#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه
#مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مظلومیت_امام_علی سلاماللهعلیه
ای پس از تو درد و غم، تقدیر من!
گریه روز و شب، گریبانگیر من
بی تو اشکافشانی من دیدنی است
بی سر و سامانی من دیدنی است
خود ببین حال پریشان مرا
گریهی سر در گریبان مرا
کار من، هنگام و بی هنگام، اشک
صبح، اشک و ظهر، اشک و شام، اشک
گفتنی بسیار دارد چشم من
گریهی سرشار دارد چشم من
سر برآر از خاک و با چشم خدای
خود ببین این گریههای هایهای
سر برآر و بنگر این دلخسته را
گریهی آهسته و پیوسته را
هر کجا یاد از تو میآرد علی
سر به دوش گریه بگذارد علی
از گل اشک است گلشن، دامنم
دیدهای بی گل ندیده گلشنم
مردمان را گریه شد درمان درد
گریه امّا درد من درمان نکرد
#جواد_هاشمی_تربت
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مناجات_با_امام_علی سلاماللهعلیه
#مظلومیت_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
اگر زردم، اگر خشکم، درخت رو به پاییزم
تمام برگهایم را به پاهای تو می ریزم
چه جذاب است دریای پر امواج نگاه تو
بیا بنشین کنار من که از شوق تو برخیزم
تو آن تنهاترین هستی، تو آن خانه نشین هستی
من آن تنها زنی هستم که از عشق تو لبریزم
الا ای دست بسته، دستهایم را نمی گیری؟
که شاید این دم آخر به دامانت بیاویزم
الهی بشکند دستی که باعث شد در این شبها
از اینکه مقنعه از چهره بردارم، بپرهیزم
غریبی، خوب می دانم ولی کمتر بیا خانه
خجالت می کشم وقتی به پایت بر نمی خیزم
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه #مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مظلومیت_امام_علی سلاماللهعلیه
نهان ز من ز چه رو، رویِ نیلفام کنی؟
ز چیست روز مرا، تیرهتر ز شام کنی؟
درِ بهشت کنی باز و، زود میبندی
چه میشود نگه نیمه را تمام کنی؟
از آن لبی که ز من خواهشی نکرده، بخند
بخند، ورنه به من خنده را حرام کنی
شنیدهای که جواب سلام من ندهند
چه کار با دو جهان؟ گر تو یک سلام کنی!
نماز نافله خواندی، ولی قیام نداشت
چرا به حُرمت من، اینهمه قیام کنی
رخ تو آینهی صبح و آفتابِ علیست
چو آفتاب چرا میل روی بام کنی؟
به شوق دیدن تو دیده خواستم، زین پس
نصیب دیدهی من گریهی مُدام کنی
#علی_انسانی
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مظلومیت_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
چو آفتاب رُخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت
جهان و کُن فیکونش در اختیار تو بود
عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟
خمید قامت او زیر بار اندوهت
اگرچه دست علی را عصای صبر گرفت
پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد
تو را ز دست علی در میان قبر گرفت
تمام غربت خود را گریست در دل چاه
که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت
#سید_مهدی_حسینی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
بي گمان آه از نهاد شهر در مي آورد
دود وقتي كه خبر از پشت در مي آورد
نه، علي را نه، كه صديقه كمك از فضه خواست
فضه دارد روضه ي داغ پسر مي آورد
از امامت يك تنه زهرا حمايت ميكند
در عوض نامرد با خود چهل نفر مي آورد
عصمت الله است اين كه بر زمين افتاده است
پس عبا را مرتضي با چشم تر مي آورد
يك نفر اي كاش با اين نامسلمان گفته بود
وقت گل چيدن كسي با خود تبر مي آورد؟
فاطمه در بستر افتاده براي مرتضي
دختر از حال وخيم او خبر مي آورد
از سلام بي جوابش ميتوان فهميد كه
هر چه بيرون ميرود خون جگر مي آورد
واي بر حال دل فرزند او كه صبح و شام
يك به يك اين روضه ها را در نظر مي آورد
#محسن_صرامی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
شبانه بغض گلو گیر من کنار بقیع
شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت
کنار پنجرهها دیدگان پر اشکم
سراغ مدفن پنهان و بی نشانه گرفت
نشان شعله و درد و نوای زهرا را
توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت
مصیبتی است علی را که پیش چشمانش
عدو امید دلش را به تازیانه گرفت
چه گفت فاطمه کانگونه با تأثر و غم
علی مراسم تدفین او شبانه گرفت
فراق فاطمه را بوتراب باور کرد
شبی که چوبه تابوت را به شانه گرفت
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مظلومیت_امام_علی سلاماللهعلیه
#حکایت
ساعت سخت فراق آغاز شد
مخفی و آهسته درها باز شد
شد برون آرام با رنج و ملال
هفت مرد و چار طفل خردسال
چار تن دارند تابوتی به دوش
دیده گریان، سینه سوزان، لب خموش
در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است
گوئی آنشب مخفی از چشم همه
هم علی تشییع شد، هم فاطمه
شهر پیغمبر محیط غم شده
زانوی سردار خیبر خم شده
آسمان بر اشک او مبهوت بود
جان شیرینش در آن تابوت بود
او پی تابوت زهرا می دوید
نه، بگو تابوت، او را می کشید
کم کم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت
زانویش لرزید اما پا فشرد
دست ها را جانب تابوت برد
خواست گیرد آن بدن را روی دست
زانویش لرزید باز از پا نشست
کرد چشمی جانب تابوت باز
گشت با جانان خود گرم نیاز
کای وجودت عرش حق را قائمه
یاریم کن، یاریم کن، فاطمه
یاریم کن کز زمین بردارمت
با دو دست خود به گل بسپارمت
وای بر من مرده ام یا زنده ام
قبر تو یا قبر خود را کنده ام
آسمان، اشک علی را پاک کن
جای محبوبم مرا در خاک کن
این چراغ چشم خون بار من است
این همان تنهاترین یار من است
صبر کردم تا شکست آئینه ام
ای نفس با جان برآ از سینه ام
یا محمد دختر خود را بگیر
لاله نیلوفر خود را بگیر
در دل شب پر شکسته بلبلی
برده بهر باغبان خونین گلی
گل مگو پامال گشته لاله ای
برگ برگش را صدای ناله ای
خاک، گل میشد ز اشک جاری اش
تا کند دستی ز رحمت یاری اش
ناگهان از آن بهشت بی نشان
گشت بیرون دست های باغبان
کای شکسته بال و پر بلبل بیا
وی به قلبت مانده داغ گل بیا
باغبانم، هست و بودم را بده
یا علی یاس کبودم را بده
از چه یاسم این چنین پرپر شده
لالهی من، باغ نیلوفر شده
ای بیابان، گل، ز اشک جاری ات
آفرین بر این امانت داری ات
باغبان تا یاس پرپر را گرفت
اشک خجلت چشم حیدر را گرفت
یا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
شاخهی یاست اگر بشکسته بود
دست های باغبانت بسته بود
یا محمد دخترت در خاک خفت
دردهای خویش را با من نگفت
اینکه بگرفتیش جانان من است
بلکه هم جان تو هم جان من است
قلزم خون کاسه صبر علیست
خانه بی فاطمه قبر علیست
غصه ها در دل صد چاک ریخت
بر تن محبوبه خود خاک ریخت
حبس شد در سینهی تنگش نفس
بود چون مرغ اسیری در قفس
رفته بود از دست نخل و حاصلش
خاک را گل کرد با خون دلش
سینه اش می سوخت از سوز سه داغ
کرد روشن از شرار دل چراغ
لب فرو بست و به یارش برد رشک
ریخت اشک و ریخت اشک و ریخت اشک
زمزم از دریای چشمش سر گرفت
مثل کعبه قبر را در برگرفت
ناله زد کای با وفا یار علی
ای چراغ چشم بیدار علی
همسرم دستی برون از خاک کن
اشک از رخسار حیدر پاک کن
ای ترابت گل ز اشک بوتراب
وی دعای شامگاهت مستجاب
بار دیگر یک دعا کن از درون
جان حیدر با نفس آید برون
اشک من در دیده بی لبخند تو است
تکیه گاهم شانهی فرزند تو است
ای سلام من به جسم و روح تو
جان فدای پیکر مجروح تو
ای شکسته پیش من آئینه ات
وی مدال دوستی بر سینه ات
آن قدر بر بغض من دامن زدند
تا تو را در پیش چشم من زدند
کاش آنجا دست من بشکسته بود
کاش چشمم جای دستم بسته بود
خاز غم زد، بر وجودم نیشتر
هر چه گفتم عقده ام شد بیشتر
به که لب بر بندم و زاری کنم
بر تو پنهانی عزا داری کنم
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
قامت خمیده بود ولی سرفراز بود
زهرا میان آتش و خون در نماز بود
در را شکست آنکه نفهمید هیچ وقت
حتی به روی او در این خانه باز بود
از «فضّة خذینی» او این قدر بدان
وضعی درست شد که به یک زن نیاز بود
بازوش سرّ قوت بازوی مرتضی است
اما غلاف در پی افشای راز بود
حبل المتین شده است گرفتار ریسمان
مضطر شده همآنکه خودش چارهساز بود
گفتند زخم پهلوی او بسته شد؟ نشد!
حتی زمان غسل همین روضه باز بود
آری مزار گم شدهی بینشان او
شور آفرینترین غزل اعتراض بود
آخر جهاز فاطمه بر دخترش رسید
وقتی سوار بر شتر بی جهاز بود
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
با دست عشق روی گِل شیعه کار شد
شیعه به مهر فاطمه سرمایه دار شد
بر آستان فاطمه هر کس که سر سپرد
حق بر دلش نوشت که والا تبار شد
بی او کسی به فهم عبادت نمی رسد
هر کس گدای فاطمه شد رستگار شد
از هر چه داشتیم در این غم سرا فقط
اشک عزای فاطمیه ماندگار شد
زهرا که جای خود به بزرگی او قسم
ما را گدای فضه شدن افتخار شد
وقتی که جبرئیل امین هم کلام اوست
سلمان برای ما چقدر اعتبار شد
نه سال با رضای علی خانه دار بود
یک روز هم برای علی ذولفقار شد
بویی نبرده بود از اسلام بی گمان
آنکس که درب خانه اش آتش بیار شد
#حسن_کردی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_رباب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
تا چند دسته گل شود امشب نثار تو
خون گریه میکنم سر خاک مزار تو
برخیز و موج چشم ترم را نگاه کن
شمعی نداشتم جگرم را نگاه کن
مادر ز جای خیز که مهمانت آمده
مهمان دلشکسته و گریانت آمده
اینکه نشسته است کنارت حسین توست
این بی قرار گرم زیارت حسین توست
برخیز و حالی از پسر کوچکت بپرس
حال بقیه را هم از این کودکت بپرس
رفتی و نیستی که ببینی برادرم
هر روز آب میشود از غصه در برم
بر سینه اش گرفته حسن چادر تو را
گوید مدام زیر لب ای وای مادرم
از لحظه ای که رفتی از این خانه تا کنون
شانه نخورده است به گیسوی خواهرم
از اینکه بغض کرده و خانه نشین شده
ترسم که جان دهد پدرم در برابرم
آیا تو بر حسین جوابی نمیدهی؟
تشنه رسیده کاسه آبی نمیدهی؟
برخیز و با حسین ز بازو سخن بگو
از دردِ زخم سینه و پهلو سخن بگو
مادر بگو که خوب شده زخم ابرویت؟
بهبود یافته آن چشم کم سویت؟
یادم نرفته بر در و دیوار خوردنت
یادم نرفته سیلی بسیار خوردنت
یادم نرفته روی زمین دست و پا زدی
بابا نبود خادمه ات را صدا زدی
رفتی و ماند خاطره هایت برای من
زنده شود عزای تو در کربلای من
یعنی که بعدها تو می آیی به دیدنم
در قتلگاه وقت سر از تن بریدنم
وقتی که رفت بر سر نیزه سرم بیا
وقت هجوم اسب روی پیکرم بیا
فکر رباب باش که در بین سلسله است
وقتی می افتد از سر نی اصغرم بیا
نیمه شب است و قافله در دشت می رود
افتد ز روی ناقه اگر دخترم بیا
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_زمان سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
خبر هجر تو از ماذنه تا می آید
بوی اشک است که از سجده ی ما میآید
چِقَدَر آه کشیدی، نشنیدیم تو را
اشک بر گونه ی این ناشنوا می آید
تا که پروانه پرش سوخت به عاشق فهماند
وصل دلبر فقط از راه فنا میآید
مدعی نیست کسی که به تکامل برسد
فقط از شیشهی کم آب صدا میآید
خوش به حالم که فقط ظرف مرا میشکند
میل لیلیست اگر گاه بلا میآید
نه به چلّه ست نه صحرا، اگر عاشق باشیم
یار، خود، سرزده تا خانهی ما میآید
یا اَبانا! فقط اینبار بغل کن ما را
وا کن آغوش خودت را که گدا می آید
در دل سختی و غم ذکر نجاتم زهراست
حال من با دم یا فاطمه جا می آید
جان پهلوی به مسمار گرفته، برگرد
به سر شیعه از این داغ چهها می آید
بعد از آن ضربهی سنگین لگد، آه، چه شد؟!
پشت در جای علی، فضه چرا می آید
#بردیا_محمدی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مناجات_با_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مظلومیت_امام_علی سلاماللهعلیه
ای اذانِ اشهد انّ علی مولای من
میشود تکمیل با دنیای تو دنیای من
چند سالی میشود تاج سر زهرا شدی
نقطه ی پایین «با»، ای نقطه ی در «فا»ی من
یا علی جانم، فدای عین و لام و یای تو
حرف حرفم: «فا» و «آ» و «طا» و «میم» و «ها»ی من
من خودم فکری به حال درد هایم میکنم
جان زهرا تو فقط غصه نخور آقای من
صبح تا حالا نشستم چند تا گل چیده ام
ای بزرگ خانه ام، تقدیم تو گلهای من
هر چه کردم سینه ام نگذاشت، جان فاطمه
چند بار این بچه هایم را بغل کن جای من
من نمیدانم چرا هر وقت خوابم میبرد
استخوان من میفتد روی هم، ای وای من
دست تو وا شد خدا را شکر پس من میروم
راستی تابوت را آماده کرد اسمای من
بعد از این مسجد برو، راحت برو، راحت بیا
یک سر مویی اگر کم شد ز مویت، پای من
پیرهن را بافتم یعنی به دردش میخورد؟
یا خجالت میکشد این زینب کبرای من
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl