eitaa logo
کانال روشنگری
759 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
7.3هزار ویدیو
907 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 ⚡️دوره 38 جلدی مفتاح الکتب الاربعه 🔹کتاب «مفتاح الکتب الاربعه» یکی از کتابهای آیت الله است. این کتاب معجمی موضوعی و لفظی از عبارات و واژگان مندرج در «کتب اربعه» شیعه امامیه است. 🔸در این مجموعه برای راهنمایی محققان علوم اسلامی، عباراتی از ابتدای روایات درج شده از متن حدیث و قول راوی حدیث در کتب اربعه حدیثی ذکر شده تا از لحاظ موضوع و واژه موردنظر سریع‎تر بتوانند به منبع روایت دسترسی پیدا کنند. 🌀ایشان می فرمودند: سی سال روی این کتاب کار کردم به طوری که در شبانه روز فقط چهار ساعت استراحت می کردم. 🔅حضرت آیت الله العظمی خویی (ره) درباره این کتاب شریف فرموده اند: تا به حال کسی در این روش بر ایشان پیشی نگرفته است و آرزو داشتم یکی از طلاب حوزه این کار را انجام دهد و چشم من از تالیف این کتاب روشن شده است. ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama
🌀چشم باطنی علامه 🔹ایشان فرمودند: 🔸سی یا چهل روز بود که از مدرسه صدر حتی برای تهیه غذا بیرون نرفته بودم. زیرا از جرقویه نان خشک و غیره آورده بودم. تا اینکه غذا تمام شد و سه روز بود که چیزی برای خوردن نداشتم پولی هم نبود تا چیزی بخرم و روی درخواست کردن از کسی را هم نداشتم. 🌀تا اینکه دیدم یکی از طلبه ها کاهو گرفته و مشغول شستن آنهاست و برگهای زرد آن را دور می ریزد. صبر کردم تا کارش تمام شد. وقتی که خلوت شد رفتم و برگهای زرد را جمع کردم و با عجله به حجره بردم تا رفع گرسنگی نموده و تلف نشوم. 💠پس از مدتی مجبور شدم به طرف میدان امام بروم (شاید برای استحمام). از مدرسه بیرون آمده و به بازار رفتم. به محض ورود به بازار حیوانات بسیاری را دیدم و دانستم که آنها همان اهل بازار هستند وحشت مرا فرا گرفت. 🔺فقط دو نفر را به صورت انسان مشاهده نمودم. در حالی که می رفتم از ترس عبای خود را روی سرم کشیدم تا کسی را نبینم. ولی از از دیدن پای افرادی که از کنارم می گذشتند وحشت می کردم تا اینکه نزدیک حمام شاه (نزدیک میدان امام) رسیدم و احساس کردم که از ترس دیگر قادر به حرکت نیستم. 🔻به مدرسه بازگشتم و همه ماجرا را به استادم آقای سیدمحمدرضا خراسانی (ره) تعریف کردم. ایشان خادم مدرسه را مأمور کردند تا از بازار سیرابی بگیرد و بیاورد و مرا ملزم به خوردن آن کردند. با اکراه خوردم و پس از آن به حالت عادی بازگشتم و همه را به صورت انسان می دیدم. ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama
💢خنده بیجا 🔰هوا سرد بود و بخار دهان از لابه لای عبایی که روی سر کشیده بودم به هوا می‌رفت، با عجله پشت سر سید محمد حسین طباطبایی وارد کلاس شدم. 🔸مثل هر روز پای منبر جایی برای خود دست و پا کردم. 🔹استاد با لهجه شیرین اصفهانی گرم بحث شده بود و شیخ‌علی مدام حرف استاد را قطع می‌کرد تا شاید به جواب سوالش برسد. 🔸استاد مکثی کرد و گفت: وقت کلاس رو با اشکال بی اساس نگیر. 🔹همه خندیدند و من هم خنده‌ام گرفت. 🔸بعد کلاس سید محمد حسین سر را زیر انداخت و بیرون رفت، با عجله پشت سرش دویدم، از دورصدایش کردم. برگشت، چهره در هم کشیده بود، با اخم گفت: تو چرا خندیدی؟ 🔹اگر مطلبی را تو خوب و روان میفهمی باید خدا را شکر کنی نه اینکه به دیگران بخندی. 📎 📎 📎 📎
🔺کلاه گشاد! 🔹قرار بود رضاشاه از دبستان حکیم نظامی دیدن کند. قرار شد سیدمجتبی که طی دو سال، چهار سال را خوانده بود، به‌عنوان نماینده دانش‌آموزان دسته‌گلی را تقدیم رضاخان کند. 🔸سید مجتبی جلوی شاه که رسید، دسته‌گل را محکم کوبید توی صورت شاه؛ طوری شد که کلاه از سر رضاشاه افتاد. ⚡️مدیر بیچاره تا مرز اعدام پیش رفت و بالاخره دربار قبول کرد که سید مجتبی از دیدن جلال همایونی! هول شده است. 🌱نواب از همان کودکی، آن کلاه را به سر رضاشاه گشاد می‌دید. 📚کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل‌قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۹. ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama
10.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وقتی تاب شنیدن مصائب سلام الله علیها را نداشت. 🎙آیت الله وحید خراسانی ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره جالب حجت‌الاسلام قرائتی از بی‌پولی و درخواست پول از علیه‌السلام ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama