eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
281 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بیهوده قفس را مگشایید پری نیست جز مُشتِ پر از طائر قدسی اثری نیست در دل اثر از شادی و امّید مجویید از شاخۀ بشکسته امید ثمری نیست گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم امّا به سیه چال، صبا را گذری نیست گیرم که صبا را گذر افتاد، چه گویم؟ دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست امّید رهایی چو از این بند محال است ناچار به جز مرگ، نجاتِ دگری نیست ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی؟ در سینه دگر جز نفس مختصری نیست «تا بال و پرم بود قفس را نگشودند امروز گشودند قفس را که پری نیست» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو من به تو دوخته‌ام دیده، تو بر من، از نی یک جهان راز، نهفته به نگاه من و تو اُسرا با من و رأس شهدا با تو به نی چشم تاریخ ندیده‌ست سپاه من و تو روی تو ماه من و ماهِ تو عباس امّا ابر خون ساخته پنهان رخ ماه من و تو آیه خواندن ز تو، تفسیر ز من، تا دانند که به جز گفتن حق نیست گناه من و تو هر دو نَستوه چو کوهیم برِ سیل امّا عشق، دلگرم شد، از سردی آه من و تو... «مدّعی خواست که از بیخ کند ریشهٔ ما» بی‌خبر زآن که غروب است پگاه من و تو https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها باز به من راه سخن باز شد طایر اندیشه به پرواز شد تا که کند سیر، مقامات را مدح کند،‌ مادر سادات را گر، نه مدد از نظرِ وی رسد خامه به طوف حرمش کی رسد؟ اختر تابندۀ بُرج شرف گوهر رخشندۀ‌ دُرج شرف مایۀ‌ فخریۀ‌ خیرالبشر دوستی و دشمنی‌اش، خیر و شر... روح نُبی، جان نبی، ذات دین کشته شده بر سرِ اثبات دین... در شرف و عفاف، الگو تویی به بانوان، بزرگ بانو تویی... بود به دستور خدای اَحد که مصطفی به دست تو، بوسه زد... حُب تو، شیرازۀ‌ اُمّ الکتاب سایه‌نشینِ مِهر تو، آفتاب مقدم تو داده به خاک، اعتبار فرش کند از تو به عرش، افتخار... در صف محشر، چو رسد گام تو محشر دیگر شود از نام تو به‌ وقت غم ذکر امامان، همه فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه دامن تو، حسین، می‌پرورَد آن‌که دل از خدای خود می‌برَد... خانۀ تو گلبُن عشق و عفاف به گِرد آن کعبه بوَد در طواف صبر تو را نداشت ایوب، هم اشک تو را نریخت یعقوب، هم عبادت و خدمت تو، متصل دستۀ‌ دستاس ز دستت خجل چشم ملَک، محو نماز شبت گوش فلک، به نغمۀ‌ یا رَبت https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها چنان زدند به هم روز و روزگار مرا گرفته دست خودش گریه اختیار مرا زن جوان که نباید عصا بدست شود گرفت جور فلک لذت بهار مرا شکسته است غرورم میان این خانه شکسته اند سر یار خانه دار مرا نفس نداشت ولیکن به من نفس میداد و باز کرد گره های سخت کار مرا لباسها به تنش زار میزند دیگر که آب کرده جراحت تن نگار مرا قرار بود که باهم‌ دوباره حج برویم به هم‌ زدند حسودان من قرار مرا عجیب نیست که شب دیر میروم خانه برای آنکه نبینند حال زار مرا بدون فاطمه بودن نمیخورد به علی خدا زیاد کند طول عمر یار مرا آهای اهل مدینه زن مرا کشتید شکسته اید دگر بغض ذولفقار مرا https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها فاطمه جلوه ی باقی ازل تا ابد است آی مردم! بخدای احد! او هم احد است قامت سرو خودش را به علی داد و خمید راز زیبایی دریا به همین جزر و مد است از غذای حسنینش زد و بخشید به ما مادر ما به خدا مادری اش را بلد است جامه نو به تن فضه و اسما میکرد بانویی که به تنش پیرهنی از نمد است به فدک کار ندارد هدفش نام علیست نکند فکر کنی در طلب یک سند است گر علی پیکر یک عبدود انداخت به خاک پشت در فاطمه درگیر چهل عبدود است لال باد آنکه ازو شاهد حرفش را خواست آنچه صادر بشود از لب او مستند است نبی از خانه او دست به سینه‌ میرفت تو ببین خانه ی زهرا شرفش تا چه حد است شانی از تربت ارباب فراتر دارد خاک آن چادر خاکی که به زیر لگد است بین دیوار و در خانه چه آمد به سرش مدد از فضه گرفت آنکه به عالم مدد است https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها گر علی دل، قرار او زهراست ور علی گل، بهار او زهراست او که خود فخر خلقت است به حق مایۀ افتخار او زهراست جلوه‌گاه خداست خود، اما جلوۀ کردگار او زهراست ذوالفقارش اگر عدوکُش شد جوهرِ ذوالفقار او زهراست در علی می‌توان خدا را دید زآنکه آیینه‌دار او زهراست او ندارد به دار دنیا مِهر تا که دار و ندارِ او زهراست سیر، از سِیْرِ باغ و گلزارست گل و باغ و بهار او زهراست خود میان بهشت می‌بیند تا به خانه کنار او زهراست https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها گمان مکن پسرت ناتنی‌ برادر بود قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود منال ام بنین و ببال از عباس تو شیر مادر و شیر تو شیر پرور بود سقوط قلعۀ خیبر اگر به نام علی‌ است فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود به لرزه بود از او پشت هفت‌ پشت ستم یل تو یک‌ تنه یک تن نبود، لشگر بود به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود اگر فتاد روی خاک می‌شود پرپر ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها علی که آینۀ روشن خدای تو بود همیشه آرزویش روی حق نمای تو بود حدیث قدسی لولاک معتبر سندی‌ست که هرچه کرد خدا خلق، از برای تو بود به خشت خشت سرایت بهشت رشک بَرَد که طوطیای ملک گردِ بوریای تو بود ملک حضور تو را در نماز عاشق بود ولیک شیفته‌تر از ملک، خدای تو بود ز پا نشست علی تا تو راه می‌رفتی که دید دوش حسین و حسن عصای تو بود نگاه بی‌رمقت با علی سخن می‌گفت زبان دردِ دلت در نگاه‌های تو بود ز گریه‌ات همه هستی به گریه افتاده همیشه شهر مدینه پر از نوای تو بود https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها مادر بگو که بی تو چه خاکی به سر کنم؟! ای شمع شب فروز چگونه سحر کنم؟! گیرم که شب سحر شد و روشن شد آفتاب باید به قتلگاه برادر نظر کنم مادر نمیر کاش بمیرم به جای تو بی تو نظر چگونه به روی پدر کنم این شهر شهر وحشت و این کوچه پر خطر باید که سینه را به بلایا سپر کنم دیگر مدینه جای امان نیست مادرا از شهر غصه ها تو دعا کن سفر کنم سیلی اگر زدند مرا هم چو مادرم باید حسین را ز قضایا خطر کنم ما را نیاز نیست به نامرد مردمان باید ز مردمان مدینه حذر کنم من تاجر تجارت عشق و محبتم کی با حسین باشم و یک دم ضرر کنم من حاضرم اسیر شوم در ره مرام فکری برای خاطر نسل بشر کنم روزی اگر گذار من افتد به کاخ ظلم آن کاخ را به هم زده زیر و زبر کنم روزی اگر سراغ من آیی به شهر شام جان را نثار دختر خیر البشر کنم https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها یک گل، نصیبم از دو لب غنچه‌فام کن یا پاسخ سلام بگو، یا سلام کن! ای حُسن مطلعِ غزل زندگانی‌ام شعر مرا تمام، به حسن ختام کن ای آفتاب خانۀ حیدر، مکن غروب این سایه را تو بر سر من، مُستدام کن پیوسته نبض من به دو پلک تو بسته است بر من، تمام من! نگهی را تمام کن تا آیدم صدای خدای علی به گوش، یکبار با صدای گرفته، صدام کن از سروِ قدشکسته نخواهد کسی خرام ای قامتت قیامت من، کم قیام کن! در‌های خُلد بر رخ من باز می‌کنی از مِهر، همره دو لبت یک کلام کن با یک نگاه عاطفه، عمر دوباره باش ای مِهر پرفروغ، طلوعی به شام کن این کعبه، بازویش حَجرالاسوَد علی‌ست زینب بیا و با حجرم استلام کن https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت (بودش هزار درد و توان بیان نداشت) دانی چرا ز آل پیمبر کشید، دست نقشی دگر به کارِ ستم، آسمان نداشت تنها، زمین نداشت به سر دست از فلک پایی به عزم پیش نهادن، زمان نداشت یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت (آمد ولی زباغ نصیبی خزان نداشت) ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفت جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟ تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود (از تب زبس که ضعف بر او چیره گشته بود) می‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت می برد ترکش دل او تیر آه ها اما به غیر قامت زینب، کمان نداشت (در ترکش دلش که دو صد تیر آه بود می‌برد و غیر قامت زینب کمان نداشت) بیتی ز اوستاد «صفایی جندقی» آرم که او به دفتر خود بِه از آن نداشت «گر تشنگی ز پا نفکندش، بعید نیست آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت» https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه بیمار کربلا به تن از تب، توان نداشت تاب تن از کجا؟ که توان بر فغان نداشت گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست آب آن قدر که دست بشوید ز جان نداشت در کربلا کشید بلایی که پیش وهم عرش عظیم، طاقت نیمی از آن نداشت ز آمد شد غم اسرا در سرای دل جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت جامی به کام تفته‌ی طفلان از آن نریخت کاو غیر اشک در نظر، آبی روان نداشت در دشت فتنه‌خیز که زآن سروران، تنی جز زیر تیغ و سایه‌ی خنجر، امان نداشت این صید هم که مانْد نه از باب رحم بود دیگر سپهر، تیر جفا در کمان نداشت یا کور شد جهان که نشانی از او ندید یا کاست او چنانکه ز هستی نشان نداشت از دوستانش آن همه یاری یقین نبود وز دشمنان هم این همه خواری، گمان نداشت آن گر چه سوخت از عطش، این بود خون صرف جز اشک چشم و لخت جگر، آب و نان نداشت از بهر دوستان وطن، غیر داغ و درد می‌رفت سوی یثرب و هیچ ارمغان نداشت تا شام هم ز کوفه، در آن آفتاب گرم بر فرق، جز سر شهدا سایبان نداشت از یک شرار آه، چرا چرخ را نسوخت؟ در سینه، آتش غم خود گر نهان نداشت وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست؟ گر آستین به دیده گوهرفشان نداشت چون مرغ سر بریده و چون صید خورده تیر جان از حیات، سرد و دل از زندگیش سیر https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250