eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
281 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دستیم اگر به دامنِ موسی ابن جعفریم تا جیره خوارِ خرمنِ موسی ابن جعفریم پای برهنه آمده‌ام  بِشْرِحافی ام با خاکِ کوی و برزن موسی ابن جعفریم آزاد نه، که بنده‌ی الطافِ این دریم رو بر حریمِ روشن موسی ابن جعفریم حافظ چه خوب گفت به محراب ابرویش دستِ دعا به گردن موسی ابن جعفریم نان و پنیرِ نذریِ مادر‌بزرگ هاست امروز اگر به دامن موسی ابن جعفریم عالم به بندِ اوست که خاکش گره گشاست پس ما اسیرِ  خواندن موسی ابن جعفریم يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ غمت مَسَّنایِ ماست تا مُستکین مسکن موسی ابن جعفریم باب الحوائجی‌اش رهامان نمی‌کند شکرش به ذِیل مأمَنِ موسی ابن جعفریم کمتر نِه‌ایم از آنهمه زنجیر، حلقه‌ایم دل بسته‌های گلشن موسی ابن جعفریم زنجیرها ضریحِ تنِ زخمی‌اش شدند حالا دخیل جوشن موسی ابن جعفریم با مادرش اسیرِ غمِ روضه خوانیِ کنجِ بدون روزنِ موسی ابن جعفریم... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها شکر خدا نعش تو را بی سر ندیدند زخم سنان بر روی آن پیکر ندیدند شکر خدا که شیعیان بودند آن روز مردم تو را بی یار و بی یاور ندیدند شکر خدا آن روز دخترها نبودند پای تو را آن لحظه ی آخر ندیدند دوری تو از خانواده بد نبوده وقتی تنت را این چنین لاغر ندیدند ساقت شکسته بود اما سینه ات را در زیر پای سرخ یک لشکر ندیدند آقا خدا را شکر مردم حنجرت را درگیر با کندی یک خنجر ندیدند هر چند روی تخته ی در بود جسمت اما در آن زخمی ز میخ در ندیدند هم دخترت رنگ اسارت را ندیده هم خواهرانت غارت معجر ندیدند هم پیکرت عریان نمانده روی خاک و هم غارت انگشت و انگشتر ندیدند جانم فدای آن غریبی که به جسمش جایی برای بوسه ی خواهر ندیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ساقم شکست و پا به روی استخوان گذاشت قدری نفس برای منِ ناتوان گذاشت چسبیده بود حلقه‌ی زنجیر بر تنم زنجیر را کشید و نمک جای آن گذاشت بدکاره هم عوض شد و سندی عوض نشد با تازیانه رفت و مرا نیمه‌جان گذاشت می خواست تا که دادِ مرا دربیاورد با ناسزا مقابلِ من تکه نان گذاشت می‌خواستم قنوت بگیرم ولی نشد این دردِ دست، روی لبم «الامان» گذاشت زیرِ عبا به سجده‌ی من اعتنا نکرد آمد به دورِ گردن من ریسمان گذاشت یادِ سه‌ساله بودم و شامی که در بغل لب را به زخمهایِ نوکِ خیزران گذاشت من جای سجده بود به پیشانی‌ام ولی زخمی به روی صورت او ساربان گذاشت گودال بود سجده گَهَم، نه سیاه چال هرکس رسید، پا به رویم ناگهان گذاشت گودال بود و فاصله کم بود و حرمله زانو زد و سه‌شعبه‌ی خود در کمان گذاشت یک نانجیب نیزه‌ی خود را کشید و رفت بعدش سنان رسید به جایش سنان گذاشت این سالها که رفت و رضایم بزرگ شد در سینه داغِ دیدن معصومه جان گذاشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیهم سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها منم و آسمانِ زیبایی کهکشانی همه تماشایی منم و روح های روحانی صاحبان دَم مسیحایی منم و خانواده ای که خدا خلقشان کرده است رویایی من غلام قبیله ای هستم که غلامیش، باشد آقایی هرکدامی که نامشان ببری قبله هستند خود به تنهایی پسرانِ قبیله مادری اند دختران قبیله بابایی دخترانش اگر چه لیلایند همه مجنونِ عشق زهرایند همه آب ها که دریا نیست همه رنگ ها که زیبا نیست آسمان گر چه هست بالا لیک هر کجایی که عرش اعلا نیست گر چه مجنون زیاد هست اما هر که معشوق شد که لیلا نیست گر چه از نسل فاطمه اما هر کسی که شبیه زهرا نیست ای شکوهِ مثالی زهرا چون تو کس نیست تالی زهرا پدرت باز شوق دختر داشت در سر خود هوای کوثر داشت سخت دلتنگ روی مادر بود دلی عاشق چنان کبوتر داشت در قنوتی تمام بارانی تا که سر را بر آسمان برداشت تو رسیدی و بعد از آن بابا در کنارش دوباره مادر داشت از سر شوقِ دیدنت ارباب یکسره دیده سوی خواهر داشت که رسیده است مادر سادات خواهرم نذر مقدمش صلوات تا خدا سایه گستر دنیاست سایه ی تو همیشه بر سر ماست تو عنایت شدی اگر بر خاک از عنایات عالم بالاست چشمه ای از کرامتت خورشید قطره ای از محبتت دریاست مادر تو طلیعه ی نور است پدر تو امام عاشوراست همه ی عشق حضرت ارباب از لبانت شنیدن باباست روز اول تو را خدای حسین آفریده فقط برای حسین پلک هایت اگر شده سنگین خوش بخواب ای حقیقت شیرین چشم خود را ببند و در رویا خواب مادربزرگِ خویش ببین بین رویا به روی زانویِ جدّ والا مقام خود بنشین بی تو شیرین زبانِ شهر دمشق بی نمک هست سفره ی رنگین بی تو در سفره از گلوی عمو نرود هیچ آب خوش پایین من دعا می کنم بیا امشب این دعای مرا بگو آمین ای خدا جان دختر جانان فرج صاحب الزمان برسان ای همه عشق حضرت باری شب ز نیمه گذشته بیداری کاروان می رود بخواب آرام که در آغوش عمه جا داری تا که دوش عموست لازم نیست بر زمین پای خویش بگذاری ترس دارم خدای نا کرده به گل پای تو رود خاری یا که آیینه ی رخ زهرا به تو سنگی رساند آزاری تو کجا در خرابه خانه کجا؟ تو کجا ضرب تازیانه کجا؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روز از پس شام آمد و زندان تو شام است دیدار تو بر دختر خورشید حرام است یاد آر ز گیسو و ز روی پسر خویش و آنگاه ببین شام چه و روز کدام است در خاک رَود کوه اگر تا کمر خویش شایسته ی آن کوه دوام است دوام است زندان شرفِ شمس خدا را نکند محو بگذار بگویند که عمرت لب بام است بر سنگدلان راه مده بر حرم خویش زنجیر چه فهمد که در این بند امام است در ساق تو افتاده اگر فاصله ای چند خوابید از این فاصله ها غائله ای چند قحطیِ پر و بال فرشته است گمانم کاین گونه سر تخته روان است روانم این ساقه ی طوباست که آویخته از عرش یا ساق تو از تخته ی تابوت؟ ندانم سنگین شده تابوت تو هرچند نحیفی ای یار گران یار گران یار گرانم در قاب فلز، آینه آئینه ی محض است زنجیر چه کم می کند از صیقل جانم گویند که موسای خدا هفت کفن داشت باید که کنون روضه به مقتل بکشانم معنی، کفن شاه شهیدان ز حصیر است ای خاک ره مرکب آن شه به دهانم جا داشت کفن کردن اموات ور افتد یا در کفن اهل دو عالم شرر افتد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه نصیحت پدرم مانده است در گوشم که روز فقر، شبش نان روضه نفروشم غم گرسنگی ات قوت غالب من شد همیشه در وسط روضه اشک مینوشم قسم به کتری جوشیده در حسینیه که با کسی که نخواهد تو را نمیجوشم گرفت نور خدا زندگی تاریکم به لطف شعله ی در چلچراغ بر دوشم حسین گفت پدر جای لای لایی شب شراب ریخت به جانم هنوز مدهوشم به چار گوشه‌ی قبرم قسم که بعد از مرگ برای تنگی قبرم گدای شش گوشم کفن که دستِ‌ مرا بست؛ دست تو باز است وَ دست باز تو یعنی بیا در آغوشم چرا به یاد لب تشنه ات نمیمیرم مرا ببخش عزیزم که آب مینوشم مصیبت پدر و مادرم ز یادم رفت مصیبت پسر تو نشد فراموشم میان روضه ی بزم یزید فریادم به یاد شام غریبان اگر که خاموشم عزیز فاطمه خیلی برای من سخت است تو پاره پیرهنی، من لباس می پوشم @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها گیسوی تو برای پریشان شدن بس است چشم ات برای سر به بیابان شدن بس است دلدار اگر تویی به خدا که برای ما بیدل‌ترین قبیله ی دوران شدن بس است هر روز پای "یار" قَبا چاک می زنیم کِی گفته ایم پاره گریبان شدن بس است از خیل معجزات تو، یک مهربانی ات کُفّار را برای مسلمان شدن بس است قدری ز دستپُخت خدیجه به ما بده نانش برای بوذر و سلمان شدن بس است مبعوث می شوی که بگویی به ابتران دختر برای کوثرِ قرآن شدن بس است تدریس نکته های ولایت شناسی ات ما را برای طفل دبستان شدن بس است تو آمدی نشان بدهی راه و چاه چیست آئینه دار پرتو خورشید و ماه کیست قرآن بخوان که سینه به سینه صدا شویم از گورهای جهل ابوجهل، پا شویم قرآن بخوان که با نفحات بهشتی ات قدری عوض شویم، کمی با خدا شویم این دست ها به شوق قنوتت بلند شد تا تکّه ای ز پازِل این "ربّنا" شویم بالی برای پر زدن ما درست کن تا جبرئیل های مقیم حرا شویم همراه چار قبله ی توحید آمدی تا بندگان کعبه ی آل عبا شویم بر روی شانه ات بنشینیم لحظه ای لبخند شاد کودکی کوچه‌‌ها شویم پُشت در حریم تو از اولیا پُر است ای کاش بین آن همه ما نیز جا شویم فردای حَشر منصبمان پادشاهی است امروز اگر قرار بر این شد گدا شویم فانوسِ راه را به یدالله داده ای می خواستی که با علی ات آشنا شویم یک هشتم عدس به علی عشق داشتن گفتی که کافی است ز آتش رها شویم ما را علی علیِ تو اینجا کشانده است پائین پای غار حرایت نشانده است بال ملک کجا و بلندای بام تو از کهکشان بُرون زده حدِّ مقام تو ای کعبه ی نگاه تو صدها بِلال ساز "قبله"، نماز خوانده به بیتُ الحرام تو ذکر مدام اهل وِلا یا محمد است جان تمام شیعه به قربان نام تو اما تو آمدی که بگویی علی که بود این داستان نهفته شده در قیام تو "هرکس علی شناخت،خدا را شناخته" این بود جانِ مطلب و اصلِ پیام تو معراج هم اگر بروی، دردِدل کنی جز مرتضی کسی نشود هم کلام تو "یا اهل بیت پاکِ خداوند لایزال" هر ثانیه شنیده شد این اَلسَّلام تو یک نیمه ی تو "فاطمه" شد، آن یکی "علی" حالا بگو که سجده کنم بر کدام تو!؟ طبق حدیث قدسی لولاک..،گفته اند: زهراست مقتدای "علی" و امام "تو" از نور این دو، پرتوِ قرآن  درست شد با "مرتضی" و "فاطمه" ایمان درست شد سرمایه ی محبت زهراست دینمان یعنی که فاطمه است دلیل یقینمان او بانی تفاخُر حق بر ملائکه است: "او فاطمه است،بنده ی خلوت گُزینمان" در حشر او سواره و باقی پیاده اند آن بی مثال بانوی بالا نشینمان در دست فاطمه است کلید دَر جَنان از باغ های اوست بهشتِ بَرینمان حوریّه ای که با دمِ اُمّید بخش خویش هجده نفس رسیده به داد زمینمان آن مادری که صبح قیامت یکی یکی با مِهر مادرانه کُنَد دست چینمان باید کسی شبیه علی همسرش شود آئینه دار جلوه ی پیغمبرش شود امّا پس از تو حرمت حیدر شکسته شد آیه به آیه سوره ی کوثر شکسته شد دیگر کسی به عترتتان اعتنا نکرد این نخل ریشه دار تناور شکسته شد در کوچه راه فاطمه ات سَد شد ای پدر در کوچه گوشواره ی دختر شکسته شد سیلی چنان به صورت زهرای تو گرفت آورده‌اند گونه ی مادر شکسته شد آتش به جان لانه ی آل نبی زدند بال و پر کبودِ کبوتر شکسته شد او را چنان زدند که "مسمار" سرخ شد او را چنان زدند که "در" سرشکسته شد ما در عزای دختر تو گریه می کنیم عُمْری برای دختر تو گریه می کنیم @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه بر گوش میرسد ز حرا بانگ یا علی باشد شب زیارت شیر خدا علی پر میکشد دلم شب مبعث سوی نجف در حیرتم نبی شده مبعوث یا علی یک نور بوده اند از اول دو تا شدند یک مصطفی محمد و یک مرتضی علی پس میروی اگر به نجف زیر لب بگو یا مرتضی محمد و یا مصطفی علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تو را تا دیده ام محو جمال کبریا دیدم تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم تو را در سجده ی باران و بر سجّاده ی صحرا به هنگام قنوت برگ ها، در «ربّنا» دیدم تو در هفت آسمان سیر و سفر می کردی امّا من تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمه ی زمزم صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم «تو را دیدم که می چرخید گرد خانه ات کعبه خدا را در حرم گم کرده بودم در شما دیدم» تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر تو را مولود کعبه، قبله ی اهل ولا دیدم تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی تو را عاشق ترین دلداده ی «قالوا بلا» دیدم تو افکندی حجاب از روی «کَرّمنا بنی آدم» که سیمای تو را آیینه ی ایزد نما دیدم تو آدم را فراخواندی به علم «عَلَّمَ الأسماء» تو را در کشتی نوح پیمبر ناخدا دیدم اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل تو را هم عهد و پیمان به تمام انبیا دیدم سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگین بخشی تو را روح قناعت، اسوه ی فقر و غنا دیدم زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهان آرا تو را پروانه ی پیغمبر از غار حرا دیدم به جولانگاه احزاب و نبرد خندق و خیبر به دستت تیغ «لاسیف» و به شأنت «لافتی» دیدم به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت جهانی را به لب «اَهلاً و سَهلاً مَرحَبا» دیدم تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی تو را خورشید بام کعبه در «اُمُ القُری» دیدم تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر تو را در بی نهایت، در کجا در ناکجا دیدم چه می دیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت خلیل بت شکن را روی دوش مصطفی دیدم «و سُبحانَ الَّذی أسری بِعَبدِه» را که می خواندم تو را در لیلةُ المعراج، با بدرُالدُّجی دیدم سراغ آیه ی «الیوَم اکملتُ لکُم» رفتم تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی! چه گویم من که روی دست پیغمبر چه ها دیدم تو را در سایۀ باغ «اَلَم نَشرح لَکَ صَدرَک» شکوفا یافتم، مصداق « مِصباحُ الهُدی» دیدم گل روی تو را در «سَبِّح اسم ربَّکَ الاعلی» تَجَسُّم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ منَ الرَّحمن» تو را در آیه ی تطهیر و در «قُل اِنَّما» دیدم تو را در نون «اَلرَّحمن» و عین «عَلَّمَ القُرآن» تو را دریای «یاسن» ترجمان طا و ها دیدم تو را در «قُل کَفی بِاالله» در «وَالتّین وَالزَّیتون» تو را در «لیسَ لِلانسانَ اِلّا ما سَعی» دیدم نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن» تو را در سوره ی وَالشَّمس و طور و وَلضُّحی دیدم تو را با چهره ی پوشیده و خرما و نان بر دوش کنار زاغه های شهر کوفه بارها دیدم نوازش از تو می دیدند فرزندان شاهد هم تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان تو را در سوره ی انسان و متن هل اتی دیدم چه می دیدم خدا را در سکوت محض نخلستان تو را هر نیمه شب، در گریه های بی صدا دیدم شبی که شمع بیت المال را خاموش می کردی تو را با بی ریایی، خفته روی بوریا دیدم چو راز غربت خود را به گوش چاه می گفتی چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه دیدم تو را پشت در آتش زده، با زهرةُالزّهرا صبور و مهربان، در تیرباران بلا دیدم اگر نامردمان دست تو را بستند، آن ها را اسیر پنجۀ تقدیر، در «تَبَّت یَدا» دیدم در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم شهادت نامه ی «فُزتُ وَ رَبَّ الکَعبه» را دیدم پس از آن لیلة القدری، که شد شقُّ القَمَر، هرشب تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم تو را یاریگر خون خدا، با عترت یاسین تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا تو را در سایه روشن های شام و کربلا دیدم شب شام غریبان و پرستو های سرگردان تو را دلسوخته در شعله زار خیمه ها دیدم اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم تو را با کاروان اهل بیت وحی در غربت تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم کسی از آستانت دست خالی بر نمی گردد که در آیینه ی آیین تو مهر و وفا دیدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بر در خانه ی تو دربان است سائل قنبرت سلیمان است بحر موّاج اگر که عاشق نیست خشکتر از تبِ بیابان است صبر ایّوب بی تو سر آمد جگرش بسکه زیر دندان است و به اذن شما ابوذر نیز ساقی چشمه سار حیوان است جرعه ای عشق از قنات لبت مثل خون در میان شریان است غضب اخم مرحب اندازت ذوالفقار است گرم جولان است نفس حقّت ای امیر کلام معنی واژه واژه قرآن است آن زمانی که غرق خون باشم زیر پای تو عید قربان است چون بمیرم «فمن یمت یرنی» مردنم با تو اوج ایمان است و سلام علیکم ات شوق و علیک السلام مهمان است خواندن مدح توست کار خدا بر جبین غلام عنوان است عجَزَ الواصِفون عن صفتک ما عرفناک حق معرفتک باید از زندگی کنند مُعاف هرکه را دور تو نکرد طواف مثل بیچارگان شهر نجف سگ لَنگیم در همین اطراف ریگ های نجف طلاست علی بر سر ما بریز از این احقاف دل خرما فروشتان مثلِ اشک چشم است قطره ای شفّاف صبح میلادت ای دلیل وجود سینه ی کعبه را دهند شکاف خادم خانه زاد مولد توست تشنه ی روی توست عبدمناف کعبه پیراهن تو را میخواست یا که کرباسی از همین الیاف هیبت الله خشم چشمانت ذوالفقاریست در میان غلاف من گرفتار دُلدُلت هستم خادم قنبرند تا اشراف یاعلی نوش جان شمشیرت خون مارا اگر کنی اصراف و خدا از تو گفته در قرآن گوشه ای از فضائل و اوصاف عجَزَ الواصِفون عن صفتک ما عرفناک حق معرفتک یاعلی گفته ام در اوج خلوص ذکر صبّوح و ذکر یا قدّوس تو نگاهی اگر بیاندازی مرغ پر کنده می‌شود طاووس در یَمِ خون خود بغلطانم شب عاشق کشان در اقیانوس انبیا تشنه ی کویر تو اند از سر ابر عهد دقیانوس اول صبح یاعلی گفته مثل عشّاق پا برهنه خروس دشمنی کرده با علی چه کسی؟ آنکه دارد صفت از اختاپوس پس به تیغ کجت گرفتار است قد و بلای دشمن منحوس صبح صفّین در دل میدان شده عبّاس پهلوانت عبوس عمروعاص برهنه جایز بود بر تن خود کند لباس عروس تا که مقتول رحمتش باشی دسته ی تیغ ذوالفقار ببوس نجفت طور حضرت موسی ست پس تویی در هدایتش فانوس یاعلی یاعلی ست ذکر لبش خوانده مثل مسیح اگر ناقوس عجَزَ الواصِفون عن صفتک ما عرفناک حق معرفتک خون من را اگر دهید هدر حال من میشود کمی بهتر تا گرفتار قنبرت باشم دست بردی تو در قضا و قدر انبیا دست بر قلم هستند میروی باز بر سر منبر میسپارم اگر دهی فرمان حنجرم را به زحمت خنجر دست سائل بده امیر صلاة سر من را به جای انگشتر دوختی با چکاچک شمشیر آسمان را به قلعه ی خیبر مرحب خیبری به خود لرزید تا زدی نعره ی انا الحیدر باز هم که عبا تکان دادی متکانی مرا چو درّ و گوهر خشم عباس پهلوان میشد رعشه ی جان مالک اشتر روزی بندگانتان را باز گاه تقسیم میکند قنبر مدح تو قابل شمارش نیست همه جا گفته بود پیغمبر عجَزَ الواصِفون عن صفتک ما عرفناک حق معرفتک دشت بی آب میشود تحقیر آی باران بیا به سمت کویر به در خانه ات پناه آورد باز مسکین، یتیم، مرد اسیر خیر و شر ای قسیم جنّت و نار با نگاه تو میخورد تقدیر پسران تو در کنار خودت تا قیامت شدند خیر کثیر رزم صفّین و خیبرت را کاش در نگاهم خودت کنی تصویر قامتش استوار شد اسلام وقت جولان قامت شمشیر حضرت مصطفی به امر خدا خوانده بَلِّغ به شوق صبح غدیر مثل هارون کنار موسایی جان به قربان این امیر و وزیر در کنار کبوتران نجف جبرئیل تو بلبلی ست صغیر تو بزرگ قبیله ی نوری چه بگویم به جز همین تعبیر؟ فاطمه با علی و اولادش میشود جان آیه ی تطهیر پس به شوقت بلال میگوید هر زمانی که میکشد تکبیر عجَزَ الواصِفون عن صفتک ما عرفناک حق معرفتک @poem_ahl
نائب الزیاره همه عزیزان هستم
میل ما سوی وصال و قصد او سوی فراق ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست اگر که دوست به کاهی نمی‌خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست