#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گودال
کمتر بر این غریب بدون کفن بزن
این ضربه ی دوازدهم را به من بزن
هر آنچه داشت رفت دگر جستجو نکن
اینقدر این شهید مرا زیر و رو نکن
قبول کن که شبیه حصیر افتادی
قبول کن ته گودال گیر افتادی
مخواه تا که سر من به گریه بند شود
بگو چکار کنم از تنت بلند شود
بگو چه کار کنم آب را صدا نزنی
بگو چه کار کنم تا که دست و پا نزنی
بگو چکار کنم از تو دست بردارند
برای پیکر تو یک لباس بگذارند
بگو چکار کنم بیش از این تکان نخوری
بگو چکار کنم از سنان، سنان نخوری
بگو چکار کنم من؟ بگو چکار کنم؟
کنار شمر بمانم و یا فرار کنم؟
میان گریه ی من این سنان چه میخندد
دهان باز تو را نیزه دار میبندد
آهای شمر عبا را کسی ربود برو
بیا النگوی من را بگیر و زود برو
برای غارت پیراهنت بمیرم من
چرا لباس ندارد تنت بمیرم من
قرار نبود بیفتی و من نگاه کنم
و یا که گریه به کوپال ذوالجناح کنم
مگر نبود مسلمان که اینچنین زده اند
بلند مرتبه شاهِ مرا زمین زده اند
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#گودال
#اسارت
یابن شبیب گریه کن از غربت حسین
در کربلا شکسته شده حرمت حسین
شد زخم از مصیبت او پلک چشم ما
خنده رود ز لب چو شود صحبت حسین
بر تن نداشت جد غریبم توان و تاب
یابن شبیب ذکر لبش بود آب آب
یابن شبیب نیزه به حلقوم دیده شد
چون گوسفند سر ز تن او بریده شد
یابن شبیب پیکر جد غریب ما
در زیر نعل اسب به هر سو کشیده شد
یابن شبیب چکمه به پهلوی او زدند
در پیش عمه چنگ به گیسوی او زدند
یابن شبیب جد غریبم کفن نداشت
یوسف به قعر چاه ولی پیرهن نداشت
از بس که زخم بر روی زخم دگر زدند
یک جای سالمی به تمام بدن نداشت
یابن شبیب سنگ به آئینه دیده ای؟
جای سم ستور به یک سینه دیده ای؟
یابن شبیب گریه به جز داغ او مکن
این حرف را به پیش کسی بازگو مکن
ناموس جد ما روی تل با اشاره گفت
ای بی حیا حسین مرا زیر و رو مکن
یابن شبیب تیغ به حنجر کشید شمر
رگها وگوشتهای گلو را برید شمر
یابن شبیب آتش قلبم زبانه زد
نامحرمی به عمه ی ما تازیانه زد
هر دختری بهانه ی بابا گرفته بود
دشمن حیا نکرده و باهر بهانه زد
یابن شبیب لاله ی پژمرده دیده ای
یابن شبیب طفل کتک خورده دیده ای
#محمود_اسدی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
یابن الشبیب، گریه فقط بر غم حسین
یابن الشبیب، گریه فقط بهر كربلا
یابن الشبیب، درد حسین درد جان فزاست
یابن الشبیب، روضه ی ما داغ پر بلا است
یابن الشبیب، درد حسین درد بی کسی است
یعنی عزیز فاطمه شبگرد بی کسی است
یابن الشبیب، عمه ی ما را کتک زدند
آتش هزار بار به باغ فدک زدند
یابن الشبیب، کوچه به دل غم نشانده است
یعنی هنوز دست علی بسته مانده است
یابن الشبیب، خنده مرا ترك می كند
خد التریب را چه كسی درك می كند
یابن الشبیب، غصه دلم را كباب كرد
شیب الخضیب دیده ی ما را پر آب كرد
یابن الشبیب، جرم یتیم سه ساله چیست؟
دیگر پس از امام کشی آه و ناله نیست
یابن الشبیب، قصه ی معجر نگفتنی است
جریان حنجر و دم خنجر شنفتنی است
یابن الشبیب، غارت خیمه عجیب بود
در شعله ها سلاله ی حیدر غریب بود
یابن الشبیب، دختر ترسیده دیده ای؟
در زیر خار طفلک خوابیده دیده ای
یابن الشبیب، جد مرا سر بریده اند
پیش نگاه عمه ی ما سر بریده اند
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رسول صلیاللهعلیهوآله
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسن سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۱
گواهی می دهد چشم تر من
که گردون ریخت خون در ساغر من
سنین کودکی را طی نکرده
ز دنیا رفت جدّ اطهر من
فلک با بودن داغ پیمبر
بدل بنهاد داغ دیگر من
ز پا افتاد زیر تازیانه
در ایّام جوانی مادر من
به طفلی شد نصیبم خانه داری
به جای مادر غم پرور من
پس از چندی پدر را دادم از دست
کز این غم سوخت جان در پیکر من
چو دید خون ز حلق مجتبی ریخت
دو دریا شد ز خون، چشم تر من
فلک دیدم به یک روز از دم تیغ
به خون غلطید، هجده یاور من
همه بار سفر بستند و رفتند
دریغا اکبر من اصغر من
الا ای طایران، با هم بنالید
به یاد لاله های پرپر من
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#ترکیب_بند ۲
ز خوناب جگر ساغر گرفتم
گلاب خون ز چشم تر گرفتم
سراغ لالۀ خونین خود را
ز تیر و نیزه و خنجر گرفتم
دو دریا خون فشاندم از دو دیده
گُلم را همچو جان در بر گرفتم
هزاران بوسه در آن قلزم خون
ز زخم نیزه و خنجر گرفتم
سلام از عمق جان گفتم به جانان
جواب از پیکر بی سر گرفتم
به ره زخم تنش کردم نظاره
نشان از بوسۀ مادر گرفتم
زخون یار، شستم گیسوی خویش
خضاب از لالۀ پرپر گرفتم
در آن گودال خون، شکرانه گفتم
مدال صبر، از داور گرفتم
برات گریه را بر شیعه تا حشر
ز لبخند علی اصغر گرفتم
علمداریِ میدان سخن را
هم از زهرا هم از حیدر گرفتم
من آن مرغ بهشت سبز وحیم
که سر، از غصه زیر پر گرفتم
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۳
گلم را، خار صحرا پیرهن بود
غبار و خاک و خون او را کفن بود
سرش بر نی به لب ذکر خدا داشت
گلوی پاره با من همسخن داشت
خودم دیدم که جسم باغبانم
سراپا باغ گل، از زخم تن بود
خودم دیدم که از بالای نیزه
چهل منزل نگاه او به من بود
خودم دیدم که بال بلبلان سوخت
خودم دیدم، گلم نقش چمن بود
خودم دیدم به صحرا یوسفم را
که جسمش پاره تر از پیرهن بود
خودم دیدم نشان سُمّ اسبان
عیان بر روی آن خونین بدن بود
خودم دیدم به گلزار شهادت
که بلبل نوحه خوان بر یاسمن بود
خودم دیدم عزادار حسینم
محمّد، حیدر و زهرا، حسن بود
دریغا ای دریغا ای دریغا
سلیمان رفت و یارم اهرمن بود
خوش آن روزی که در باغ مدینه
گل و بلبل به رویم خنده زن بود
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#ترکیب_بند ۴
بیابان باغ و مقتل آشیانه
حسینم واحسینایم ترانه
الهی چون نسوزم کز درونم
زند جای سخن آتش زبانه
که دیده بلبل از تنها گل خود
جدا گردد به ضرب تازیانه
که گفته لالۀ من بی نشان است
به هر برگش بود صدها نشانه
خودم دیدم که قاتل پنجه انداخت
بر آن موئی که زهرا کرد شانه
خودم دیدم بر اندام گلم ریخت
ز چشم فاطمه اشک شبانه
خودم دیدم که از نخل ولایت
به جای لاله، خون می زد جوانه
خودم دیدم ز رگ های بریده
صدا می زد مرا در آن میانه
خودم دیدم که در مقتل کشیدند
به سیلی، ناز طفل نازدانه
من آن مرغ بهشت سبز وحیم
که گشتم طایری بی آشیانه
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۵
جدائی سخت تر از ترک جان بود
فراق یار، مرگ بی امان بود
دلم چون جسم یارم، پاره پاره
دو چشمم چون گلویش خون فشان بود
عنان دل به پای یار بسته
عنان ناقه دست ساربان بود
دگر با غم، نه گل نه باغبان داشت
خزان بود و خزان بود و خزان بود
کنار جسم هجده محرم خویش
مرا جا در صف نامحرمان بود
خدا داند به چشم خویش دیدم
که اشک ناقه ها بر من روان بود
تنم با کاروان می رفت امّا
روانم پیش آن سرو روان بود
به آهنگ جرس ما را به هر گام
حسینا واحسینا بر زبان بود
ز بانگ واحسینا شد یقینم
که زهرا در میان کاروان بود
رها کردم به صحرا ماه خود را
که تنها آفتابش سایبان بود
دریغا ای دریغا ای دریغا
که باغم را نه گل نه باغبان بود
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
#کوفه
#ترکیب_بند ۶
دلم خون گشت از دیدار کوفه
که روزم شد چو شام تار کوفه
ز دشت کربلا با دست بسته
مرا بردند در بازار کوفه
بلای کربلای دیگری بود
به ما، در هر قدم آزار کوفه
شکستم درهم و پایم نلغزید
به مأموریّت دشوار کوفه
سر بشکسته گوید ما در این شهر
چه ها دیدیم از اشرار کوفه
ستم، زخم زبان، دشنام، کف بود
به آل فاطمه رفتار کوفه
نه با ما با علی و با حسن بود
دو روئی، بی وفائی کار کوفه
عزیز کوفه بودم چون علی بود
امام و رهبر بیدار کوفه
گل باغ بهشت وحی بودم
به شهر کوفه گشتم خار کوفه
ز اشک دیده و خون سر من
کویر کوفه شد گلزار کوفه
ز سوز سینۀ من طرفه بیتی
نوشته بر در و دیوار کوفه
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۷
الا جانم تو را قربان برادر
بخوان قرآن، بخوان قرآن برادر
شرار سینۀ سوزان ما را
به قرآن خواندنت بنشان برادر
به گیسوی تو دیدم روز روشن
شب وصل و شب هجران برادر
چرا با سنگ، فرقت را شکستند
مگر تو نیستی مهمان برادر؟
تو را بین دو نهر آب کشتند
دریغا با لب عطشان برادر
تمام کوفه خندیدند، دیدند
مرا چون در غمت گریان برادر
تو رفتی بی تو ذکر من همین بود
برادر جان، برادر جان، برادر
از آن بر چوب محمل سر شکستم
که بودم با تو هم پیمان برادر
تو که صد بار از من دل ربودی
بیا یکباره جان بستان برادر
تو را دشمن برد دارالاماره
مرا در گوشۀ زندان برادر
دگر بعد از تو زینب دل نبندد
به باغ و لاله و بستان برادر
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#ترکیب_بند ۸
تو خورشید زمین و آسمانی
که هم در موج خون، هم بر سنانی
دلم را با نگاهت می ربائی
سرم را با سر خود سایبانی
تو با روی به خون پوشیدۀ خود
چراغ رهنمای کاروانی
فدای غیرتت گردم برادر
که با سر ناقه ام را ساربانی
تو نوک نیزه قاری، من مفسّر
بخوان قرآن که با من همزبانی
چه در مقتل چه در مطبخ چه بر نی
مرا شمع دلی، خورشید جانی
چرا صورت به خاکستر نهادی
تو در این کوفه آخر میهمانی
رخت پیدا و پنهان گشته در خون
که بر نی هم عیانی هم نهانی
جهان بر تو جفا کرد و ندانست
که تو در جسم خود جان جهانی
بیا بر لاله های خود بنالیم
که من چون بلبل و تو باغبانی
سزد این بیت را بر نوک نیزه
ز سوز سینۀ زینب بخوانی
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اسارت
#شام
#ترکیب_بند ۹
مرا تا شامیان دیدند در شام
به اشکم فاش خندیدند در شام
تمام شهر را بستند آئین
بساط سرخوشی چیدند در شام
به فرقم سنگ ها از چار جانب
به جای لاله باریدند در شام
به جای تسلیت برگرد سرها
زنان شام، رقصیدند در شام
به گردم هجده خورشید خونین
فراز نی درخشیدند در شام
خدا داند که زند های یهودی
به فرقم خاک پاشیدند در شام
تمام طایران گلشن وحی
به سان جوجه لرزیدند در شام
زن و مرد و بزرگ و کوچک آن روز
لباس عید پوشیدند در شام
کف و دشنام و چنگ و تار و دف بود
که بهر ما پسندیدند در شام
دل شب بر دل من گریه کردند
یتیمانی که خوابیدند در شام
بود بیتی ز سوز سینۀ من
که حتی خلق بشنیدند در شام
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl