هدایت شده از مدرسه تاریخاندیشی قصص
🔰سلمان| جستجوگر
🔷 سلمان فارسی چهره شاخصِ زنده برجسته همیشگیِ تاریخ اسلام است. سلمان متعلق به کشور ماست، متعلق به ملت ماست. مقام ایمان، مقام معرفت، مقام مجاهدت، پیگیری برای رسیدن به سرچشمهی زلال حقیقت، آن چنان یک انسانی را بالا میبرد که پیغمبر بفرماید: «سلمان منّا اهل البیت». او را جزو اهل بیت به حساب بیاورد؛ و شخصیتهائی مثل جناب ابیذر و عمار و مقداد و دیگر صحابی در رتبههای بعد از سلمان قرار بگیرند؛ این برای ما درس است، این برای جوان ایرانی الگوست؛ یعنی حقیقت را جستن، جستجو کردن، یافتن و بر آن پای فشردن. این آن چیزی است که سلمان را سلمان میکند!
📚 منبع: بیانات رهبر انقلاب در تاریخ ٨٧/۲/۱۶
🔺پ.ن: عکس مقبره سلمان فارسی در مدائن
🆔 @Qasas_school
🔰حکمیت | به مناسبت ۱۲صفر
⁉️ چه کسانی ابوموسی اشعری را به علی تحمیل کردند؟ مردم؟!
در جریان تحمیل حکمیت بر امیرالمؤمنین، حضرت فرمود ابنعباس از طرف من حَكَم. خوارج گفتند ابنعباس نه؛ او آدمی است جنگطلب و محب توست. فرمود: مالک اشتر! شجاع و مخلص و بصیر. گفتند نه خیر؛ آن هم همینطور است، او [که] این جنگ را اصلا رها نمیکرد، او را میگذاریم که برود داوری کند برای اینکه صلح ایجاد کند؟! حضرت فرمود خب، من اینها را معرفی میکنم. گفتند نه! ابوموسی اشعری.
خود همین انتخاب، کار مردم عادی نبود. خب، مردم عادی ابوموسی را از کجا میشناختند؟ عبداللهبنعباس که مأمنتر و آبرومندتر از ابوموسی اشعری بود، پس عامه مردم نبودند که روی ابوموسی انگشت میگذاشتند. یک حرفهایی هست که وقتی گفته میشود، روشن است که این حرف، حرف یک جریان است، یک دستگاه است، یک سازماندهی است، حساب شده است. خب چرا ابوموسی؟ ابوموسیای که از اولش هم با علی خیلی میانه خوبی نداشت. در ماجرای خلافت امیرالمؤمنین، حاکم بصره بود و رها کرد؛ حالا در جنگ در کنار امیرالمؤمنین است. اصرار که بایستی او را بگذارید، حضرت قبول نمیکردند؛ بالاخره باز با همان ابزاری که اصل داوری را بر حضرت تحمیل کرده بودند، این شخص را هم تحمیل کردند.
📚بیانات رهبرانقلاب در تاریخ ۶۵/۳/۱۲
⁉️ بهراستی چرا ابوموسی را به علی تحمیل کردند و کدام جریان او را تحمیل کرد؟
ادامه دارد..
🆔 @Qasas_school
🔰ابوموسی و ایده قعود
⚫ جمل اولین جنگ میان مسلمان با مسلمان بود. از این رو بسیاری گیج و سردرگم بودند. چون تا به حال پا به هر میدانی گذاشته بودند، در صف مقابل غیرمسلمان ایستاده بود. اکنون در جمل جنگ میان دو گروهی بود که به یک قبله نماز میخواندند.
🟡 اما لاجرم جنگ درگرفت و علیبنابیطالب (علیهالسلام) سپاهی راهی کرد. سپس نامهای نوشت به ابوموسی برای بسیج مردم و اعزام آنها به جنگ. ابوموسی حاکم کوفه بود و تلاش میکرد دامن از ورطهی این جنگ که فتنه مینامید، بیرون کشد.
او در خطابههای خود مکرر میگفت: «راه آخرت در گرو خانه نشینی است و جنگ دنیا خواهی است». یعنی مشخصا ایدهی او در جنگ مسلمان با مسلمان، خانهنشینی بود. موضعی بیطرفانه که به مذاق بسیاری از مسلمانان خوش میآمد.
⚫ ابوموسی در اتخاذ چنین موضعی به حدیثی از پیامبر هم استناد میکرد که در آن فرموده بود: «در فضای غبارآلود فتنهها مردمان باید چون پیکرهایی بیجان در جای خود بمانند». همچنین در خطبهای عمومی به مردم گفت: «این جنگ، نزاعی میان قریش است که خود باید به اصلاح آن بپردازند. مردم را نباید در این نزاع وارد کرد.»
🟡 اگر بخواهیم این مشی ابوموسی را در یک کلمه نامگذاری کنیم، او تلاش میکرد با قرار گرفتن در جایگاه ریشسفیدی، میان دو گروه از امت پیامبر را آشتی دهد. گویی این دو گروه همانند دو نوجوان و جوان مغرور و قدرتطلب بر سر لاشه حکومت درگیرند و یکی مانند ابوموسی بایستی پدری کرده و آنها را هدایت کند.
⚫ درحالیکه مشخصا جنگ جمل، جنگ حکومت مشروع و مردمی بود با خواص زیادهخواهی که بیعت خود را شکسته بودند. جمل تلاشی از سوی امیرالمومنین بود برای خواباندن شورش سرمایهدارانی که سالها با سیاستهای تبعیضآمیز خلفا به «ملأ» تبدیل شده بودند و اکنون تاب عدالت علی را نداشتند.
🟡 در چنین وضعیتی ابوموسی تئوری خانهنشینی و عدم حمایت از حکومت مشروع را تفت میداد و بالاخره هم ایده او در میان بخش مهمی از خواص رخنه کرد. تا جایی که گروهی از خواص و فرماندهان سپاه علی مانند اشعث بن قیس، زید بن حصین و مسعر فدکی با راه افتادن حکمیت، بدنهی حامی خود را وارد ماجرا کرده و با فشار از پایین و چانهزنی از بالا، ابوموسی را به عنوان حَکَم بر علی تحمیل کردند. جالب آنکه اغلب این خواص یمنی بودند و از همنژادهای ابوموسی.
⚫ این جریان پیرو ایده قعود، گمان میکرد در یک سری جنگهای بیخود وارد شده که عمر و اموال آنها را هدر میدهد. چون در این جنگها غنمیتی در کار نبود و از آن گذشته تفاوتی میان علی و معاویه نمیدیدند. احتمالا یک جوان با خود میگفت جوانی ما تباه شد. حرفهایی آشنا..
🟡 این ایدهی قعود پوستهی زیبا و دلنشینی هم داشته و دارد. صاحب ادبیاتی ضدجنگ است که در آن صلح و صفا و صمیمیت و دوستی ترویج میشود و به مذاق سستعنصران و ترسوها بسیار خوش میآید. برچسب اخلاق هم میخورد و مخالف خود را دنیاپرست و قدرتطلب نشان میدهد. هرچند دم از فتنهپرهیزی میزند اما خود فتنهای بس عظیم است.
🔺ابوموسیها هنوز هستند و ایدههایشان هنوز کار میکند. کافی است چشم باز کنیم.
📚 طبری، ج۴، ص۴۸۲ـ۴۸۱؛ مفید، ۲۴۳ـ۲۴۲؛ ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۹ـ۸؛ نصر بن مزاحم، ص۵۰۰؛ بلاذری، انساب، ج۲، ص۲۱۳.
🆔 @Qasas_school
🔰 اربعین و الحاق سر مبارک اباعبدالله به پیکر مطهر
🔶 کاروان اسیران اهلبیت از دمشق درحالی عازم برگشت به مدینه شد که چهرهی امویان و یزید در انظار و افکار عمومی، تخریب شده بود.
🔹یزید در پی این رسوایی، تلاش میکرد خودش را از جنایات رخ داده در کربلا مبرا کند. لذا تمام تقصیرها را به گردن بنزیاد انداخت. گویی خودش فرمان داده کلاه بیاورند و پسر مرجانه سر آورده است.
🔸همین تظاهر یزید و تمایل به دلجویی از اسیران اهلبیت فرصتی ساخت تا امام سجاد مطالبهی اموال مسروقه و یادگاریهای به ارث رسیده از حضرت زهرا داشته باشد.
🔹در راس این مطالبات هم بازگرداندن سر مطهر اباعبدالله و الحاق آن به پیکر مبارک بود.
🔸سپس یزید ملعون دستور داد تا نعمانبنبشیر مسئول بازگرداندن کاروان به مدینه شود. اما از آنجایی که یزید میترسید اهلبیت در مسیر بازگشت باز با روشنگری بر طبل رسوایی امویان بیشتر بکوبند، بخشی از نیروهای نظامی و اموی را با کاروان همراه کرد.
🔹طبق برخی تخمینها این کاروان حدودا ۱۵۰ نفره مابین هشتم تا دهم ماه صفر از دمشق حرکت کردند.
🔸بنا به درخواست اهلبیت، کاروان در میانهی مسیر به سمت کربلا رهسپار شد و در اربعین به محل شهادت و دفن سیدالشهدا رسیدند و ضمن عزاداریهای برخاسته از تازه شدن داغ، سر مطهر حضرت را دفن نمودند.
📚 أمالی شیخ صدوق، ص۲۳۱؛ بحارالانوار، ج۱۰۱، ص۳۲۴؛ الآثار الباقیه(بیرونی)، ص۴۲۲؛ اعلامالوری، ج۱، ص۱۹۲؛ رسائل شریف مرتضی، ج۳، ص۱۳۰.
🆔 @Qasas_school
🔰 انعام به خادم
محرز بن حریث کلبی از افراد مورد اعتماد یزید بود. از طرف یزید مامور شد تا در بازگشت کاروان اسیران از شام به مدینه همراه آنها باشد. وی در طول مسیر بسیار با اهلبیت خوشرفتار بود و تلاش میکرد وسایل رفاه کاروان را فراهم سازد. این خدمات او چنان جالب توجه بود که امکلثوم به حضرت زینب پیشنهاد کرد اگر پولی در دست دارند به عنوان انعام به محرز بدهند. زینب کبری فرمود ما جز همان زیورآلات مسروقهای که یزید مقداری از آنها را توانست به ما برگرداند، چیزی نداریم. سپس گردنبندها و دستبندهایی را به محرز انعام دادند و به او گفتند این پاداش خوشرفتاری شماست. محرز از گرفتن هدایا امتناع ورزید و گفت: اگر خدمات من به شما برای دنیا بود، این زیورها خوشحالم میکرد. ولی به خدا سوگند من این کار را جز برای خشنودی رسول خدا نکردهام.
دو نکتهی مهم در این ماجرا نهفته است:
الف) اهلبیت پیامبر آموختهاند که همواره نیکی را با نیکی پاسخ بدهند و حتی در شرایطی که مالی ندارند، کرامت آنها باز اجازه نمیدهد جبران خدمت نکنند. اینجاست که میفهمیم این عبارت زیارت جامعه حقیقتا برازنده آنهاست: عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ. آنها خادم را دستخالی نمیگذارند.
ب) تأثیر حضور اهلبیت در شام را میتوان در همین تحول امثال محرز دید که مشتاقانی هستند جدا افتاده از اهلبیت پیامبر و اسلام ناب.
📚 الطبقاتالکبری، ص۸۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۴؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۷۴؛ الکامل فیالتاریخ، ج۴، ص۸۴.
🆔 @Qasas_school
زائران اباعبدالله در روز اربعین سه دسته بودند: ۱) جابربنعبدالله انصاری و همراهش عطیهبنسعد. ۲) گروهی از بنیهاشم. ۳) کاروان اسیران اهل بیت که از دمشق میآمدند. در چند عکس [استوری] مطالبی درباره شخصیت جابربنعبدالله انصاری به عنوان اولین زائر امام در اربعین آمده است.
🆔 @Qasas_school
🔰 دربارهی عطیه
🔸عطیهبنسعد عوفی همان جوان حدودا ۲۵سالهای است که همراه با جابربنعبدالله انصاری در اربعین به کربلا آمد و شد جزو اولین زائران امام حسین (علیهالسلام).
🔹دربارهی او گفتهاند که شیفتهی علیبنابیطالب بوده و وقتی حجاجبنیوسف او را مخیر میکند میان دشنام دادن به علی یا خوردن چهارصد شلاق در وسط شهر، او دومی را برمیگزیند. یعنی کتک میخورد ولی راضی به ناسزاگویی نمیشود.
🔸عطیه مفسر قرآن و محدث بود. از او تفسیری برجای مانده و نامش در زمرهی راویان خطبه فدکیه هم هست.
🔹روز اربعین وی به جابر کمک کرد تا در فرات غسل کرده و سپس لباس احرام بپوشد و به قبر اباعبدالله نزدیک شده و زیارت کند. در این زیارت جابر بابت گریهی بسیار، سهبار از هوش میرود و عطیه او را به هوش میآورد.
🔸سپس جابر در بخشی از نجوای زائرانهی خود به امام میگوید: حسین جان! در آنچه تو انجام دادی ما نیز شریکیم. در این لحظه، عطیه با تعجب از جابر میپرسد: چگونه شریکیم؟ درحالیکه ما در این دشت فرود نیامدیم و از کوهی بالا نرفتیم و شمشیری نزدیم اما این گروه سر از بدنشان جدا شد و اهلشان به اسیری رفت؟
🔹جابر به عطیه میگوید: از رسول خدا شنیدم که هرکس گروهی را دوست بدارد با آنها محشور شده و هرکس کار قومی را دوست داشته باشد در آن کار با آنها شریک است!
🔺این بشارتی است برای بسیاری از ما..
که شاید در این روزهای اربعینی، نتوانستیم در بیابانها و جادههای عراق پابهپای زائران چند روز سخت را سپری کنیم و اصطلاحا "جا ماندیم". بشارت است چون به صرف رضایت به این کنش و پویش میلیونی، یعنی با آنها شریک بودهایم.
📚 ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۰۵؛ ابنحزم، جمهرة أنساب العرب، ص۳۰۹؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۲۵۳؛ سفینة البحار، ج۶، ص۲۹۶؛ طبری آملی، بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ج۲، ص۷۵؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۹۸، ص۱۹۶؛ تاریخ الطبری، ج۱۱، ص۶۴۱؛ آینه در کربلاست، ص۷۴۴.
🆔 @Qasas_school
🔰پذیرایی از زائران و دعوای هاشمی-اموی | یکم
🔶 این روزها که پذیرایی مردم عراق از زائران امام حسین اعجاب همگان را برانگیخته، بد نیست پی این رسم مهمانداری را در تاریخ بگیریم و ببینیم اولین رگههای آن کجا جوشیده. شاید در پس این رصد تاریخی و قصههایش، دریافتیم اصلا چرا جوشیده و کشف کردیم انگیزههای این بریز و بپاش عرب برای مهمان خویش چیست؟
🔹من سرنخ این کرامت را گرفتم و آنقدر کشیدم و در تاریخ پیش رفتم که رسیدم به هاشم. جد پیامبر اکرم و سر سلسلهی طایفهای به نام بنیهاشم.
ابنسعد در طبقاتالکبری میگوید: هاشم مردی ثروتمند بود. تاجری که به سبب هوش بالای اقتصادی توانست سفرهای تابستانه و زمستانه را راه بیاندازد و آنچنان موفق عمل کند که با قیصر هم فالوده بخورد.
🔸در همان روزگار خشکسالی شدیدی پدید آمد. مردم در مضیقه فراوان بودند که «هاشم به شام رفت و دستور داد براى او مقدار زيادى نان بپزند و آنها را در جوالها بار شتران كردند و چون به مكه رسيد نانها را خرد كرد و شتران را كشت و دستور داد ديگ و ديگدان بر پا ساختند و گوشتها را پختند و اهل مكه را سير كرد و از ايشان پذيرايى نمود و اين نخستين ميهمانى و پذيرايى پس از قحطى مذكور بود و به همين جهت ملقب و معروف به هاشم (خُرد کننده) شد.» (نام اصلی هاشم، عمرو بوده)
🔹سپس در وصف این کرامت هاشم، شاعران شعر سرودند و مهمترین رسانهی عرب را درخدمت او درآوردند که برایش شهرت و محبوبیتی وسیع ساخت.
مثلا عبداللهبنزبعرى سرود: عمرو، عمرو بزرگوارى براى قوم خود نان ريز كرد، درحالىكه مردان مكه قحطى زده و لاغر بودند. یا وهببنعبدقصىّ سرود: هاشم كارى را بر عهده گرفت كه ابنبيض (بازرگانى معروف از قوم عاد كه در ثروتمندی ضربالمثل بوده) هم از انجام آن عاجز و درمانده بود، براى مردم بر شتران تيزرو از سرزمين شام گندم فراوان آورد، اهل مكه را از لحاظ نان و گوشت تازه در فراخى و گشايش قرار داد، گويى مردم در چادرها و خيمههايى هستند كه از ديوارههاى آن بركت مىجوشد.
🔸نقل است که در همین روزها، امیهبنعبدشمس، حسادتش جوشید و خواست با بریز و بپاش خود را در برابر هاشم عَلَم کند. چون نتوانست، مورد سرزنش قریش قرار گرفت و بر آتش خشم و حسادتش افزوده شد. روزی امیه به هاشم دشنام داد و از او خواست كه درباره حسب و نسب خود با اميه مسابقه بگذارد و حَكَمى تعيين كنند تا قضاوت كند كداميك والا گهرترند. هاشم به مناسبت اينكه سن و سالى از اميه گذشته بود خوش نداشت كه اين كار صورت بگيرد اما بابت اصرار امیه مجبور به پذیرش شد.
🔹هاشم به اميه گفت: من اين كار را مىكنم ولى به شرط آنكه هر كس باخت پنجاه ماده شتر سيه چشم بپردازد كه در مكه آنها را بكشند و ده سال هم از شهر مكه بيرون برود. اميه به این شرط رضایت داد و سپس كاهن بنىخزاعه را حَكَم قرار دادند و او به والا گهرى هاشم رأى داد. هاشم ماده شتران را گرفت و كشت و به حاضران خورانيد و تقسيم كرد. اميّه هم به شام رفت و ده سال مقيم آنجا بود. اينجا سرآغاز یک دشمنی علنی ميان هاشم و اميه بود و شروعی برای مسابقه در خدمترسانی.
ادامه👇
🆔 @Qasas_school