ققنوس
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانهای در مجاورت بهشت» (اربعیننوشت۲؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانهای در مجاورت بهشت»
(اربعیننوشت۲؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۴شنبه|۳۱ مرداد ۱۴۰۳|۱۶ صفر ۱۴۴۶|
قسمت ۲از۳
• از دور تصاویر آیتالله سیستانی و حضرت آقا، حاج قاسم و ابومهدی، باشکوه چشمنوازی میکند... پذیرایی موکبها هم بهپاست... در آن اوج گرما، یک موکب آبدوغ خیار حرفهای میدهد و حسابی هم مشتری دارد...
• در گاراژ، اتوبوسهای دولتی هستند، ماشینهای ون و سواری هم، اما اتوبوس به مراتب بهتر از ون و هایس و مینیبوس است، هم مطمئنتر و ایمنتر است، هم جادارتر و راحتتر... هم بهمراتب ارزانتر... تنها ضعفش کندتربودنش هست...، از کراج منذریه قیمت مصوب اتوبوسهای دولتی اینگونه بود:
- کاظمین ۱۰ دینار
- سامراء ۱۵ دینار
- کربلا ۱۵ دینار
- نجف ۲۰ دینار
• این نکته هم لازم به یادآوری نیست که ۱۰ دینار منظور همان ۱۰ هزار دینار است، چیزی حدود ۴۰۰ هزار تومان...
• حدود یکساعت معطل شدیم تا پرشدن اتوبوس و این یعنی اتوبوس به حد کفایت در گاراژ وجود داشت و نسبت عرضه بیش از تقاضا بود... شاید هم این امر به علت دخالت دستگاه دولتی و تعیین نرخ مصوب بالاتر از قیمت معمول بازار بود!
• هنوز اتوبوس راه نیافتاده بود که یک موکب نگهمان داشت، یکی آمد بالا و از کارتن، بستنی یخی دوقلو درآورد و به تکتک مسافران داد! چهقدر بهموقع بود و چه حالی داد در آن گرما...
• اگر راننده میخواست دعوت همه مواکب را اجابت کند، باید چندروزی همین مسیر را در اتوبوس میگذراندیم!
• از روی دریاچه سد دیاله، معروف به دریاچه حمرین عبور میکنیم... منظره زیبایی است، دورتادور جاده را آب فراگرفته...
• در بین راه، برای نماز و ناهار در موکبی توقف میکنیم، ناهار فاصولیه است، همراه خیار و خرما...
• حدود ساعت ۱۵:۳۰ میرسیم به نقطهای که اتوبوس پیاده میکند و میگوید «باقی بالمشی...»
• حدود نیمساعتی پیادهروی تا حرم کاظمیه داریم... نزدیک حرم، روحالله #حسن_مرادی را با چند نفر از بچههای مدرسهشان میبیند... مدرسه امام خمینی شماره ۲، و اهلش میدانند که این شماره دو چه قصهها دارد!
• اوج گرما میرسیم به حرم... هُرم گرما، طاقت همه را طاق کرده... این را مسؤولان حرم بهتر از هر کسی فهمیدهاند، ورود گوشی به حرم آزاد شده! خواب در صحنهای حرم همچنین و... به احترام زائران اباعبدالله(ع)، همه قواعد حرم تغییر کرده...
• امانتداریها اشباع شدهاند و چندبرابر ظرفیت هم قبول کردهاند، کولهها را نمیپذیرند... مردم کولههایشان را گوشه خیابان رها کردهاند و به زیارت میروند...
• اما آنها که مثل ما مالدوستتر هستند، بالاخره با لطایفالحیلی، کولهها را به امانتداری میقبولانند!
• وارد حیاط حرم میشویم، برای تجدیدوضو که میرویم پایین، خنکای دلچسبی توقفمان را طولانی میکند... ناگاه از وسط راهروهای دستشویی، یکنفر با صدای بلند داد میزند «آقای آبفروش...» اولش فکرمیکنم اشتباه شنیدهام، اما وقتی تکرار میشود با حیرت میآیم و میبینم حاجآقای #حسینی_یمین است! روی سرم دنبال شاخ میگردم... هنوز متحیرم... میگوید خانمی بالا صدایتان میزد، احتمال دادم آقای آبفروش خودمان باشد، گفتم بیایم و ببینم!... فامیلی که نیست، در یک کشور دیگر هم که صدا کنند، صدی به نود به خودت میخورد!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2