لابهلای نوشتن خاطرات #اربعین ، تازه وقتی به متن اتفاقات میرسی، #اینترنت قطع میشود، یا اگر دقیقتر بگویی شبکه جهانی اینترنت قطع میشود و بالتبع دسترسی به #اینستاگرام و سایر همکیشانش از بین میرود...
.
با آنچه در این بین اتفاق افتاد، در این مقام کاری ندارم، که اگر توفیق یار بود در جای دیگری به آن هم خواهم پرداخت... اینجا حرف دیگری داریم...
.
روزهای اول، که نه، شاید ساعات اول، با یک شوک نه بنزینی که اینترنتی مواجه هستی، بعدتر به شوخی یا جدی گوشهوکنار میشنوی که #بنزین رو ده تومن کنید، اینترنتو وصلش کنید! شوخیشوخی، قضیه جدی میشود، هرچه شصت مبارک را روی صفحه موبایل بالاوپایین میکشی صفحه، رفرش، ببخشید بازخوانی نمیشود! باور نمیکنی، مگر میشود دهان آقای #گوگل را گِل گرفت؟! تازه میفهمی تمام اینترنت برای ما شده است گوگل و آنقدر این سلطنت نرم و آهسته رقم خورده است که تو هیچگاه متوجه سنگینی لنگ دراز و آویزان سلطان روی شانههایت نگشتهای! گوگل را ولش کن! با داغ اینستاگرام چه میکنی؟ اصلا فکرش را هم نمیکردم آنقدر وابسته شده باشم که اینگونه زمینگیرم کند، اینگونه زمینیام کند... نه! من آرزوهای بلندی در سر داشتم، من عاشق پرواز بودم، قرار بود آسمانی باشم، فکرش را هم نمیکردم اینطور بالوپربسته کنج قفس افتاده باشم... در دلم #آهنگران دم گرفته است:
در باغ شهادت را نبندید
به ما بیچارگان زآنسو نخندید
مرا اسب سفیدی بود روزی
شهادت را امیدی بود روزی
و چه فرصت نابی بود این یک هفته، چه شوک دلچسبی بود، چه حلوای قندی بود، چه امیربیگزندی بود! چه سیلی دلپذیری! ی چیز خوشمزه بگم؟ سیلی #دلپذیر !
فرصتی فراهم شده برای فکرکردن، برای تصمیمگرفتن، برای دوباره نگاهکردن، خوب نگاهکردن...
.
قطعاً اینستاگرام یک پدیده پیچیده، اثرگذار، شگفتانگیز و فرهنگآفرین بود، هرچند در این روزگار سرعت تغییر و تحولات آنقدر بالاست و جهان چنان سراسیمه و مشتاق به سرنوشت محتوم خود نزدیک میشود که نقاط عطف این تغییرات تاحدممکن بههم نزدیک گشتهاند و تفکیک آنها و بالتبع دورهها و روندها سخت و سختتر گشته است، از همین رو، آنطور که باید و شاید متوجه تأثیرات گاه شگرف و شگفت این پدیدهها نمیشویم، همه با هم در دیگ این تحولات قورباغهپز میشویم و بیخبر از شعله و آتش، خوش و خرم و خندان، قورقورکنان به زندگی روزمره یا روزمرگیهای زندگی ادامه میدهیم...
ما از اثر وجود اینستاگرام در زندگی خود غافلیم، اینستاگرام با خودش، جهان جدیدی را برای ما خلق کردهاست، #جهان_اینستاگرامی ، جهانی است با قوانین اینستاگرام! این جهان #دین جدیدی دارد با پیامبرانی همگانی، نبوت عامی ایجاد کردهاست که هرکس از آن بهرهای دارد، میتواند پیرو انبیایی باید و خود نیز پیروانی داشته باشد. اینجا قواعد #حکم_رانی هم متفاوت است، حاکمان، شهروندان، مشاغل، مناصب و... هرکدام تعریف دیگری یافتهاند... اینجا رسما قوانین جاری کشور زیرپا گذاشته میشود، احکام شریعت که بماند! #بهنوش_بختیاری با لشکر فیک هشت میلیونیاش، زرتوزورت زیادی میکند و #مهناز_افشار توهم زدهاست که اگر پیروانش ده میلیون شوند، اگر نتواند ادعای نبوت کند، لابد میتواند ملکه باشد! #رامبد_جوان میکرواینفلوئنسرها را جمع میکند تا با ضرب آنها روی باقی سلبریتیها را کم کند، آن یکی آنقدر میخورد تا فالور بالا بیاورد و دیگری از روی شکم برآمدهاش با توله نیامدهاش سلفی خانوادگی میگیرد! این یکی دیزاین جدید ناخنش را به رخ میکشد و دیگری مارک شورت جدیدش را... رقابت ناتمام بر سر وقاحت بیانتها...
اینستاگرام وقیحترین #جهان_اجتماعی تاکنون را شکل دادهاست و ما غافل از این حجم وقاحت، در همین منجلاب غلت میزنیم...
همه آلبومهای خانوادگیشان را رو کردهاند، پردهها را بالا زدهاند، حریمها را بههمزدهاند، سِرّی که تا دیروز کتمان آن، ارزش بود، امروز افشای آن مد است!
#جهان_اینستاگرام ، #دنیای_شیشه_ای است، خانههای آن، خانههای شیشهای هستند، دیوارهای شیشهای، دیوارهای بیحیا... هرچه بیحیاتر، ارزشمندتر! تمام مرزها و حریمها جابهجا میشوند...
طبیعتاً چنین جهانی، #سبک_زندگی و نظام ارزشی خاص خود را به همراه میآورد...
.
در این چندروز خیلی با خودم کلنجار رفتم، چه باید کرد؟! امکان و اختیار فروریختن این شهر بیسامان که با ما نیست، اگر هم بود، آیا این کار به صلاح بود؟ یا تدبیر دیگری شایسته بود؟
مبنائا در مواجهه با چنین پدیدهای، اگر بپذیریم یا فرض کنیم باطل است، میتواند به خدمت حق درآید؟ این اسب چموش آیا به هر کسی سواری میدهد؟ مشکل فقط مدیریت و مالکیت است که اگر مثلاً #نزدیکا ، #هورسا ، #پاتوق یا #باهم را حمایت و تقویت کنیم مشکل حل شود؟ مشکل فقط محتوا است که اگر مثلاً سایت #خامنه_ای_دات_آی_آر صد صفحه دیگر فعال کند و دفاتر #مراجع هم بخشی از وجوها