eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
382 عکس
121 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
«پدر است دیگر!» (روایتی از دیدار با خانواده امیرحسین حسنی‌اقتدار، رفیق نادیده‌دوست‌داشته‌ام!) رفته
«سریع و خشن ۱۰!» (اربعین‌نوشت۱۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۳شنبه|۲۰مرداد۱۴۰۴|۱۷صفر۱۴۴۷| نماز مغرب‌وعشاء باید محل اسکان باشیم، هنگام خروج از حرم، در آستانه اذان مغرب است که با حاج‌آقای الهی‌راد رودررو می‌شویم، مستقیم در آغوش هم می‌رویم، خیلی کوتاه حال‌واحوالی و به سرعت از هم دور می‌شویم... سریع و خشن ۱۰! مقابل درب دفتر که می‌رسیم، یک نفر دیگر هم منتظر است و نگهبان راه نمی‌دهد... فارسی هم که قربانش شوم، بیلمیرمِ بیلمیرم... دقایقی معطل می‌شویم تا بالاخره متوجه می‌شود که ما این‌جا مستقر بوده‌ایم و خانواده داخل هستند و اجازه دهد وارد شویم... ▫️ در همین حیص‌وبیص، پدر و پسر اعتکاف، و پدرش حاج وارد می‌شوند و می‌خواهند با آیت‌الله حسینی دیدار داشته باشند... یکی از افراد دفتر توضیح می‌دهد که حاج‌آقا برای سرکشی از مواکب رفته‌اند در مسیر مشایه و فعلاً نیستند... نگهبان هم که مانند دیوار، سینه سپر کرده و ایستاده تا کسی جلو نیاید... چشم‌شان که به بنده می‌افتد، محبتی می‌کنند و با اشاره به پوسترهایی که در دست دارند، می‌گویند این‌ها را به دفتر برسانید... پوسترها درباره اعتکاف است و اربعین... از این آدم‌ها خوشم می‌آید، مسأله زندگی‌شان را مشخص کرده‌اند، پایش ایستاده‌اند و همه چیز را از آن منظر می‌بینند... حاج‌آقای سال‌هاست پای اعتکاف ایستاده، آن هم خانوادگی... «با خانواده نوکر این خانواده‌ایم...»، حتی اربعین را هم از منظر اعتکاف می‌بیند... وسط اربعین هم دارد برای نسبت اربعین و اعتکاف تلاش می‌کند! دمش گرم! ▫️ نماز مغرب‌وعشاء را در مصلی(نمازخانه) دفتر می‌خوانم، تنها... کسی در دفتر نیست، پوسترها را جایی می‌گذارم که ببینند... می‌روم بالا تا آماده شویم برای حرکت... در همین اثنا شام هم می‌رسد، به هوای عدس‌پلوی ظهر، ابتدا قناعت می‌کنیم به دو ظرف غذا، اما بعد که ظرف را باز می‌کنیم، برای اضافه‌اش وارد مذاکره می‌شویم! غذا را می‌خوریم، اتاق را به حالت اول برگردانیم، البته سعی می‌کنیم... کاروان راهی می‌شود... ▫️ با بررسی اطراف محل اسکان، به نظر می‌رسد بهترین جا برای پیداکردن ماشین، شارع مدینه است، از همان مسیری که دیروز آمده بودیم، برمی‌گردیم... تقاطع شارع مدینه و‌ ابتدای شارع‌الرسول پایین... فهرست موکب‌هایی را که می‌خواهم سر بزنم و از قبل آماده کرده‌ام، مرور می‌کنم، بر همین مبنا تصمیم می‌گیریم تا عمود ۲۰۰ را با ماشین برویم... پنج نفر بزرگ‌سال هستیم و سه خردسال، برای دربست‌کردن، ترکیب سختی است، اما چاره‌ای نیست، هشت‌نفره در یک سواری می‌چپیم! من و روح‌الله جلو و باقی عقب... ماشاءالله بزرگ شده... روح‌الله را می‌گویم! تا برسیم به مقصد، استخوان‌بندی پایین‌تنه یک دور جابه‌جا می‌شود... با راننده سر صحبت را باز می‌کنیم... از علاقه و محبتش به سیدعلی سیستانی و سیدعلی خامنه‌ای می‌گوید... از مقتدی می‌پرسیم... - لااحب مقتدی صدر... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2