ققنوس
«عکس یادگاری با فرماندهان مقاومت» (اربعیننوشت۱۵؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۳شنبه|۲۰مرداد۱۴۰۴|۱۷
«از سیدبشیر و سیدرضا تا حاج علیرضا و پوشاک معراج، همه در یک موکب»
(اربعیننوشت۱۶؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۳شنبه|۲۰مرداد۱۴۰۴|۱۷صفر۱۴۴۷|
از موکب عصائب عبور میکنیم، کمی جلوتر، عمود ۲۵۷، موکب و حسینیه کوچک و محلی «خولة بنت الامام الحسین(ع)» را میبینیم که تصویر سردرش برایم جالب است، عکس آیتالله سیستانی و حضرت آقا در دو سوی تابلو و تمثال سیدالشهداء(ع) هم در وسط! یک موکب سنتی و عشیرهای، اما دوستدار ایران و انقلاب اسلامی، این عمق نفوذ استراتژیک معنوی جمهوری اسلامی است...
▫️▫️▫️
چند عمود جلوتر، موکب بابالحوائج، روی میزهایی کنار هم، ماکت وقایع عاشورا را کار کرده است، ماکتهایی که در آنها با زحمت فراوان، سعی شده جزییات وقایع کربلا به نمایش گذاشته شود... هر صفحهای عنوانی دارد؛ صبیحة العاشر من محرمالحرام ۶۱ ه ، ظهیرة العاشر من محرمالحرام ۶۱ ه و... جالب است که ماکتها برای زائران جذاب است و مخاطبان زیادی را دور خود جمع کرده...
▫️▫️▫️
راه را ادامه میدهیم... به موکب کوچکی از آذربایجانیها میرسیم... البته پیش از این هم پرچم آذربایجان را کموبیش در مسیر دیدهایم، همچنانکه باز هم در ادامه مسیر، موکبهای دیگری را از برادران آذربایجانی روایت خواهم کرد...
▫️
قاعده پنجاهپنجاه را به هم زدهایم و قرار بعدی را عمود ۲۸۶ گذاشتهایم...؛ موکبی که برای ما انبوهی از خاطرات سالهای گذشته را دارد... سالهای ابتدایی شکلگیری موج جدید اربعین... روزهای غریبی و غربت...
موکبی که یاد حاجآقای رئیسی و عطر امامرضاجان را دارد، یاد اولین مراسمهای هیأتهای ایرانی در اربعین، مراسم باشکوه هیأت «شبابالامامالخمینی» که بعدتر همین نام روی کاشیهای سردر موکب نقش بست... خاطرات کامیون ماهی حاج #منصور_امینی و آشپزخانه #حسین_اسکندری...
▫️
به عمود ۲۸۶ که میرسیم، جمعیت زیادی در محوطه و پیرامون موکب، مشغول استراحت هستند، ما هم همان ورودی موکب، ولو میشویم... مردد هستیم همینجا بمانیم یا جلوتر برویم... ماندن یعنی توقف تا عصر فردا که هُرم گرما گرفته شود و دوباره راهی شویم...
کمی آنطرفتر #سید_بشیر_حسینی را میبینم که همراه خانواده از موکب خارج میشوند و به دل مشایه میزنند، احتمالاً در اتاقهای موکب مستقر بودهاند، همراه خانواده است و من هم جان برخاستن ندارم... آنورتر آقای #عطایی، یکی از صاحبان پوشاک معراج را میبینم که همراه خانواده نشستهاند... اگر دنبال فروشگاه پوشاکی هستید که جنس باکیفیت، متنوع، شیک و تمیز ایرانی تولید و عرضه کند، به ایرانیبودنش هم افتخار کند، قطعاً باید سری به معراج بزنید... البته پوشاک مردانه!
باز هم قصه، همان قصه است! هم آقای عطایی همراه خانواده است و هم من جان برخاستن ندارم...
▫️
روحالله هم یکی از دوستانش را میبیند که در موکب خادمی میکند... کمی آنورتر با هم مینشینند به گفتوگو... برمیگردد و با ذوق از دوستش نقل میکند که الآن #سیدرضا_نریمانی، حاج #علیرضا_پناهیان و #حامد_عسکری در موکب هستند و با چشمهایش توقع میکند که برویم پیششان... من هم علیرغم اینکه چشمهایش را میخوانم، با بیاعتنایی شانه بالا میاندازم که «خب چه کنم!» البته قصدم خدایناکرده تبختر و تکبر نیست که زیارت این عزیزان خودش توفیقی است؛ بیشتر نمیخواهم برایش اصلوفرعها جابهجا شوند...
▫️
بالاخره بر دودلی غلبه میکنیم و تصمیم بر رفتن میشود، بلکه عمودهای بیشتری را طی کرده باشیم... راهی میشویم... کمتر از یکساعت تا اذان مانده و دیگر باید دنبال جای اسکان باشیم...
کمی جلوتر یک سازه نسبتاً عظیم را روی جاده نجف کربلا دارند میسازند، ترکیبی از بتن و فولاد، #محمدعلی میگوید باز هم این مهندسهای عمران پول مفت پیدا کردهاند و دارند سازههای عجیب و غریب هوا میکنند!
▫️
عمود ۳۰۹، موکب «مدینةالزائرین امام مهدی» را میبینیم، متعلق به دیوان وقف شیعی است؛ ایدهآل نیست، اما بد هم نیست، میترسم جلوتر جای بهتری پیدا نکنیم، زِوار قافله هم از خستگی دررفته، احتیاط میکنیم و ترجیح میدهیم جلوتر نرویم، به اذان صبح هم نزدیک شدهایم... همینجا نماز را میخوانیم و به سختی لابهلای زائرانی که درازبهدراز تنگِهم خوابیدهاند، جایی پیدا میکنیم و ولو میشویم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2