غافلي مرا ز دل تشنگان عقل گفتش تشنه كامي نوش كن عشق گفتش بحر غيرت جوش كن آب گفتش بر صفاي من نگر قلب گفتش در وفاي من نگر عافيت گفتش كف آبي بنوش عاطفت گفتش كه چشم از وي بپوش تشنگي گفتش ترا سازم هلاك رستگي گفتش كه از مُردن چه باك عقل گفتش از دوا دوري مكن عشق گفتش از وفا دوري مكن آب را افشاند و آهي بركشيد دردل شط شعله آذر كشيد گفت اي آب فرات بي وفا چند دوري از لب اهل صفا آب گفتش من مطيع حضرتم نوش كن اين ميرعالي همتم ني پليدم ني مضافم ني حرام سازگار هر گروه هر مرام تو چرا بر خود حرامم مي‌كني شرمسار خاص و عامم مي‌كني هم لطيفم، هم نظيفم هم زلال بر همه قومي و هر كيشي حلال گفت آري هم لطيفي هم زلال ليك من از خوردنت دارم ملال در همه قومي و هر كيشي خوشي جز به كيش غيرت و غيرت كِشي ياد لبهاي ولي تشنه كام بر من لب تشنه‌ات دارد حرام من بنوشم آب و مولا تشنه لب كو مروت،‌ كو هميت، كو ادب سالها لاف وفاداري زدم با دم ياران دم از ياري زدم با وفايم بي وفايي كي كنم از وفاي خود جدايي كي كنم من بتو مشتاقم و دل طالب است ليك عشق دوست بر ما غالب است تا بود عطشان لب مولاي من تر نخواهد شد ز تو لب‌هاي من مشك را پر كرد و شد روان تا رساند بر لب لب تشنگان ناجوانمردي برآمد از كمين آخت بر دست رشيدش تيغ كين چون فتاد از پيكر او دست راست گفت دست دوست فوق دستهاست چون بيفكندند دست ديگرش سر فرود آمد به حمد داورش گفت گر دستم فتاد از تيغ كين دست دل وصل است بر دامان دين خوش بحالت اي همايون دست و بال زودتر از من رسيدي بر وصال خوب شد اي دست كز پيكر شدي دستيار دين پيغمبر شدي دست من افتاد گر در خاك و خون دست حقم زآستين آمد برون در ره دين خدا افتاده‌اي آبروي جاودانم داده‌اي گشته‌ام بي‌بال دميبالم زتو در خور صد گونه اجلالم زتو گر نباشد دست اينك آب هست در دلم آرام و در تن تاب هست ني به تن دستي و ني چشمي به سر تا كه پيش مشك آب آرم پسر هان سپر شو اي تن بيدار من پيش تير خصم و مشك آب من آبروي من به او آميخته گر بريز و آبرويم ريخته گر رسد آبي به طفلان عزيز گو شود سر تا بپايم ريز ريز كودكان تشنه لب در انقلاب همچو ماهي كه برون افتد ز آب بر سر ره منتظر بنشسته‌اند با اميدي دل به عمو بسته‌اند گر نه آبي جانب ايشان برم با چه روئي در حرم رو آورم وعده آبي به ايشان داده‌ام سخت در گرداب غم افتاده‌ام پيش صاحب غيرتان در زندگي نيست دردي بدتر از شرمندگي هست تاب زير خنجر مردنم نيست تاب بار خجلت بردنم بر جوانمردي قسم اي تيغ تيز خون بريز و آبرويم را مريز قدر خون اينجا به قدر آب نيست آب ناياب است خون ناياب نيست گر بريز خون نباشد مشكلم خون فراوان است از غم در دلم گر خورد پيكان به چشم مقبل است ورخورد بر مشك كارم مشكل است گر خورد در سينه باشد دلپذير ورخوردبر مشك گردم سر به زير شير بي سرپنجه با نيش ركاب خصم را مي‌راند مي‌شد با شتاب چون همه دلگرميش بر آب بود در دلش آرام و در تن تاب بود
ناگهان تير بلايش آب ريخت از دلش آرام و از تن تاب ريخت پا ز رفتن ماند و دل پر درد شد هم از اين غم سوخت و هم سرد شد كوه غيرت از سر زين در فتاد چون نبودش دستها با سر فتاد كشتي بي بادبان و بي سكون در تلاطم مانده در درياي خون ني اميد رو به ساحل كردنش ني توانايي منزل كردنش ني ره واپس شدن ني راه پيش مانده سرگردان بحال زار خويش بانگ زد كي مظهر لطف خدا كشتي دنيا و دين را ناخدا غرق گرداب بلايم يا اخي عاجز بي دست و پايم يا اخي ناله جانسوز عباس رشيد چون به گوش سرور مردان رسيد اشكبار و بيقرار و سينه ريش شاه آمد بر سر سرباز خويش دید در خون پاره پاره پيكري شير بي دستي عقاب بي پري چون سر عباس را شاه ودود ار كرم بنهاد بر زانوي جود با زبان حال و چشم خسته جو مهر و مه كردند با هم گفتگو گفت اي سرباز كوي ذوالجلال سخت مجروح و پريشي كيف حال گفت دارم سر به دامان حبيب بهتر از اينم چه حالت اي طبيب گفت جانا بدسرشت بشكافته گفت اكنون خوب دولت يافته گفت داري زخمهاي جانگزا گفت دارم حال تسليم و رضا گفت چون شد نرگس شهلاي تو گفت افكندم به پيش پاي تو گفت كو سر پنجه شير افكنت گفت آمد تا بگيرد دامنت گفت حيف از قامت دلجوي تو گفت از آن حيف‌تر يك موي تو گفت سوزم از غم جانسوز تو گفت روزي نيست همچون روز تو گفت باشد دخترم چشم انتظار گفت از او شرمسارم شرمسار گفت چه گويم جواب خواهرم گفت بر گو شد به قربان سرم گفت اكنون در دلت چه آرزوست گفت دارم حسرت ديدار دوست پاك كن خونابه از چشم ترم تا دم آخر به رويت بنگرم نور حق سر حلقه اهل يقين پاك كردش ديدگان با آستين ديده بر رخسار مولي باز كرد جان شيرين از تنش پرواز كرد اين چنين دادند جان اهل صفا در ره دين مبين مصطفي عاشقان پاكباز معنوي اين چنين كردند از دين پيروي @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه کجا یعقوب دیده خوابِ هجرانی که من دیدم کجا یوسف شنیده وصفِ زندانی که من دیدم زمین در روزگارِ نوح، شد سیراب از باران ولی دریایی از خون شد به طوفانی که من دیدم هم اسماعیل‌ها سر را به تیغ امتحان دادند هم ابراهیم‌ها، در عیدِ قربانی که من دیدم زمین از خونِ خاتم‌بخشی‌اش شد تربتِ عقیقِ سرخ شد خاکِ سلیمانی که من دیدم سرِ خورشید بر نِی، شمعِ بزمِ ماتمِ خود بود قیامت چیست؟ جز شامِ غریبانی که من دیدم تمام آیه‌ها شد «کاف و ها و یا و عین و صاد» میان قاریان شد پخش، قرآنی که من دیدم برادر، جای من شمشیر خورد و من غمِ ناموس هزاران ارباً اربا داشت میدانی که من دیدم نگاهِ حرمله هر بار پُر بود از هزاران تیر عمو جانم ندیده تیربارانی که من دیدم مسلمان نشنود، کافر نبیند خوابِ این غم را سر و تشت و شراب و چوب و دندانی که من دیدم و پرچم‌ها از آن روزی که باد از نیزه‌اش رد شد پریشان‌اند، از زلف پریشانی که من دیدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بر لبِ بامِ اسارت آفتابم را ببین مثل این ویرانه احوالِ خرابم را ببین در جوابِ العطش‌هایت وجودم آب شد آب رد شد از سرم؛ حالا سرابم را ببین فکر کن مثل قدیمم؛ چشم‌هایت را ببند دیدنِ الانِ من روضه‌ست، خوابم را ببین شب به شب تا چند بشمارم که پیدایت کنم؟! می‌شمارم؛ زخم‌های بی‌حسابم را ببین! با چه زوری خواستند و با چه زوری حفظ شد سرفرازم بعد غارت‌ها؛ حجابم را ببین روزگار کاخِ سبزِ شام را کردم سیاه ردّ اشکم را؛ سلاحِ انقلابم را ببین گرچه طوفانِ بلا فانوسِ عمرم را شکست بعدها در این خرابه بازتابم را ببین در قنوت آخرم چیزی به جز پرواز نیست مرغ آمینِ دعای مستجابم را ببین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عقاب از تو، پَرِ پرواز از تو؛ آسمان از من قدم‌های به سمت کوچ تو برده‌ست جان از من به آغوشم بریز از تشنگی از خستگی‌هایت گرفته غصه‌ی ثِقل‌ُالحَدیدِ تو توان از من عقیقم از عقیقِ کامِ خشکت بوسه می‌خواهد ببوسش؛ تا ندزدیده‌ست آن‌ را ساربان از من همینکه نامت آمد، ابن‌ملجم‌ها غضب کردند طلب دارند حیدر را دوباره کوفیان از من عصای پیری‌ام! قسمت شدی بین عصاداران شکستن با تبرها از تو، درد استخوان از من سجودت بانی الله‌اکبرهای کوفی شد نمازت را نخوان وقتی که نشنیدی اذان از من تمام کربلا از ارباً اربای تو سهمی برد تمام کوفه ثروتمند شد با یک جوان از من میان سفره‌ها جسمِ تو را خیرات می‌کردند همانان که گرفتند از عمویت آب و نان از من منای سرخِ ابراهیم را اینجا بنا کردند خدا می‌خواست جای او بگیرد امتحان از من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی‌ماند به میدان می‌روی و حرف چندانی نمی‌ماند پیاده شو رقیه را بغل کن این دم آخر به تو بدجور وابسته است می دانی... نمی ماند امان از اشک بی موقع تو را واضح نمیبینم مجالی غیر از این دیدار پایانی نمی ماند چه با حسرت رباب آن سو به تو خیره شده، بنگر که عشقِ عاشق و معشوق، پنهانی نمی ماند برایت گریه خواهم کرد آنگونه که بعد از این سخن از یوسف و یعقوب و کنعانی نمی ماند تو تنها نیستی، اذنم دهی شمشیر میگیرم که با جنگاوری ام مرد میدانی نمی ماند اگر رخصت دهی گودال را جارو کنم با پلک که بعد از رفتنت از گریه مژگانی نمی ماند بمان پیشم مرا با رفتنت از من نگیر "ای من" به جان گفتم بدون یار میمانی؟! نمی ماند عزیز فاطمیات حرم! دورت بگردم من سرت خاکی شود، در خیمه سامانی نمی ماند تنت می‌ماند اینجا روی خاک و فکر سر هستم که چیزی از تو در این راه طولانی نمی ماند به غیر از پیش من پیش کسی قرآن نخوان لطفا وگرنه که برایت هیچ دندانی نمی ماند @poem_ahl