eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
278 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها خدایا مشکل از کار منِ مشکل‌گشا وا کن بُوَد درمان من زهرا، مرا مهمان زهرا کن اجل از بعد زهرا منتظر بودم که برگردی بیا امشب علی را بین شهر کوفه پیدا کن من از تو یاد دارم فاطمه عجِّل وفاتی را بیا مرگ مرا از حق به جای من تمنا کن نشانِ من نمی‌‍دادی اگر آن روز رویت را کنون رخسار سیلی خوردۀ خود را هویدا کن طبیبم را بگو زینب که من دارو نمی‌خواهم ز خاک چادر زهرا تو زخمم را مداوا کن بدان ای کوفه هر چه خواستی بر من جفا کردی گذشت آب از سرم اما، تو با زینب مدارا کن @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها درد دل‌هام برای تو حسین بسیار است بسته‌ام بار سفر چشم به راهم یار است خوشی عمر مرا بود به نُه سال فقط بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است ابن ملجم به خیالش که مرا کُشت ولی قاتل اصلی من ضرب در و مسمار است حسن از کوچه چه دیده است که لکنت دارد که هنوزم که هنوز است دلش بیمار است به ابالفضل سپردم که کنارت باشد او گرفتار تو و در همه جا غمخوار است بیشتر از همه دلواپس زینب هستم که به هر شهر اسیرِ سرِ هر بازار است   زیور آلات به همراه مبر کرب و بلا اُلفت مردم کوفه به طلا بسیار است @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها این همه راه دویدم ز پی دلدارم  به امیدی که در این دشت برادر دارم تو دعا کن به کنار بدنت جان بدهم فکر همراهی با شمر دهد آزارم اسب‌ها پای خود از سینۀ او بردارید من هم از این تن بی سر شده سهمی دارم خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند من که از راهی بازار شدن بیزارم یک عبا داشتی و خرج علی اکبر شد با چه از روی زمین جسم تو را بردارم به وداع من و تو خیره بُوَد چشم رباب خواندم از طرز نگاهش که «منم دل دارم» @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها فَرقِ مرا تو طاقتِ دیدن نداشتى هِجده سَرِ بُریده ببینى چه میکُنى اینجا همه به گریه ى تو گریه میکنند خَنده به اَشک دیده ببینى چه میکُنى خون ریزد از شِکافِ سَرَم، خونجگر شدى جسمى به خون طپیده ببینى چه میکُنى تو یکسره به چشم پدر بوسه میزنى تیرى درونِ دیده ببینى چه میکُنى وقتى که میرسد زِ شَریعه، حُسین را با قامَتى خَمیده ببینى چه میکُنى من پیکرم به غیرِ سَرَم لطمه اى ندید جسمى به خاک، دَریده ببینى چه میکُنى طفلانِ در به در به بیابانِ کربلا چون آهوىِ رَمیده ببینى چه میکُنى یک ضَربه زَد به فرقِ سرم راحتم نمود تو قَتلِ صبر دیده؟ ببینى چه میکُنى @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها دلم دریائی از غمهای بسیار غم غربت، غم داغ و غم یار من از روز ازل مظلوم بودم ز حق خویشتن محروم بودم هم از اهل مدینه ظلم دیدم هم از این کوفیان طعنه شنیدم دلم سوزان بسان آفتاب است سلامم بین مردم بی جواب است از آن روزی که بی زهرا شدم من در این عالم تک و تنها شدم من خدا داند که زهرا جان من بود به درد بی کسی درمان من بود ولی از او فقط یک شکوه دارم به سینه غصه ای ناگفته دارم تو که تنهائیم را دیده بودی مرا ای کاش با خود برده بودی ز دنیا سوی جنت رهسپارم که تنها با اجل یک حرف دارم اجل فارغ ز رنج و محنتم کن ز دیدار مغیره راحتم کن اگر زینب گذارت کوفه افتاد به بازار و میان کوچه افتاد بدان معنای نام کوفه ننگ است پذیرائیشان با خاک وسنگ است @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ز بسکه ظلم فراوان ز روزگار میبینم  تو گوئی آنکه اجل را به چشم یار میبینم اثر نهاده به بینائیم چنان سیلی  علی مقابلم استاده تار میبینم @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ای مخزن اسرار خدا سینه ی تو هرگز به کسی ندیده ام کینه ی تو ما هر دو به آئینه نداریم نیاز تو آئینه ی منی من آئینه ی تو افسوس که آئینه ی من زود شکست بی آینه مانده یار دیرینه ی تو @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها چه کنم بی تو اگر زنده بمانم چه کنم کاش میشد که در این شهر نمانم چه کنم تا سحر خواب نداری و دعاگوی منی شده بیماری تو قاتل جانم چه کنم مردم از گریه ی تو، خسته تو از گریه ی من اشک از دیده ز داغت نفشانم چه کنم من که صدها گره کور به دستم وا شد گرهم روی گره خورده ندانم چه کنم حاضرم جان بدهم چهره ی خود باز کنی گرچه شرمنده از این روی نهانم چه کنم تا مغیره رسد از راه حسن میلرزد من به حال پسرم بس نگرانم چه کنم گیرم از کوچه به یادت رفت و آمد نکنم با در سوخته ی خانه ندانم چه کنم ای زمین خورده، علی هست زمین خورده ی تو بیش ازین نیست به تن تاب وتوانم چه کنم به یقین حرف دلم بود که «انسانی» گفت «من زمین خورده ترین مرد زمانم چه کنم» @poem1401
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها طعم بهار را نچشیدم خزان شدم یاسم ولی به رنگ گل ارغوان شدم این روزها قیام و رکوعم شده یکی مثل هلال ماه خمیدم کمان شدم آمد به خانه دختر طلحه به دیدنم گفتم ببین که پوستِ بر استخوان شدم یک روز اگر زمین نخورم شب نمی شود نیرو ز دست داده ام و ناتوان شدم من بازویم شکسته ولی کار می کنم حیدر ببیندم که دوباره جوان شدم گیرم وضو جبیره، مقصر مغیره شد بس ضربه زد به بازوی من نیمه جان شدم @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آسمان را به روی تخته ی در می بردند تاج سر بود که باید روی سر می بردند سرو سامان همه بی سر و بی سامان بود پا به یک سوی , سر از یک طرف آویزان بود او درست است که یک همدم و غمخوار نداشت بدنش روی دری بود که مسمار نداشت جگرش پاره شده اما به دل تشت نریخت عضو عضو بدنش هر طرف دشت نریخت بود زندانی و در مجلس اغیار نرفت همره اهل و عیالش سر بازار نرفت کسی از دور به پیشانی او سنگ نزد گرگ درنده به پیرهن او چنگ نزد کنج زندان خبر از بزم می و جام نبود دخترش ثانیه ای در ملاء عام نبود سر سجاده و در حال سجودش نزدند هر دو دستش به تنش بود و عمودش نزدند تن او ماند روی خاک ولی چاک نشد تیغ خونین شده با پیرهنش پاک نشد بود مظلوم ولی هفت کفن داشت به تن گریه میکرد به جسمی که نشد و غسل و کفن @poem1401
سلام‌الله‌علیه منِ ناقابل اگر تشنهٔ دیدار توام از طفولیتم ارباب گرفتار توام نیستم مستحق این همه لطف و کرمت تا نفس می‌کشم‌ای شاه بدهکار توام جان زهرا بَرِ کسی مشت مرا باز نکن هر چه هستم به تو وابسته‌ام و خار توام تو به پیشانیِ من مُهرِ قبولی زده‌ای تا بدانند همه نوکر دربار توام گریه کردن به تو را مادر من یادم داد فخرم این بس که سیه پوش و عزادار توام چه شود لحظهٔ مرگم همه بینند که من دست بر سینه‌ام و مات به رخسار توام @poem1401
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گر نخیزی تو زجا، کار حسین سخت تر است نگران حرمم، آبرویم در خطر است قامت خم شده را هر که ببیند گوید بی علمدار شده، دست حسین بر کمر است داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است دست از جنگ کشیدند و به من می خندند تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است علقمه پر شده از عطر گل یاس، بگو مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند قد و بالای رَسا هم سبب دردسر است اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است تیر باران که شدی یاد حسن افتادم دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است @poem1401