eitaa logo
ربط عاشقی 🇵🇸
3.2هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
93 فایل
ربط دل من و تو ربط عاشقی‌ست/اینجا سخن ز کهتر و مهتر نمی‌رود رهبرحکیم انقلاب ۹۲/۲/۲ بانوان ستاد جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان اصفهان ارتباط با ادمین: @jebhe97
مشاهده در ایتا
دانلود
حجت الاسلام راجی.mp3
15.78M
📻 بشنوید... 🔸 درنگی در نسبت منبر و انتخابات در حکم‌رانی دینی 🔻حجت‌الاسلام سیدمحمدحسین راجی پژوهشگر انقلاب اسلامی و نویسنده کتاب «انتخابات تَکرار یا تَغییر» ▪️برای انتخابات چطور تبلیغ کنیم که هم مشارکت بیشتر باشد و هم اصلح انتخاب شود؟ 📌 روش تبلیغ نخبگانی ▫️سوالات اساسی مردم: ❓چرا باید دوباره در انتخابات شرکت کنیم؟ ❓ریشه مشکلات فعلی کشور چیست؟ ❓راه علاج مشکلات کشور چیست؟ 🚩 لولاحضورالحاضر ۱ 🔰 نشست تخصصی مجازی منبری‌های جوان هیأت‌های کشور ۱۴۰۰ 💠 جامعه ایمانی مشعر @rabteasheghi
💡 🌿 گفتگوی غدیری انتخابات، همراه چالش و یادبود غدیری • تبریک عید • دعوت به چالش رنگ‌آمیزی؛ استعاره از نقش‌آفرینی هر مسلمان در امتداد غدیر • باز کردن طرح و دیدن نقشه ایران و گفتگو در مورد انتخابات پیشِ رو و نقش‌آفرینی ما • پاسخ به شبهات • اهدا یادبود غدیری 📌 قرارگاه شهید خرازی 📎 فایل‌ نگاره‌ی ایران ۱ 📎 فایل‌ نگاره‌ی ایران ۲ (فایل‌ها در برگه‌ی A3 چاپ شده و دو طرف آن تا زده می‌شود) @rabteasheghi
🔻 رفتیم نشستیم کنار زیلو. نمی‌دانم چه شد یک دفعه سر یک بگو مگوی دوستانه با سمیرا سرم را بالا کردم و قُپی در کردم که چه؟ بیا از این کوچه برویم و به هر جمعی که رسیدیم خودمان را جا بدهیم وسط‌شان و حرف‌مان را بزنیم. عجب اشتباهی کردم! ما زبان این پیرزن‌ها را نمی‌فهمیم! - سمیرا؟ اشتباه کردم بیا بریم کوچه بعدی. - نه دیگه. وایسا رو حرفت. یاعلی می‌خوام ببینم این منم منم کردنت تا کجا پیش میره! قانون اول: به مخاطبت توجه کن و بر اساس سن و سال صحبت کن. یک دسته سبزی از وسط زیلو برداشتم و شروع کردم به پاک کردن. - مزاحم‌تون که نیستیم حاج خانوما؟ من و دوستم داشتیم از این جا رد می‌شدیم جمعتون رو دیدیم خودبخود جذبتون شدیم. برای عید غدیره؟ نذر دارید؟ پیرزنی که انگار سر و زبان جمع‌شان بود رو کرد به من و سنجاق روسری‌اش را به زیر گلو چسباند و دستمالی از داخل جیب دامنش درآورد و عرق پیشانی‌اش را گرفت و گفت: - آره دخترم. نذر کردیم دیگه می‌خوایم آش بپزیم برای محله. قانون دوم: شناسایی و تحت تاثیر قرار دادن مخاطب. زهرا داخل گروه همه این‌ها را زده بود. گفته بود برای این کار بگذارید فرد مقابل‌تان تا می‌خواهد حرف بزند شاید مجبور شوید برای همراهی با او حتی تا پای گریه هم پیش بروید. خودم را آماده شنیدن حاجات روی زمین مانده پیرزن‌های محل کردم. - به سلامتی. نذر شخص خاصیه یا اینکه... پیرزن وسط حرفم پرید و گفت: - نذر پسر رقیه‌خانم همسایه‌مونه. بنده خدا ۳۶ ساله منتظرشه. - ۳۶ سال؟! خارج از کشورن؟ - الله اعلم. ربابه‌خانم برای مهمونامون یه چایی بریز. ربابه‌خانم مشغول ریختن چایی شد. - چند شب قبل بود خونه همین رقیه‌خانم را دزد زد هرچی طلا داشت با خودش برد. بنده خدا هیچی هم نداشت فقط یه انگشتر بود که پسرش براش خریده بود. اصلا آتیش گرفتیم ما. - رقیه خانم چرا نمی‌ره پیش پسرش؟ اصلا چرا زنگ نمی‌زنه مگه... ربابه‌خانم در جوابم گفت: - پسرش مفقودالاثره دخترم. کجا بهش زنگ بزنه؟ برای یک لحظه کاسه آبی روی سرم ریختند. پیرزنی که کنار دستم بود جعفری‌های پاک کرده را پرت کرد داخل سبد و گفت: - رقیه‌خانوم رو می‌بینی ایناهاش بالای سرت رو نگاه کن. پشت شیشه. کار هر روزشه. شب تا صبح می‌شینه پشت شیشه و چشم می‌دوزه به کوچه تا شاید یه روزی پسرش از راه برسه. ما می‌دونیم بچه‌اش شهید شده‌ها فقط می‌خوایم حداقل پیکرش پیدا بشه تا رقیه خانم رو از چشم‌به‌راهی در بیاریم. ربابه‌خانم یک عکس از داخل کیفش درآورد و داد به من. حدس زدم باید عکس پسر رقیه خانم باشد. یک پسر ۱۸ یا ۱۹ ساله در لباس سپاهی. پایینش یک جمله نوشته بود: "بعد از ما شما سرباز ولایت و انقلاب باشید". دلم را زدم به دریا و گفتم: - راستی خانم‌ها شما تو انتخابات شرکت می‌کنید؟ پیرزن پرصحبت جمع رو به من کرد و گفت: - وا ننه مگه بی‌کاریم؟ این همه مشکل رو سرمون ریخته از گرونی بگیر تا... اصلا همین رقیه‌خانم عزیزش رو داد تا این بلا به سرمون بیاد؟ 💭 یاد نکات زهرا افتادم. از وقتی گروهی تصمیم گرفتیم برای انتخابات آستین بالا بزنیم و هر کدام‌مان اقدامی کنیم زهرا مسئول جمع‌آوری ارتباطات موثر شد؛ زهرای تازه‌مادر که شرایط در جمع بودن را مثل ما نداشت. زهرا در یکی از نکاتش نوشته بود: برای حرف زدن به ارزش‌های مخاطب توجه کنید. فراموش نکنید که هر کلمه به‌تنهایی بار مفهومی متفاوتی دارد و منجر به‌ ایجاد تصویر ذهنی در مخاطب خواهد شد. - بله حرف‌تون کاملا درسته ولی آیا این انقلاب و کشور همون انقلاب و کشوری نیست که پسر رقیه خانم براش رفته و الان شما منتظرشید؟ فکر نمی‌کنید شهید محله‌تون خوشحال بشه شما هم برای همون انقلاب قدمی بردارید؟ - منظورت چیه دختر جون؟ - منظورم اینه حرف و خواسته‌اش رو عملی کنید؟ - حرف و خواسته کجا بود؟ اون‌که چندین سال شهید شده! - بله ولی شهدا اگه حرفشون از طرف ما روی زمین نمونه همیشه بین ما زنده‌اند! عکس را بالا گرفتم و جملات روی آن را بلند بلند خواندم: "بعد از ما شما سرباز ولایت و انقلاب باشید". - سرباز انقلاب بودن یعنی الان که هر رای ما می‌تونه خار چشم دشمن بشه. الان داریم کاندیداهایی که دغدغه‌شون همینه فقط باید پیداشون کنیم. سمیرا سقلمه‌ای به من زد و گفت: - ایول داری بابا. خدای ارتباطات. ✨ سرم را بالا گرفتم و نگاهی به پشت شیشه خانه رقیه خانم انداختم. رقیه خانم دیگر پشت شیشه نبود! ✍ لطیفه‌سادات مرتضوی @rabteasheghi
🌿 بسم رب الشهدا و الصدیقین - یه چالش رنگ‌آمیزی داریم، شرکت می‌کنین؟ دست از تخمه شکستن می‌کشد و نگاهم می‌کند از رنگ و بوی نگاهش سوال‌هایش را می‌خوانم - تست روانشناسی و این‌ها نیست. یه گل رو به انتخاب خودتون رنگ بزنین نگاهی به تخته شاسی و طرح رویش می‌اندازد و جعبه‌ی ۲۴ تایی مداد رنگی را از دستم می‌گیرد - چه رنگی بزنم؟ - به انتخاب خودتون هر رنگی که دوست داشتین و بنظرتون قشنگه دستش را روی مدادها می‌کشد. انگشتش بین طیف رنگ‌ها می‌رود و می‌آید تا بالاخره یکی را انتخاب می‌کند. یک برگ را رنگ می‌کند و بازهم از چرایی و منفعت چالش سوال می‌کند. با تعریف و تمجید از وسواسش در انتخاب و رنگ‌آمیزی، فرصت می‌خرم تا رنگ‌آمیزی گلی که انتخاب کرده بود به پایان برسد. بعد می‌گویم: می‌تونین حدس بزنین چی رو رنگ زدین؟ طرح را عقب و جلو می‌کند چندتا حدس بی‌ربط می‌گوید دست می‌برم گیره‌ی شاسی را آزاد می‌کنم. کاغذ تا خورده را باز می‌کنم. چشمش به نقشه‌ی ایران که می‌افتد، برق می‌زند. - با زحمتی که کشیدین، گوشه‌ای از ایران‌مون رو رنگ زدین - بله خیلی زیباست. غافلگیر شدم. حالا وقت دادن شکلات است. قندان سفید و گل‌دارم را جلویش می‌گیرم. یکی بر می‌دارد. - ما همیشه با اعمال و رفتار و انتخاب‌هامون داریم به گوشه‌ای از ایران‌مون یه رنگی می‌زنیم. اگه این نقش‌آفرینی‌هامون با دقت و مسئولانه باشه، در نهایت یه ایران آباد و زیبا خواهیم داشت. توی مسیر ساختن ایران، حرکت جمعی هم خیلی مهمه و تک تک‌مون باید حواسمون بهم دیگه باشه که یه وقت نقشی خالی و بی‌روح نمونه. هدیه‌ام را از کیف در می‌آورم جلوی رویش می‌گیرم و می‌گویم: این گل تقدیم شما به مناسبت عید. یادمون باشه غدیر ادامه داره. اگه مردم طی تاریخ هم خوب نقش آفرینی می‌کردن، الان ما طلبکار تاریخ نبودیم. دست می‌برد و شال روی سرش را مرتب می‌کند. کمی از موهایش را زیرش قایم می‌کند و دوباره سر تکان می‌دهد که حرفم را تایید کرده باشد. نفسی تازه می‌کنم، نیتی که به نیابت از شهید کردم را در ذهنم مرور می‌کنم تا خودشان قفل زبانم را باز کنن تا راهی به دل مخاطب بیابم. کم کم بحثم را می‌برم سمت انتخابات و وظیفه‌ای که بعهده داریم. از اهمیت انتخاب و اثر رای دادن می‌گویم. کم کم زبانش باز می‌شود، بعضی حرف‌هایم را تایید می‌کند و بعضی را رد. سوال دارد. از وضع اقتصاد و تفاوت نداشتن دولت‌ها می‌گوید. برایش چند نمونه تفاوت را یادآور می‌شوم. چند دقیقه‌ای گفت‌گو را ادامه می‌دهیم. مطمئن می‌شوم اتفاقی که می‌خواستم بیفتد، شکل گرفته است. ما با هم گفتگو کردیم و در نهایت احترام از دغدغه‌های‌مان گفتیم. همین کافی‌ست. کم‌کم بحث را جمع می‌کنم. وقتی می‌پرسد حالا به‌نظر شما به کی رای بدیم، دلم را قرص می‌کند که پای صندوق هم می‌رود. می‌شود یک اسم پراند و گفت به فلانی رای بدهید، اما نمی‌پرانم. به فکر و مقایسه بین کاندیداها دعوتش می‌کنم. چند دقیقه‌ی دیگر ادامه می‌دهیم و بعد خداحافظی می‌کنم. حالا دارم توی پارک دنبال یکی دیگر می‌گردم که چالش‌مان را برایش اجرا کنم. احتمالا بتوانم سه گفتگوی دیگر داشته باشم. می‌شود ۲۵ تا در دو ساعت. شاید در مقیاس رای‌های میلیونی کم باشد و بی‌اثر. اما تکلیفم با خودم روشن است اندازه‌ی همین وسعی که داشتم تلاشم را کردم. برکت دادن و ضریب دادنش با خداست. ✍ عطیه شریف @rabteasheghi
35.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💡 اینجا حق انتخاب دارید ‼️ 🔰 دهه ولایت ( از عید قربان تا عید غدیر ) 📆 تیرماه ۱۴۰۳ ✅ به دعوت ‌خیریه علی بن موسی الرضا (ع) مسجد نورباران 📌 پویش فرشتگان سرزمین من اصفهان 🌸 @fereshteganeman @rabteasheghi