eitaa logo
پشتیبان انقلاب
66 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
7.5هزار ویدیو
248 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 ق 1 🍃♥️🍃 به‌نام او که تو را به من شناساند براي تو مي‌نويسم. براي تويي كه خاطرات‌ام پر از ياد توست. قلبم جایگاه عشق توست. احساسم از آن وجود توست. چشم‌هایم عاشق دیدار توست. هستی‌ام غواص دریای توست. وجودم محو وجود توست. هر لحظه دوري‌ات برايم سخت است. دختری پنج ساله بودم. در پارک بازی می‌کردم. وقتی از بالای حوض روی چمن‌ها افتادم. شروع به کریه کردم. تو آمدی، با کوشه مقنه‌ام اشک‌هایم را پاک کردی، دستم را گرفتی و با مهربانی گفتی: چیزی نشده فقط ترسیدی. راست گفتی من فقط ترسیده بودم. گفتم: من پدرم را می‌خوام. گفتی: پدرت کجاست؟ گفتم: آن جا با مامان نشسته‌اند و لباسش مثل لباس توست. وقتی به چند قدمی آن‌ها رسیدی یواش به تو گفتم: مرا همین جا زمین بگذار. مرا یواش زمین گذاشتی من به طرف پدرم دویدم و تو رفتی صندلیی نشسته‌ی. من از بقل بابا تو را نگاه می‌کردم. آن روز دقیقا به یادم مانده چون فردایش روز جشن تولد من بود. روز تولد من مضادف شده با روز جمهرری اسلامی. دوست داشتم تو هم در جشن تولد من بودی تا حضور باطنی را تکمیل می‌کرد. در روز تولدم یک بار دیگر بقلم می‌کردی تا هدیه همیشکی برایم باشد. (ادامه در ق 2) 🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا) شما هستم. . . ارتباط با نویسنده: @pakravan40 نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan توجه: استفاده در کانال‌ها و گروه‌ها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 ق 2 🍃♥️🍃 آن روزها حدود شش ماه بود که جنگ بر کشور ما تحمیل شده بود. تو هم مثل پدرم لباس رزمندگان را به تن داشتی. اما نمی‌دانستم چرا تنها به پارک آمدی. فقط دلم می‌خواست دوباره ببینم‌ات. هر هفته به مامان می‌گفتم: مرا به پارک ببر. به امید این که تو را دوباره ببینم. نمی‌دانم چرا با یک بار دیدن، مشتاق دیدار مجدد بودم. بعد از پنج هفته تو را در پارک دیدم. خیلی خوشحال شدم. اما نمی‌دانستم با چه بهانه‌ی نزدیک تو بیایم. بعد از کمی فکر، تصمیم بچه‌گانه‌ای گرفتم. زود رفتم عروسکم را آورده و توی گل‌ها انداختم. پیش تو آمدم. روی صندلی نشسته و سرت را پایین انداخته بودی و با انگشت‌های دست‌ات بازی می‌کردی، گفتم: سلام آقا. سرت را بالا آوردی. بعد از لحظه‌ای نگاه کردن با تبسم جواب دادی. من گفتم: آقا می‌بخشی عروسکم لایه شاخه‌های آن گل‌ها افتاد. بدون این که جواب بدهی بلند شدی به طرف عروسکم رفتی. شاخه‌ها را با احتیاط کنار کشیدی. عروسگم را برداشتی. خار و خاشک‌ش را تمیز کردی. به گل‌ها نگاه نمودی. یک گل زیبا و خوش رنگ با احتیاط چیدی. با عروسک به من دادی. آن گل بهترین هدیه‌ای است که در عمرم دریافت کرده‌ام. مردی که با چرخ دستی بستنی می‌فروخت و فریاد می‌زد: بودو بودو بستی تمام شد. گفتی: بستنی می‌خوری؟ گفتم: پدرم بیاد می‌خره. پرسیدی: مگر کجا رفته؟ گفتم: در جبهه. رفتی یک بستنی لیوانی خریدی. خیلی خوشمزه بود. گفتم: کجایی که به پارک نمی‌آیی؟ (ادامه در ق 3) 🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا) شما هستم. . . ارتباط با نویسنده: @pakravan40 نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan توجه: استفاده در کانال‌ها و گروه‌ها با حفظ امانت، صلواتی است.
هدایت شده از آثار پاکروان
🍃♥️🍃 ق 3 🍃♥️🍃 سرت را پایین انداخته گفتی: در بمباران هوایی به روستایمان زن و دو فرزندم مجروح شدند. بیشتر به آن‌‎ها سر می‌زنم. یک مغازه هم در خیابان آزادگان دارم. وقتی حوصله‌ام سر می‌رود. به پارک می‌آیم. توی دلم گفتم: آخ‌جون مغازه‌اش نزدیک خانه ماست. گفتم: کلاس قرآن می‌روم. چند تا سوره حفظ شده‌ام. بابام می‌گه وقتی خواستی بی‌حوصله شوی، قرآن بخوان. می‌خوای سوره‌‌ای که حفظ‌م برات بخوانم. با تکان سر تایید کردی. وقتی خواندم، برایم دست زدی. و صلوات فرستادی. مغازه تو سر راه‌م در رفتن به دالقرآن نونهالان مطهر بود. وقتی دوستانم می‌خواستند خوراگی بخرند می‌گفتم: خوراکی‌های مغازه لطف الله خوشمزه است. با آن‌ها می‌آمدم. تو مشغول فروختن بودی. احساس می‌کردم ناراحتی، ناراحت می‌شدم. اگر خوشحال بودی، خوشحال می‌شدم. به مامان می‌گفتم: بریم از آقا لطف الله خرید کنیم. به این ترتیب مشتری شدیم، با این تفاوت من مشتری دیدن تو بودم و مامان بی‌خبر از نیت من، مشتری اجناس تو بود. وقتی برای خرید با مادر می‌آمدیم، به او می‌گفتم: صبر کن مشتری‌ها‌یش بروند. اگر تنها می‌آمدم، منتظر می‌شدم تا مشتری‌ها بروند. یادته اولین بار تنها برای خرید مدادرنگی آمده بودم. تو یک بسته آوردی و من بسته‌ای با رنگ دیگر خواستم و تو عوض کردی. آنقدر با انگشت نشان دادم تا مجبور شدی مرا بقل کنی تا خودم یکی بردارم. وقتی خم شدی تا بقلم کنی، پریدم بقل تو و دست‌هایم دور گردن‌ات حلقه کردم. با خنده گفتی: خانوم چه‌کار می‌کنی؟ (ادامه در ق 4) 🖌 محمد ابراهیم پاکروان (مواِپا) شما هستم. . . ارتباط با نویسنده: @pakravan40 نشانی کانال: https://eitaa.com/asarepakrvan توجه: استفاده در کانال‌ها و گروه‌ها با حفظ امانت، صلواتی است.