«ضاحیه مقدسه»
این چه شبیاست پشت سر، وسوسه پشت وسوسه
این چه رهیاست پیش رو، حادثه پشت حادثه
جای تعجب است این، اوج تقرّب است این
خون شهید گشته با خون خدا مقایسه!
سوخته چشمِ تر مرا، ساخته پُرجگر مرا
شوق زیارت تو در ضاحیه مقدّسه
حیدر اگر بنا کند کربوبلا به پا کند،
حرمله و یزید را میفکند به مخمصه
درس خطیب اگر بوَد زمزمه شجاعتی
جمعه به جمعه وا شود مدرسه پشت مدرسه...
پایهگذار مکتب عشق، حسین بود و بس
عقل، هنر کند شود خادم این مؤسسه!
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#شهید_سید_هاشم_صفیالدین
✍🏻 #مهدی_جهاندار
▫️@mehdi_jahandar
▫️@qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طفل ششماهه تبسم نکند، پس چه کند
آنکه بر مرگ زند خنده علیاصغر توست...
لبخند کودک معصوم لبنانی بعد از بمباران و زخمیشدن...
این شعر را امروز #حاج_احمد خواند و آتش زد...
این عکس را که دیدم، ترجمان تصویری شعر در ذهنم مجسم شد...
#زینبیه
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کودکی زبانش نمیچرخید حرف «ر» را درست بگوید...
مخالفان تمسخرش میکردند،
اما او همین امر را وسیله ایجاد محبت و نزدیککردن دلهای مخاطبان کلامش قرار میداد...
چهقدر دلمان برای آن خندههای شیرین تنگ شده است...
#سید_حسن_نصرالله
▫️@qoqnoos2
📣 «ظرفیتهای نقشآفرینی مردم
در نظارت عمومی بر
تصمیمسازان، تصمیمگیران و فعالان فرهنگی»
🔸 ارائهدهندگان:
👤 رحیم آبفروش
(دبیر جامعهایمانیمشعر)
👤 محمدعلی غفوریان
(مدیر اندیشکده تعاون و حکمرانی مردمی)
👤 سعید غلامی
(معاون راهبردی بنیاد خاتمالاوصیاء)
👤 حسامالدین حائریزاده
(معاون و عضو هیئت علمی اندیشکده یقین)
👤 محمدهادی هوشیار
(پژوهشگر مدیریت راهبردی و شبکهسازی)
با حضور جمعی از مسئولان فرهنگی، صاحبنظران و فعالان مردمی
📆 ۱شنبه|۲۰آبان۱۴۰۳|ساعت۱۴:۳۰تا۱۷|
🏢 تهران|خیابان انقلاب اسلامی|بین چهارراه ولیعصر و خیابان برادران مظفر شمالی|پلاک ۹۰۷|خانه اندیشهورزان ایران|سالن کنفرانس طبقه دوم|
📞 جهت حضور به شماره ۰۹۱۹۲۸۹۹۹۷۸ پیام دهید.
▫️@hokmrani_mardom
▫️@qoqnoos2
«مادر! جهان ما یتیم عشق و احساس است...»
ای تا همیشه مطلعالانوار، لبخندت
در چارده آیینه شد تکرار، لبخندت
جان پدر را تا بهشتی غرق گل میبرد
در لحظههای روشن دیدار، لبخندت
لبریز بود از مادری، لبریز چشمانت
سرشار بود از عاطفه، سرشار لبخندت
نُه سال در دنیای حیدر صبح و ظهر و شب
تکرار شد تکرار شد تکرار، لبخندت
با گردش دستاس، خیر و نور میپاشید
بر هرچه صحرا، هرچه گندمزار، لبخندت
وقت دعا بود و سر سجاده گل میکرد
با گفتن «الجار ثم الدار»، لبخندت
از روزۀ بینان و بیخرما چه شیرینتر
وقتی که باشد لحظۀ افطار، لبخندت
اما چرا این روزها دیگر نمیخندی
اما چرا این روزهای تار، لبخندت...
مثل گلی توفانزده پژمرد، پرپر شد
بعد از پدر، بعد از در و دیوار، لبخندت
این روزهای آخری یکبار خندیدی
اما چه تلخ است، آه! تلخ، اینبار لبخندت
::
مادر! جهان ما یتیم عشق و احساس است
قدری بخند ای مهربان بگذار لبخندت…
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
▫️@ShereHeyat
▫️@qoqnoos2
هدایت شده از احرار | هیأت و جهانیاندیشی
آقای رحیم آبفروش.mp3
2.9M
🔻امروز اگر ما وظیفه جهادتبیین را بهدرستی انجام ندهیم، ممکن است جنگجهانیسوم آغاز شود و ما نفهمیم...
🎙 حاج #رحیم_آبفروش
🔰 بیستمین همایش مدیران
هیأتهای محوریوبرگزیده کشور
🗓 آبانماه ۱۴۰۳
#ام_المقاومة
💠 احرار | هیأت و جهانیاندیشی
✅ @ahrar1542
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«سادات همشهری سلمان...»
یک گوشهای از جلسه میبینم
سادات همشهری سلمان را
نواب لشکر با خود آورده
علامه هم تفسیر قرآن را
به پیشکش آورده روحالله
جای فدک شش دنگ ایران را
آنگاه آوینی قلمدردست
میآورد خیل شهیدان را
زهراء میان جمع میگردد
تا که ببیند مرد میدان را
ناگه ندا آید که مادرجان!
من قاسمم، اعزامی از کرمان
تو مادر و من هم پسر، بانو!
کم مادری کردی مگر، بانو!
📝 شاعر #محمد_مروستی_زاده
شب اول مراسم عزاداری فاطمیه ۱۴۰۳
هیأت دانشجویی #اصحاب_الحسین(ع)
حاج #مهدی_رسولی
#فاطمیه
▫️@mahdirasuli_ir
▫️@ashabolhossein_ir
▫️@qoqnoos2
هدایت شده از احرار | هیأت و جهانیاندیشی
🔻 احرار
سلسلهنشستهای هیأتوجهانیاندیشی
❇️ روایتلبنان
(باحضور فعالان عرصههیأت
در بازدید میدانی سوریه و لبنان)
🔸ثبتنام:
ارسال عدد۳ به سامانه۳۰۰۰۱۵۴۲
#مقاومت | #لبنان | #متضامن_مع_لبنان
💠 جامعهایمانیمشعر
✅ @www1542org
💠 جامعهفعالانمردمیاربعین
✅ @jarbaein
💠 احرار | هیأت و جهانیاندیشی
✅ @ahrar1542
هدایت شده از هیات شهدای گمنام
🔰 قرار هفتگی
#هیأت_شهدای_گمنام
▪️مثل زهرا پای حق میایستیم
💠 «مراسم عزاداری ایّام فاطمیه»
🔹جلسه قرآن: برادر اصغریها
📜 به بیان: برادر رحیم آبفروش
🎙 بانوای: کربلایی علیرضا شالی
▫️پنجشنبه، ۱ آذر ماه ۱۴۰۳
▫️مسجدالنبی(ص)، از ساعت ۲۰:۳۰
🌹#منتظرتان_هستیم
🌹ثواب این برنامه هدیه میشود به شهدای جبهه مقاومت
🚩 هیأت شهدای گمنام
🆔 @Heyat1342
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ فیلم کوتاه «آمبولانس»
یه روز دغدغه این بود «من کی #فدا میشم...»، نه اینکه «کی #دیده میشم»
اصلاً اومده بودن که #دیده نشن... اصلاً اومده بودن برای... «من اصلاً اومدم برات شهید بشم... تا تو قلب مادرت عزیز بشم...»
یه روز دعوا بر سر این بود که... «چرا من برای مردم، من برای نظام فدا نشدم...» نه اینکه «چرا مردم برای من، نظام برای من...»
یه روز «دعوا سر، سربند یا فاطمه بود...»
اون روزی که «وقت وداع آخرش، میگفت بگو به مادرم... از خدا خواستم همیشه که برنگرده پیکرم...»
یه روز هم ایثار این بود که خودت رو به شهادت بزنی!
«سردم نکنی، طردم نکنی، عزیزم حسین...
عزیزم، عزیزم، عزیزم، حسین...»
#یاد_بسیجیان_حقیقی_تا_ابد_گرامی...
📝📢 نویسنده و کارگردان: #محسن_جهانی
▫️مجری طرح: شمسهفیلم
▫️تهیهشده در: سازمان سینمایی سوره
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«بیا و نوش جان کن «پاییز آمد» را...»
(هفت پرده برای کتابی که حیف است نخوانیاش!)
«پرده اول»
صبح شنبه، چنددقیقهای از ۷ گذشته؛
ماشین را پارک میکنم و راهی مشعر میشوم، در مسیر #ایتا را باز میکنم، آخرین پست گروه «دورهمی» توجهم را جلب میکند...
«پرده دوم»
بامداد همان شنبه، ساعت ۳:۳۷ بامداد؛
محمدتقی حدود ساعت ۳:۳۰ متنی را در وصف کتابی که دقایقی پیش به پایان رسانده، در گروه «دورهمی» بچهها گذاشته، کتاب «پاییز آمد»...
«پرده سوم»
متن محمدتقی:
«برای همچون منی که دایره لغاتم از تعداد انگشتان دستم فراتر نمیرود،
نوشتن در مورد این قصه، این عشق سخت است، عذابآور است،
مثل شناکردن در دریا، با دستان بسته است؛
مثل خوردن بهترین غذا، با دندان نداشته؛
مثل دیدن بهترین منظره، با چشمان بسته است...
ولی خب!
اینها دلیل نمیشود که ننویسم،
پس مینویسم دربارهاش، اندازه خودم، اندازه توانم...
▫️▫️▫️
اگر شما هم مثل من، در مرداب زندگی غرق شدهای؛
اگر هوای حوصله شما هم مثل من، مدتهاست که ابریاست؛
اگر شما هم مثل من، داری دست و پا میزنی روزمرگی زندگیات را؛
اگر شما هم مثل من، دل پرواز را داری، اما حالش را نه؛
اگر شما هم مثل من، از آدمهای کوتوله دور و اطرافت بریدهای، کلافه شدهای؛
اگر شما هم مثل من، ماندهای که آنچه در دل داری عشق است یا هوس؛
پس تو هم مثل من بیمار میشوی «پاییز آمد» را...
▫️▫️▫️
کتاب را که باز کردم،
پرت شدم در دنیایی که برایم عجیب بود و
غرق عشقی شدم که برایم غریب!
لامصب، خواندنش مثل خوردن قرص زیر زبانی بود که در کمترین زمان حالت را عوض میکند!
آخ! که چهقدر دوست دارم فخرالسادات را
آخ! که چهقدر عاشقش شدم، آقااحمد را
آخ! که چهقدر حسودیام شد، حالشان را
آخ! که چهقدر دلتنگشان هستم، لحظهلحظه زندگیشان را
آخ! که چهقدر جایشان خالی بود،
در فکرم، درخیالم، در زندگیام...
▫️▫️▫️
خلاصه،
اگر میخواهی برگردی به تنظیمات کارخانه؛
اگر میخواهی آتش عشق در دلت گُر بگیرد؛
اگر میخواهی زنده شود دلت به عشق؛
اگر میخواهی زندگیات را نبازی به روزگار؛
بیا و بخوان
بیا و نوش جان کن «پاییز آمد» را...
به وقت ۳:۳۰ بامداد
نامه تمااااام.»
«پرده چهارم»
در فاصله ماشین تا مشعر، متن محمدتقی را میخوانم، مانند مواردی که قبلتر از او سراغ دارم، متنش صادقانه و بیپیرایه و از روی احساس واقعی و اعتقاد عمیق نوشته شده... از دل برآمده و بر دل مینشیند... خوشم میآید، خوشحال میشوم از کتابخواندنش، از خوبْکتابخواندنش، از کتابِخوبخواندنش، از خوبنوشتنش... از اینکه یکی از بچهها، اینگونه باانگیزه و عاشقانه کتابی را بخواند و اینقدر خوب احساسش را از خواندن آن بیان کند و اینگونه مبلّغ و معرّفش شود...
نمیتوانم بیتفاوت باشم...
«پرده پنجم»
تصمیم میگیرم کاری کنم، تشکری کنم، قدرشناسی کنم... میخواهم در ادامه و به پاس این خوانش کتاب و ستایش آن، باقی بچهها هم در این لذت شریک شوند...، اما اول باید خودم کتاب را خوانده باشم... به مجید میگویم سی جلد از کتاب را تهیه کند! یکی را برمیدارم و شروع میکنم به خواندن...
«پرده ششم»
محمدتقی حق داشته اینگونه مسحور و شیفته و شیدا شود... یک عاشقانه رویاگونه در فضایی دلنشین و شورانگیز... سفری به روزهای شگفت انقلاب و جنگ... از کوچهپسکوچههای مشهد و زنجان تا پشت سنگرهای خط مقدم... روایتی از یک عشق خالص و پاک در میانه مبارزه و نبرد... نبردی بیپایان... تلفیقی از عشق و حماسه، حماسه و جنون، جنون و عرفان، عرفان و مبارزه... کتاب را لابهلای همه کارها و سرشلوغیها، در کمترین زمان ممکن، مالامال از اشک و بغض و آه به پایان میرسانم...
«پرده هفتم»
با خودم میگویم اگر من جای مسؤولان حوزه تبلیغ کتاب بودم، امثال محمدتقیها را پیدا میکردم و از آنها تشکر ویژه میکردم... افرادی که کار خودشان را با خواندن کتاب تمامشده ندیدهاند و برای اشتراکگذاشتن لذتی که از یک کتاب بردهاند، به تکاپو افتادهاند...
دیدم چرا «اگر جایشان بودم»؟! من هم به سهم خودم در این حوزه مسؤولم... محمدتقی را صدا میکنم و سی جلد کتاب را در اختیارش قرار میدهم... میگویم هرچه فکر کردم چگونه تشکر کنم، بهتر از این به ذهنم نرسید که دستت را برای تبلیغ این کتاب و اشتراکگذاری این حس مقدس پر کرده باشم... بسمالله... هرطور که خواستی اقدام کن! و البته یادآور شدم که این کتاب، برای افراد متأهل لذتبخش است و برای دیگران خیلی جاهایش قابل درک و مفید فایده نیست!
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2