eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
367 عکس
121 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت هجدهم) «ای عشق دل‌افروز دل من به تو گرم است» اگرچه مانند اکثر مواقع فهرست مطالب را از قبل در کاغذ نوشته‌اند و در دست دارند، اما ظاهراً نکته‌ای از بخش مداحی جا مانده‌است: «یک نکته‌ای که می‌خواستم بگویم و حالا یادم آمد، مسأله است که اخیراً این کار باب شده و کار خیلی خوبی است. سرودهای خوبی گفته می‌شود.» بعد هم مثالی برای این مسأله بیان می‌کنند: «همین سرود «فرمانده»، سرود خوبی بود.» وجه این خوبی را هم بیان می‌کنند: «دیدید جاهای دیگر این سرود را ترجمه کردند، بازخوانی کردند؛ در بعضی از کشورها -که البتّه خبرهایش منعکس نشد، امّا ما اطّلاع پیدا کردیم!- همان‌که بچّه‌ها، این‌جا خوانده بودند، با همان زبان فارسی در کشورشان تکرار می‌کردند، در حالی ‌که زبان فارسی را هم بلد نبودند، امّا همان را تکرار می‌کردند. این‌ها عواملی است که می‌تواند به این کشور کمک کند.» به نظر می‌آید شرح و بسط این نکته حساس، باقی ماند و شاید علت اصلی‌اش همان‌هایی بودند که ابتدای سخنان آقا، افاضه فرمودند! کاش فرصت بود و آقا ابعاد این مسأله را مبسوط بیان می‌کردند، اما با همین اجمال هم می‌توان با مراجعه به ایشان، تاحدی حدودوثغور مسأله را درک کرد... امیدوارم این بخش بیانات، بهانه‌ای برای افراط و تفریط برادران هیأتی‌ام نگردد... در آخر هم پدری را تمام می‌کنند و از کنج خانه دل‌هایی که ممکن است غبار گرفته باشد، غم‌زدایی می‌کنند و باز هم قوت می‌دهند و امید می‌کارند: «...شما وقتی وارد این میدان شدید... یک عدّه‌ای به شما ارادت پیدا می‌کنند، امّا یک عدّه‌ای هم با شما دشمن می‌شوند. استکبار با شما دشمن می‌شود، عوامل استکبار با شما دشمن می‌شوند، علیه شما کارشکنی می‌کنند، علیه شما اقدام می‌کنند؛ خب بکنند؛ این دشمنی یک چیزی است که وجود دارد. آن چیزی که جوهر شما را نشان می‌دهد و می‌تواند را فراهم کند، شما است، شما است، شما است.» و در تأیید و تکمیل این سخن بیتی می‌خوانند: «گفت: گرم است به هم پشت رقیبان پِی قتلم ای عشق دل‌افروز دل من به تو گرم است» شعری از ، شاعری از بزرگان سادات خطه ، اما نه آن‌قدر آشنا که با دیوانش انس داشته باشی و اشعاری را از بر و در جای خودش هم به کار بری! مگر آن‌که اهل ادب باشی و خرّیط فن... البته سال‌ها پیش هم این شعر را در برنامه رادیو اجرا کرده بود و برای جماعتی دیگر از این جهت آشنا بود! آقا عزم رفتن می‌کنند: «خب، ظهر شد دیگر؛ ان‌شاء‌الله که خداوند همه شماها را موفّق بدارد.» خانم‌های جلسه در این لحظه برمی‌خیزند و ابتدا چندنفر و سپس همه یک‌صدا فریاد می‌زنند: «هدیه روز زنم / دعای خیر رهبرم» آقا هم درجا پاسخ می‌دهند: «حتماً دعای‌تان می‌کنم؛ شما هم ما را دعا کنید.» و با دعایی کلام‌شان را خاتمه می‌دهند: «پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، برکات خودت را به برکت نام مبارک زهرای مرضیّه بر این جمع و بر این ملّت نازل بفرما. والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته» ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«یک شب در دفتر آقا در نجف!» (اربعین‌نوشت۱۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴
«یک شب در «پناه حسین»!، در اتاق خانه حاج‌آقای حسین‌پناه» (اربعین‌نوشت۱۱٫۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷| بعد از این قسمت، دوستِ ندیده‌ام، ، یادداشت را به جناب‌آقای عزیز رسانده و ایشان هم محبت کرده‌اند و روایت را اصلاح و تکمیل کرده‌اند و بخشی از پشت‌پرده داستان را بیان کرده‌اند: سلام علیکم آقای آبفروش متن اخیرتون رو برای آقای فرستادم ایشون هم تکمله اش رو نوشت 😅: «سلام علیکم و رحمه‌الله دقایق قبل از این رو توضیح نداده؛ از نگاه خودم تعریف می‌کنم ولی با بیان نارسا 😁 از سرکشی مواکب «طریق یا حسین» برمی‌گشتیم؛ من و شیخ و پسر گل ایشون و آقای دکتر اصغرزاده [همون حاج‌آقای اصغریان خودمان!] حدود نیمه‌شب بود که به نجف رسیدیم، از شارع حولی و امتداد بحر نجف، به سمت حرم اومده بودیم و با پشت‌سرگذاشتن سیطره، وارد شارع سور شده بودیم، جلوی ستاد بازسازی عتبات، آقای یک‌باره گفت که وایستا و اشاره کرد که کمی برگردم عقب، من که راننده بودم [بله، این‌جا را بنده اشتباه کرده بودم، آقای در برگشت، همراه آقای بودند]، دنده عقب زدم و آقای از داخل ماشین صدا زد «آقای آبفروش!» ایشون که اومد جلو، بعد چاق‌سلامتی، از ایشون پرسید جا دارید یا نه؟! کجا مستقر هستید؟! ایشون با مناعت طبع، جواب داد که الحمدلله یک‌جا مستقر هستیم ، بعد اصرار شیخ که خبر داشت تو این شرایط شلوغی نجف، کسی به راحتی نمی‌تونه جای استراحت مناسب، پیدا کنه، آقای آبفروش گفت «اگه جایی سراغ دارید، خانم و بچه‌ها رو جا بدید!» هرجا که می‌شد زنگ بزنم، اون موقع شب، جا نبود! گفتم بفرمائید خونه خودمون به ایشون نگفتم که اون جایی‌که «سوییت» خطاب کردن، یکی از دو اتاق‌ خونه ما بود. این هم باقی ماجرا... 👆» ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2