eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
344 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت دوم) «زمینی با حداکثر چگالی
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت سوم) «خرس قهوه‌ای یقه‌دیپلمات!» از درب اصلی وارد می‌شویم، این‌بار محل تحویل گوشی و سوییچ و... را برده‌اند در کوچه کاشانی، تقدیر امسال است که این مسیر را همراه باشم... ورودی بعدی تا حدی ازدحام جمعیت داریم... شیخ هم با جمع مهمانانش پشت درگاه حفاظتی ایستاده‌اند... با بچه‌های حفاظت هماهنگ کرده تا شاید سهل‌تر و محترمانه‌تر، مهمانان خارجی را از این مرحله رد کند... خودش ورودی درگاه ایستاده و از لابه‌لای جمعیت، مهمانانش را یک‌به‌یک جدا می‌کند و می‌کشد جلو... هم‌چو مرغی که دانه برچیند! ▫️▫️▫️ در همین حین یک جوانک کت‌وشلوارپوشیده که دکمه آخر یقه سفید دیپلماتش را به نحوی بسته که خطی بر چربی غبغبش انداخته، می‌آید و از کنار درگاه، یک مسیر وی‌آی‌پی باز می‌کند و جماعتی را رد می‌کند... هرچه نگاه می‌کنم نه پیش‌کسوت و پیرغلام هستند، نه شاخص و مشهور... حقیقت شک دارم اصلاً مداح باشند! ▫️▫️▫️ از این مرحله هم عبور می‌کنیم، جمع بچه‌های لبنان و بحرین هنوز کامل نشده‌اند... قدم‌هایم رو تندتر می‌کنم به خیال این‌که جلو بیفتم و پشت این جمعیت معطل نشوم... از دور ورودی اصلی حسینیه پیداست... جمعیت نسبتاً قابل توجهی آن‌جا ازدحام کرده‌اند، هم مقابل درب ورود عادی و هم ویژه... البته درب عادی صف طویلی را پیش‌رو دارد... ▫️▫️▫️ به ازدحام جمعیت می‌رسم، مهدی شریفیان هم کنارم قرار می‌گیرد... جمعیت اضافه می‌شود و طبیعتاً فشرده‌تر، اما نیروهای مقابل درب درحال عقب‌راندن جمعیت هستند... طبق قانون سوم نیوتن، طبیعتاً فشاری به همان اندازه و در جهت مخالف شکل می‌گیرد و در نتیجه عملیات شبیه‌سازی فشار قبر به نحو مطلوبی شکل می‌گیرد... جلوتر از خودمان، نزدیک درب بزرگ ورودی حسینیه، را می‌بینم که تحت فشار، لبخند ملیحی بر لب دارد... معجونی از شگفتی و تلخی... که احساس می‌کند عزت نفسش در اثر ازدحام جمعیت دارد خُرد می‌شود، می‌خواهد آبرومندانه برود عقب و خلوت که شد، با عزت و احترام برگردد؛ بالاخره نماینده مجلسی گفته‌اند، دکتری گفته‌اند... می‌گویم با این کار ممکن است دیگر به حسینیه وارد نشود؛ دیدم که می‌گم! قانع می‌شود و فشار را تحمل می‌کند... در این بین حاج از راه می‌رسد، عده‌ای راه باز می‌کنند که این پیرغلام اهل‌بیت(ع) با چشمانی که تقریباً نمی‌بینند، کمتر اذیت شود، اما راهی نیست... او هم با جمعیت موج برمی‌دارد... و بچه‌های خارجی هم از راه می‌رسند... جواد هم با حیرت این وضع را نگاه می‌کند... تازه این‌جا بخش ویژه‌هاست، وضعیت صف عادی فجیع‌تر از این است... در همین اثنا، همان جوانک کت‌وشلوارپوشیدهٔ دکمه‌یقه‌سفیددیپلمات‌بستهٔ خط‌برچربی‌غبغب‌انداخته، سر می‌رسد و مانند خرس‌های قهوه‌ای که پشت‌شان را به تنه درختان می‌کشند، پشتش را به جمعیت می‌کند و با چپ‌وراست‌کردن خودش، به زور تلاش می‌کند بین جمعیت راهی باز کند! خنده‌دار و شرم‌آور... همان جماعت را می‌خواهد از بین این همه جمعیت رد کند! با ضرب و زور، درب را می‌بندند تا جمعیت را کنترل کنند، اوضاع بدتر می‌شود، دوباره باز می‌کنند... بالاخره وارد می‌شویم... هم که قرار است امروز اجرا کند، زیر همین فشار حسابی فشرده شده، قفسه سینه‌اش را مالش می‌دهد... می‌پرسم حالت خوبه؟ با دست و چشم اشاره می‌کند که مشکلی نیست... در این بخش فقط یک درگاه بازرسی تعریف کرده‌اند که شده سر تنگ قیف! باز هم سروکله آن جوانک پیدا می‌شود... یک مسیر وی‌آی‌پی دیگر کنار درگاه بازرسی درست می‌کند و جماعت خودش را راهی می‌کند... بچه‌های بین‌الملل هم از همین مسیر وارد می‌شوند... ▫️▫️▫️ این وضعیت بخش ویژه بود، طبیعتاً وضع بخش عادی خیلی بدتر بوده‌است... مرتضی بعد از انتشار اولین یادداشت‌ها پیام داده: «به نظرم در حاشیه‌نگاری دیدار امسال از وضع اسف‌بار ورودی فلسطین و دیرراه‌دادن‌ها و دیررسیدن‌ها هم می‌شه صحبت کرد، بلکه برای سال بعد فرجی بشود... نزدیک به دوساعت از ساعت ۸:۳۰ تا ۱۰:۳۰ پشت گیت ایستاده بودند تا وارد بشن» ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت سوم) «خرس قهوه‌ای یقه‌دیپلما
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت چهارم) «بال و پرم می‌سوزد!» بالاخره به هر ضرب و زوری هست از این مرحله هم عبور می‌کنیم، برای رفتن به بخش ویژه، کسی دعوتت نمی‌کند، باید کمی رویت را سفت کنی و خودت بروی جلو! امسال هم که ویژه را «الف» و «ب» کرده‌اند و به «ویژه-الف» کارت نداده‌اند، دردسرش برای مثل منی که نمی‌شناسندت بیش‌تر است، اسم و عکست را باید در برگه‌ها جست‌وجو کنند و تطبیق دهند... پارسال در همین نقطه بود که دیگر راه ندادند و گفتند جا نیست، ویژه و عادی و الف و ب هم نداشت، همه را راهی درب انتهایی حسینیه کردند... این‌بار هم اگر کمی دیرتر می‌رسیدم همان اتفاق تکرار می‌شد... راه‌رویی درست کرده‌اند که به درب جلویی حسینیه ختم می‌شود... هم ملحق می‌شود و با هم می‌رویم... در راه‌رو ایستاده و منتظر کسی است... ورودی حسینیه، دکتر را می‌بینم که در اوج شلوغی و فشار کارها، لبخند بر لب دارد و با احترام تعارف می‌کند به داخل... ▫️▫️▫️ وارد حسینیه که می‌شویم و آقای مشغول خیرمقدم و تشریفات ورودی و چینش محترمانه مهمانان هستند...، تقریباً از این‌جا به بعد را دوستان می‌چینند... و البته هم‌چنان دکتر و فرماندهان میدان هستند... راهنمایی می‌کنند و در ردیف جلوی‌جلو، بعد از آخرین نرده در امتداد جمعیتی که تکیه زده‌اند به نرده‌ها می‌نشانندم... کنار ، آن‌ورش نشسته و بعدش هم ... در همین امتداد، کمی آن‌طرف‌تر تقریباً وسط حسینیه، و و را می‌بینم که کنار هم نشسته‌اند... این نرده‌ها(داربست‌ها) به ستون‌های جلوی حسینیه تکیه کرده‌اند، داربست‌هایی را هم پشت این ستون‌ها کشیده‌اند، فعلاً فضای بین داربست‌های قبل و بعد ستون به قاعده حدود یک‌متر خالی است... جای ویژه‌ای است که البته خالی نخواهد ماند! ▫️▫️▫️ مقابل جمعیت، سمت چپ حسینیه، دو ردیف صندلی عمود بر جمعیت چیده شده است؛ ردیف جلو، نفر اول نشسته، کنارش حاج ، بعد هم سید که سال گذشته اجرا داشت و بعد هم حاج ، یک‌نفر هم کنار حاج اصغر هست که از بیرون حسینیه، همراهش بود... شروع می‌کنم طبق روال سال‌های گذشته، به سرعت نقشه هوایی حسینیه را بکشم، هرچند این ترکیب تا شروع سخن‌رانی، بلکه گاهی در حین سخن‌رانی بارها تغییر می‌کند... سرم را بالا می‌کنم، با خط خوش نستعلیق روایت «فاطمة مهجة قلبی» نقش بسته است... ▫️▫️▫️ در همین بخش پیشانی حسینیه، یک‌سو و تیم عقیق مشغول ضبط مصاحبه و گفت‌وگو با مهمانان هستند، سوی دیگر هم و تیم صداوسیما...، هرکدام مشغول شکار چهره‌ها هستند... حاج‌آقای وسط شلوغی کارها و رفت‌وآمدها می‌بیندم و می‌آید جلو، حال‌واحوال می‌کنیم... هنوز دغدغه‌اش برادری است که اجرایش لغو شده... با تب‌وتابی تعریف می‌کند که حاج‌آقای حتی با هم صحبت کرد، همه موانع رفع شد، جز یکی که نشد کاری‌اش کنیم... سروکله هم همراه پیدا می‌شود... سید و فرد دیگری که نمی‌شناسمش، لباس خاصی پوشیده‌اند، شبیه لباس گروه‌های نمایش یا تعزیه... همین‌که چشم‌درچشم می‌شویم، می‌آید جلو، می‌ایستم و روبوسی می‌کنیم، حسابی احترام می‌کند و اصرار بر این‌که مصاحبه‌ای کنیم، با جدیت امتناع می‌کنم و عذرخواهی... سید می‌رود برای ادامه مصاحبه‌هایی که نتیجه‌اش شد همین مستند کوتاه و جذابی که از سیما پخش شد، من هم می‌نشینم سر جایم... نگاهی به صندلی خالی آقا می‌اندازم، با خودم می‌گویم این‌قدر نزدیکی به آقا سخت است، بال و پرم می‌سوزد! ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2