💟تا حالا #عطر سیب ، یا #عطر یاس ویا #عطر گل ها ی دیگه به مشامتون خورده که خیلی براتون #جذاب باشه!!!
هر گلی یه #عطر ی داره تا حالا خیلی شنیدین ولی تاحالا #عطر #ایمان به مشامتون خورده؟؟!!😌
یه #عطر ی از جنس #خدا ، بوی خاک ریز #جبهه ها یا حتی بوی خوش #چادر نماز مادربزرگا یا حس #حکایت شیرین پدر بزرگا😍
اگر میخوای معطر بشی با سلام به مادرت فاطمه بیا به کانال ما سر بزن😍😇
🍂🌸 http://eitaa.com/joinchat/1868824596Cc2d4850591 🌸🍂
#منبر_بزرگان🍃🌸
مناجات با خدا در تنهایی،
#ایمان را افزایش میدهد و
خدا را برایمان ملموس میکند؛
کسی که #سحرها با خدا #مناجات دارد،
هیچگاه #تنهایی را حس نخواهد کرد (:
#علیرضا_پناهیان🍀
❤️❤️❤️❤️
@ebrahimh
☑️اگر هیچوقت نپری تو آب،
هیچوقت هم شنا کردن یاد نمی گیری!
✔️جرأت کن
✔️ریسک کن
✔️شجاعت داشته باش
✔️به اهدافت متعهد باش.
👈موفقیت مانند سایه به دنبال "پشتکار" است.
#ايمان
داشته باش
#باور كن میشه
🌑حتی تاریک ترین شب نیز پایان
خواهد یافت 🌗و خورشید خواهد درخشید ...🌕
اگر راهتو روشن ببينى
و براى رسيدن به اون نور و روشنايى تلاش كنى
💫💫💫💫
رفیق برا شهادت باید تلاش کنیم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#شهید_شوشتری چھقشنگگفتہ:
قدیمبُویِ " #ایمان "میدادیم...
الان ایمانمان بُو میدهد!
قدیم دنبال " #گُمنامی" بودیم...
الان مُواظبیم ناممان گُم نشود! :)
سر و ڪار #ایمان با #دل است!
اگرمحصولکارخانهۍعقلواردقلبشود
و روۍآنتاثیرداشتہباشد،
ایمان بہ وجود مۍآید وگرنه از ایمان خبرے نیست!
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
~🕊
🌿#کلام_شهید💌
در گرداب #غيبت ها و #تهمت ها نيفتيد.
خدا گواه است كه اين بدگويي ها
#ايمان را مي خورد و انسان را
از #روحانيت اخراج مي كند.
لذت مناجات با #خدا را از بين مي برد.
#شهید_عبدالله_میثمی♥️🕊
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
در حج، وقوف در عرفات واجب است و تدارك هم ندارد.
لذا اگر کسی در روز عرفه در فاصلهي ظهر تا غروب آفتاب، عرفات را درك نکند، حج اش قبول نیست.
در حج باطنی که سیر به سو ي خدا و لقاءالله است نیز
کسی که به معرفت نرسد ، سیرش باطل است
برگرفته از سخنان حاج اسماعیل دولابی
کتاب مصباح الهدی
@abalfazleeaam
#معرفت
#شناخت
#حاج_اسماعیل_دولابی
#ایمان
#عرفه
#اعمال_عرفه
#اعمال_شب_عرفه
#اعمال_روز_عرفه
#نماز_عرفه
#دعای_عرفه
#دعای_عرفه_امام_حسین
#روزه
@abalfazleeaam
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمد_وعجل_فرجهم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_وفرجنا_به_بحق_زینب
#اللهم_صل_علی_علی_ابن_موسی_الرضا
#شهدا
#شهدای_کربلا
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_چمران
#قمر_بنی_هاشم
#حضرت_ام_البنین
#حضرت_زهرا
#امام_زمان_عج
#دعای_فرج
https://www.instagram.com/p/CRhlFhbn1xG/?utm_medium=share_sheet
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌈 #قسمت_صد_وسیوسوم 🌈 #هرچی_تو_بخوای داشتم به وحید نگاه میکردم... دلم خیلی براش تنگ شده بود.یاز
🌈 #قسمت_صد_وسیوچهارم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
طفلکی آقای رسولی،کلا از اینکه اومده بود جلو پشیمان شده بود...
به خانمش نگاه کردم خیلی ناراحت😞😨 و نگران به شوهرش نگاه میکرد.رفتم جلو و به وحید گفتم:
_آقاسید،کوتاه بیاین.😊
با اشاره همسرآقای رسولی رو نشان دادم.
آقای رسولی سر به زیر به من سلام کرد. جوابشو دادم.وحید رفت جلو و بغلش کرد.🤗آقای رسولی از تعجب داشت شاخ درمیاورد.😳
وحید گفت:
_رضاجان،وقتی منو جایی جز کار میبینی نه احترام نظامی بذار نه قربان و جناب سرهنگ بگو.
بعد بالبخند نگاهش کرد و گفت:
_بیچاره اون متهم هایی که تو دستگیرشون میکنی.همیشه اینجوری غافلیگرشون میکنی؟ سرم خیلی درد گرفت.😁
آقای رسولی هم آروم خندید.😅وحید بهش گفت:
_فقط با خانومت هستی یا خانواده هاتون هم هستن؟
آقای رسولی گفت:
_فقط خانومم هست.☺️
وحید به من گفت:
_تا من و رضا وسایل رو پیاده میکنیم شما برو خانم آقا رضا رو بیار.😊
گفتم:
_چشم.😊
آقای رسولی گفت:
_ما مزاحمتون نمیشیم.فقط میخواستم بهتون کمک کنم.😊
وحید لبخند زد و گفت:
_خب منم میگم کمک کن دیگه.😇
بعد زیرانداز رو داد دست آقای رسولی. رفتم سمت خانم رسولی و بامهربانی بهش سلام کردم.😊لبخند زد و اومد نزدیکتر.بعد احوالپرسی رفتیم نزدیک ماشین.آقای رسولی داشت به وحید میگفت ما مزاحم نمیشیم و از اینجور حرفها.
وحید هم باخنده بهش گفت:
_مگه نیومدی کمک؟ خب بیا کمک کن دیگه.کمک کن آتش درست کنیم.کمک کن کباب درست کنیم،بعدشم کمک کن بخوریمش.😁
آقای رسولی شرمنده میخندید.خانمش هم خجالت میکشید.😅☺️بیست و دو سالش بود.دختر محجوب و مهربانی بود.
وحید خیلی بامهربانی با آقای رسولی و خانمش رفتار میکرد.😊
موقع خداحافظی وحید،آقای رسولی رو بغل کرد و بهش گفت:
_من روی تو حساب میکنم.🤗🤗
وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه،وحید گفت:
_همسر رضا رسولی چطور بود؟
-از چه نظر؟😕
-رضا رسولی میتونه بهتر از وحید موحد باشه اگه همسرش مثل زهرا روشن باشه.همسر رضا رسولی میتونه شبیه زهرا روشن باشه؟😊
-مگه زهرا روشن چقدر تو زندگی وحید موحد اثر داشته؟ شما قبل ازدواج با من هم خیلی موفق بودی.😇
وحید ماشین رو نگه داشت.صدای بچه ها در اومد.وحید آروم و جدی بهشون گفت:
_ساکت باشین.
بچه ها هم ساکت شدن .وحید به من نگاه کرد
و خیلی جدی گفت:
_اگه تو نبودی من الان اینجا نبودم.الان سرهنگ موحد نبودم.من الان هرچی دارم بخاطر #صبر و #فداکاری و #ایمان تو دارم.. خیلی از همکارهام بودن که تخصص و دانش شون از من #بهتر بود ولی وقتی ازدواج کردن عملا همه ی کارهاشون رو کنار گذاشتن چون همسرانشون #همراهشون نبودن.ولی تو نه تنها مانع من نشدی حتی خیلی وقتها تشویقم کردی...
من هروقت که تو کارم به مشکلی برخورد میکردم با خودم میگفتم اگه الان زهرا اینجا بود چکار میکرد،منم همون کارو میکردم و موفق میشدم.زهرا،تو خیلی بیشتر از اون چیزی که خودت فکر میکنی تو کار من تأثیر داشتی.فقط حاجی میدونست مأموریت های قبل ازدواج و بعد ازدواجم چقدر باهم فرق داشت😊👌
تمام مدتی که وحید حرف میزد،من با تعجب نگاهش میکردم😳😟
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌈 #قسمت_صد_وسیوششم
🌈 #هرچی_تو_بخوایی
قبل از اومدن مهمان ها نماز✨ خوندم و #ازخدا خواستم کمکم کنه.
یازده نفر آقا،با خانواده هاشون.بقیه مأموریت بودن.یکی یکی میومدن.همه جوان بودن.خیلی از وحید کوچکتر نبودن.محدوده سنی بیست و پنج سال تا سی و پنج سال بودن...
دیدن کسانی که زندگیشون مثل من بود،حس خوبی به من میداد.😊اونا هم معلوم بود مثل من از حضور تو همچین جمعی خوشحال هستن.
بعضی از همسران همکاراش از من بزرگتر بودن.فضای صمیمی و شادی بود.همه خانم ها براشون جالب بود که همسر سرهنگ موحد چه شکلی هست.☺️همه از دیدن من خیلی جا خوردن.منم فقط بالبخند بهشون نگاه میکردم.
بعضی هاشون شرایط همسرشون رو درک میکردن،ناراحتی شون صرفا #دلتنگی بود...
بعضی از درستی کار همسرشون به #ایمان نرسیده بودن.اگه به درستی کار همسرشون ایمان پیدا میکردن،همراه میشدن.
ولی سه نفر اصلا توان و #ظرفیت_درک و همراهی با همسرانشون رو نداشتن.
اون مهمانی صرفا جهت آشنایی اولیه بود.همه شون شماره منو گرفته بودن.
از فردای اون روز تماس هاشون شروع شد...
بعضی ها راهکار میخواستن،☝️منم بهشون پیشنهاد میدادم با کارهای مختلفی که بهش علاقه دارن،خودشون رو سرگرم کنن.
بعضی ها صرفا میخواستن درد دل کنن،منم باحوصله به حرفشون گوش میدادم.👌
ولی بعضی ها به شدت شکایت داشتن، منم باهاشون صحبت میکردم که شرایط کار همسرشون رو درک کنن.مقداری از کار همسرانشون براشون توضیح میدادم.اونا هم وقتی میفهمیدن شغل همسرشون چی هست حالشون بهتر میشد.چون از لحاظ امنیتی،همکاران وحید نمیتونستن درمورد کارشون توضیح بدن، همسرانشون دچار #ابهام و #بدبینی شده بودن.اما خیلی از وقت و انرژی من صرف سه نفر از خانمها میشد.دو نفر بهتر بودن ولی یکی از خانمها از هر راهی وارد میشدم،فایده نداشت.😕متوجه شدم اون خانوم اصلا #ظرفیت همچین زندگی ای رو نداره.همسر آقای اعتمادی.
درمورد آقای اعتمادی از وحید پرسیدم. گفت:
_یکی از بهترین نیرو هاست.جزو سه نفر اوله.
دلم سوخت.بنده خدا چقدر سختی میکشه.🙁من از حرفهای خانم اعتمادی متوجه شدم،خیلی دعوا و قهر و داد و فریاد راه انداخته تا شوهرش شغلشو عوض کنه.😥
یه شب به وحید گفتم میخوام با آقای اعتمادی درمورد همسرش صحبت کنم. وحید بالبخند به من نگاه کرد.گفت:
_باشه،هماهنگ میکنم.😊
فرداش وحید تماس گرفت و گفت:
_دارم با آقای اعتمادی میام خونه.
از اینکه به این سرعت اقدام کرد،تعجب کردم.😟😅
وحید و آقای اعتمادی تو هال بودن.با سینی چایی رفتم تو هال.وحید سینی رو گرفت و پذیرایی کرد.
آقای اعتمادی حدود بیست و هشت سالش بود،از من کوچکتر بود.سر به زیر و مؤدب و محجوب و صبور.
وحید گفت:
_من به علیرضا گفتم میخوای درمورد همسرش باهاش صحبت کنی.حالا هر حرفی داری،بفرمایید.
گفتم:
_آقاسید،من میخوام درمورد همسر آقای اعتمادی صحبت کنم،شما بشنوین شاید غیبت محسوب بشه.😊
وحید بالبخند به من نگاه کرد بعد به آقای اعتمادی.بعد رفت اتاق بچه ها و درو بست...
آقای اعتمادی تمام مدت سرش پایین بود و به من نگاه نمیکرد،حتی وقتی با من حرف میزد.منم نگاهش نمیکردم.
گفتم:
_من چون میدونم شما باهوش هستید و منظور منو زود متوجه میشید،صریح و بدون مقدمه صحبت میکنم..شما بین همسر و شغلتون کدوم رو انتخاب میکنید؟
آقای اعتمادی از سؤال من یه کم جا خورد.گفت:
_من تمام تلاشم رو میکنم که مجبور نشم یکی رو انتخاب کنم.😔
-ولی الان شما مجبورید یکی رو انتخاب کنید.☝️
-چطور؟..صبا چیزی بهتون گفته؟😧
-بعضی حرفها رو نیاز نیست آدم به زبان بیاره.بعضی آدمها تو فشار قوی و #محکم میشن ولی بعضی ها در اثر فشار #میشکنن.همسرشما تو فشار زندگی با شما داره #ایمانش رو از دست میده.خدا به هرکسی #توانایی هایی داده و از آدمها به اندازه ی توانایی هاشون حساب میکشه.
-بعد از طلاق هم سختی هایی وجود داره براش.از کجا معلوم بعد از جدایی ایمانش حفظ بشه؟😕😔
-اینکه کسی یه نوع سختی رو نتونه تحمل کنه،معنی ش این نیست که هیچ سختی ای رو نمیتونه تحمل کنه.
-به نظر شما با صبر همه چیز درست نمیشه؟😥
-نه،وقتی #ظرفیت تحمل وجود نداره با صبر به وجود نمیاد.به نظر من الان هم دیر شده.
-شما باهاش صحبت کنید که بتونه تحمل کنه.😔
-من خیلی با صبا صحبت کردم،خیلی بیشتر از بقیه.متأسفم ولی..بی فایده ست..هرکسی وظیفه خودش رو بهتر تشخیص میده.اگه شغلتون رو وظیفه میدونید بیشتر از این صبا رو آزار ندید، اگه زندگی با صبا رو وظیفه میدونید بازهم بیشتر از این آزارش ندید... متأسفم،شیرین ترین کلمات هم از تلخی اصل قضیه چیزی کم نمیکنه.
حالم خیلی بد بود...😣😔
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌈 #قسمت_صد_وسیوششم
🌈 #هرچی_تو_بخوایی
قبل از اومدن مهمان ها نماز✨ خوندم و #ازخدا خواستم کمکم کنه.
یازده نفر آقا،با خانواده هاشون.بقیه مأموریت بودن.یکی یکی میومدن.همه جوان بودن.خیلی از وحید کوچکتر نبودن.محدوده سنی بیست و پنج سال تا سی و پنج سال بودن...
دیدن کسانی که زندگیشون مثل من بود،حس خوبی به من میداد.😊اونا هم معلوم بود مثل من از حضور تو همچین جمعی خوشحال هستن.
بعضی از همسران همکاراش از من بزرگتر بودن.فضای صمیمی و شادی بود.همه خانم ها براشون جالب بود که همسر سرهنگ موحد چه شکلی هست.☺️همه از دیدن من خیلی جا خوردن.منم فقط بالبخند بهشون نگاه میکردم.
بعضی هاشون شرایط همسرشون رو درک میکردن،ناراحتی شون صرفا #دلتنگی بود...
بعضی از درستی کار همسرشون به #ایمان نرسیده بودن.اگه به درستی کار همسرشون ایمان پیدا میکردن،همراه میشدن.
ولی سه نفر اصلا توان و #ظرفیت_درک و همراهی با همسرانشون رو نداشتن.
اون مهمانی صرفا جهت آشنایی اولیه بود.همه شون شماره منو گرفته بودن.
از فردای اون روز تماس هاشون شروع شد...
بعضی ها راهکار میخواستن،☝️منم بهشون پیشنهاد میدادم با کارهای مختلفی که بهش علاقه دارن،خودشون رو سرگرم کنن.
بعضی ها صرفا میخواستن درد دل کنن،منم باحوصله به حرفشون گوش میدادم.👌
ولی بعضی ها به شدت شکایت داشتن، منم باهاشون صحبت میکردم که شرایط کار همسرشون رو درک کنن.مقداری از کار همسرانشون براشون توضیح میدادم.اونا هم وقتی میفهمیدن شغل همسرشون چی هست حالشون بهتر میشد.چون از لحاظ امنیتی،همکاران وحید نمیتونستن درمورد کارشون توضیح بدن، همسرانشون دچار #ابهام و #بدبینی شده بودن.اما خیلی از وقت و انرژی من صرف سه نفر از خانمها میشد.دو نفر بهتر بودن ولی یکی از خانمها از هر راهی وارد میشدم،فایده نداشت.😕متوجه شدم اون خانوم اصلا #ظرفیت همچین زندگی ای رو نداره.همسر آقای اعتمادی.
درمورد آقای اعتمادی از وحید پرسیدم. گفت:
_یکی از بهترین نیرو هاست.جزو سه نفر اوله.
دلم سوخت.بنده خدا چقدر سختی میکشه.🙁من از حرفهای خانم اعتمادی متوجه شدم،خیلی دعوا و قهر و داد و فریاد راه انداخته تا شوهرش شغلشو عوض کنه.😥
یه شب به وحید گفتم میخوام با آقای اعتمادی درمورد همسرش صحبت کنم. وحید بالبخند به من نگاه کرد.گفت:
_باشه،هماهنگ میکنم.😊
فرداش وحید تماس گرفت و گفت:
_دارم با آقای اعتمادی میام خونه.
از اینکه به این سرعت اقدام کرد،تعجب کردم.😟😅
وحید و آقای اعتمادی تو هال بودن.با سینی چایی رفتم تو هال.وحید سینی رو گرفت و پذیرایی کرد.
آقای اعتمادی حدود بیست و هشت سالش بود،از من کوچکتر بود.سر به زیر و مؤدب و محجوب و صبور.
وحید گفت:
_من به علیرضا گفتم میخوای درمورد همسرش باهاش صحبت کنی.حالا هر حرفی داری،بفرمایید.
گفتم:
_آقاسید،من میخوام درمورد همسر آقای اعتمادی صحبت کنم،شما بشنوین شاید غیبت محسوب بشه.😊
وحید بالبخند به من نگاه کرد بعد به آقای اعتمادی.بعد رفت اتاق بچه ها و درو بست...
آقای اعتمادی تمام مدت سرش پایین بود و به من نگاه نمیکرد،حتی وقتی با من حرف میزد.منم نگاهش نمیکردم.
گفتم:
_من چون میدونم شما باهوش هستید و منظور منو زود متوجه میشید،صریح و بدون مقدمه صحبت میکنم..شما بین همسر و شغلتون کدوم رو انتخاب میکنید؟
آقای اعتمادی از سؤال من یه کم جا خورد.گفت:
_من تمام تلاشم رو میکنم که مجبور نشم یکی رو انتخاب کنم.😔
-ولی الان شما مجبورید یکی رو انتخاب کنید.☝️
-چطور؟..صبا چیزی بهتون گفته؟😧
-بعضی حرفها رو نیاز نیست آدم به زبان بیاره.بعضی آدمها تو فشار قوی و #محکم میشن ولی بعضی ها در اثر فشار #میشکنن.همسرشما تو فشار زندگی با شما داره #ایمانش رو از دست میده.خدا به هرکسی #توانایی هایی داده و از آدمها به اندازه ی توانایی هاشون حساب میکشه.
-بعد از طلاق هم سختی هایی وجود داره براش.از کجا معلوم بعد از جدایی ایمانش حفظ بشه؟😕😔
-اینکه کسی یه نوع سختی رو نتونه تحمل کنه،معنی ش این نیست که هیچ سختی ای رو نمیتونه تحمل کنه.
-به نظر شما با صبر همه چیز درست نمیشه؟😥
-نه،وقتی #ظرفیت تحمل وجود نداره با صبر به وجود نمیاد.به نظر من الان هم دیر شده.
-شما باهاش صحبت کنید که بتونه تحمل کنه.😔
-من خیلی با صبا صحبت کردم،خیلی بیشتر از بقیه.متأسفم ولی..بی فایده ست..هرکسی وظیفه خودش رو بهتر تشخیص میده.اگه شغلتون رو وظیفه میدونید بیشتر از این صبا رو آزار ندید، اگه زندگی با صبا رو وظیفه میدونید بازهم بیشتر از این آزارش ندید... متأسفم،شیرین ترین کلمات هم از تلخی اصل قضیه چیزی کم نمیکنه.
حالم خیلی بد بود...😣😔
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
رفیق شهیدم ابراهیم هادی ❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✍ #درس_گفتار_حاج_همت 📜
«...جنگ ما؛ مثل سایر جنگهای دنیا نیست. در این جنگ، عامل پیروزی، شمشیر زدن در سایهی #ایمان و به نیت انجام #عمل_صالح است؛ عمل صالحی که با #تقوا توأم باشد. شرط موفقیت در این جنگ، ایجاد روحیهای آکنده از #اخلاص ، #شهادت_طلبی و #شهامت توأم با #صبر و #استقامت در نیروها، در تمامی میادین نبرد با دشمن و مواجههی با مشکلات و سختیها است...»
🔐 منبع زیرنویس: کتاب ارزشمند و گرانسنگ #به_روایت_همت : جلد سوم، صفحه ۱۴۷۰ برگرفته از سخنرانی روز ۲۷ شهریور ۱۳۶۲، اردوگاه قلّاجه.
📸 شناسنامهی عکس: تیرماه ۱۳۵۹ - پاوه - روابط عمومی سپاه - مصاحبهی خبرنگار اعزامی مجلهی پیام انقلاب با #حاج_همت 🎤 (منبع تصویر سایت دفاع پرس)
#شهید_حاج_ابراهیم_همت نفر نشسته سمت چپ
#شهید_همت
#جهاد_تبیین
#امام_زمان
#نوروز_1401
#حاج_قاسم
#ماه_شعبان
#انتقام_سخت
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
شهدا عاشق اند
معشوقشان #خداست
شاگردند؛
معلمشان #حسین (ع)است...
معلم اند...
درسشان #شهادت است
مسلح اند...
سلاحشان #ایمان است
مسافرند،
مقصدشان #لقاءالله است 🕊
مستحڪم اند،
تڪیه گاهشان #خدا ست...🍃
#شهید_محسن_حججی
#امام_هادی_میلاد_امام_هادی
#غدیر_عید_غدیر
#حجاب
#کانال_رفیق_شهیدم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
#افـطـارنـامــــہ 💌
🌙• افطار سۍام۰۳
آخرین افطار.....
اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ
و ما
سی شب دست به دست حضرت حق🤝
در کوچه پس کوچههای عرش
با یکدیگر قدم زدیم
و حالا وقت برگشتن به #دنیا شده است
و دلهره است 💔
که میبارد از وجودمان
ترس از گم شدن دوباره در دنیا
و #وداع
با سفره پربرکت آسمان
داغیست جانکاه
که به سختی بتوان تحملش کرد
و من
با تک تک واژههای #جوشنکبیر به بزرگی و عظمت تو اقرار کردم
و توسل نمودم
به نامهای اعظمت تا مرا دریابی📿
و با تمام واژههای #ابوحمزه
گریستم
و دریا دریا🌊
بغضهای فروخفته را در دامان پر از محبتت ریختم
و با سطر سطر #دعای_مجیر
به تو پناه آوردم از شر آتشهایی که بنیان زندگیام را خاکستر کرده بود
و #دعای_افتتاح🌱
عاشقانههای دونفری من و تو بود
که دستم را هر شب به دست حضرت #عشق میرساند
سرم را به عقب برمیگردانم
بوی گلاب تمام شامهام را پر میکند
و نور است که چشم را میزند
و زمزمههای صدای ملائک است که گوش را نوازش میدهد💫
اما پیش رو
دنیاست
و ترسی که در دلم مثل اسبی وحشی میدود🐎
و بند دلم را پاره میکند
و من میترسم
که گوهر #ایمان را که
در این مسیر به دست آوردهام
دوباره از کفم برود و من بمانم بیچارگی
مولاجانم
روزهایم را با عشق تو شروع میکنم❤️
و شبهایم با رویای شیرین حرمت سر میکنم✨
تمام آنچه اندوختهام
و طفل #ایمان خویش را
پیش از آنکه دوباره به خنجر #گناه و زنجیر #دنیا تلف بشود
به دست شما میسپارم
حضرت #سلطان
دلم خیلی تنگ است برای بارگاهت💔
و کویری شدهام🍂
که آب سقاخانهات آبادم میکند
ای مهربانترین
عیدی #فطر ما
چیزی نیست جز نگاه گرم تو
یاامامرضا.....
پر از توام
به تهیدستیام نگاه مکن
نگو که هیچ نداری💔
ببین
تو را دارم💛
#یا_امام_رضا
#عاشقانههاییازجنسخدا
#ماه_رمضان
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (66) #گمنامی (#راوی:) #نيروي کمکي نيامد#توپخانه هم حمايــت نکرد. همه نيروها به عق
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (67)
#گمنامی
ديگــرنتوانســتم تحمل كنم. گريه امانــم نمي داد💔. نميدانســتم بايد چه کارکنم🥀#بچه هاي گروه #پيشــروهم مثل من بودند😥 انگارپدرازدســت داده بودند.😭 هيچکس نميتوانســت جاي خالي اورا پر کند. #شــاهرخ خيلي خوب بچههاي گروه را مديريت مي کرد و حالا!#دوســتم پرســيد: چرا #پيکرش را نياورديد⁉️💔گفتم: کســي آنجــا نبود من هم نميتوانستم وزن او را تحمل کنم🍂 #عراقيها هم خيلي نزديک بودند.مدتي بعد نيروهاي #عراقي ازدشــتهاياطراف #آبادان عقب نشــيني کردند. به همراه يکي ازنيروها به سمت جاده خاكي رفتيم. من دقيق ميدانستم که #شاهرخ کجا شــهيد شده😭💔ســريع به آنجارفتيم. خاكريز#نعل اســبي را پيدا كردم. نفربرسوخته هم ســرجايش بود🥺. با خوشحالي شروع به جستجو كرديم. اما خبري ازپيكر #شــاهرخ نبود💔 تمامآن اطراف را گشــتيم. تنها چيزي که پيدا شد کاپشن#شاهرخ بود. داخل همه چاله ها را گشتيم. حتي آن اطراف را کنديم ولي !دوستم گفت: شايد اشتباه ميکني گفتم: نه#من مطمئنم،دقيقاًهمينجا بود. بعدبادســت اشاره کردم و گفتم: آنطرف هم ســنگربعدي بود که يک نفردرآنجاشهيد شد. به سراغ آن سنگررفتيم. پيکرآرپي جي زن #شهيد داخل سنگربود. پس از كلي جستجو خسته شديم ودر گوشه اي نشستيم. يادش ازذهنم خارج نميشــد. فراموش نميکنم يکبار خيلي جدي براي ما صحبت کرد. ميگفت: اگرفکرآدم درست بشه👌،#رفتارش هم درست ميشه🌼. بعد هم از گذشته خودش گفت، ازاينکه #امام چگونه با قدرت #ايمان، فکرامثال اورادرســت کرده ودر
نتيجه رفتارشان تغيير کرده
اثري از پيکر #شــاهرخ نيافتيم. اوشهيد شده بود. #شهيد#گمنام. از #خدا خواسته...💔🥀
#ادامه_دارد
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و سوم : تسبیحات
✔️ راوی : امیر سپهر نژاد
🔸دوازدهم مهر 1359 است. دو روز بود كه ابراهيم مفقود شده! براي گرفتن خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم اما بيفايده بود.
تا نيمه هاي شب بيدار و خيلي ناراحت بودم. من ازصميم يترين دوستم هيچ خبري نداشتم.
بعد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. سكوت عجيبي در پادگان ابوذر حکم فرما بود.
روي خاكهای محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور ميشد.
🔸هوا هنوز روشن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد و چند نفري وارد شدند.
ناخودآگاه به درب پادگان نگاه كردم. توي گرگ و ميش هوا به چهره آنها خيره شدم.
يكدفعه از جا پريدم! خودش بود، يكي از آ نها ابراهيم بود. دويدم و لحظاتي بعد در آغوش هم بوديم.
خوشحالي آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتي بعد در جمع بچه ها نشستيم.
🔸ابراهيم ماجراي اين سه روز را تعريف ميكرد:
با يك نفربر رفته بوديم جلو، نميدانستيم عراقيها تا كجا آمده اند. كنار يك تپه محاصره شديم، نزديك به يكصد عراقي از بالاي تپه و از داخل دشت شليك ميكردند.
ما پنج نفرهم دركنار تپه در چال هاي سنگر گرفتيم و شليك ميكرديم.
تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقيها عقبنشيني كردند.
دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند.
از سنگر بيرون آمديم، كسي آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درختها رفتيم.
🔸در آنجا پيكر شهدا را مخفي كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم.
بعد از نماز به دوستانم گفتم: براي رفع اين گرفتاريها با دقت #تسبيحات حضرت زهرا را بگوئيد.
🔸بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را #پيامبر، زماني به دخترشان تعليم فرمودند كه ايشان گرفتار مشكلات و سختيهاي بسيار بودند.بعد از تسبيحات به سنگر قبلي برگشتيم. خبري از عراقيها نبود. مهمات ما هم كم بود.
يكدفعه در كنار تپه چندين #جنازه عراقي را ديدم. اسلحه و خشاب و نارنجكهاي آنها را برداشتيم. مقداري آذوقه هم پيدا كرديم و آماده حركت شديم. اما به كدام سمت!؟
🔸هوا تاريك و در اطراف ما دشتي صاف بود. تسبيحي در دست داشتم و مرتب ذكر ميگفتم. در ميان دشمن، خستگي، شب تاريك و... اما آرامش عجيبي داشتيم!
نيمه هاي شب در ميان دشت يك جاده خاكي پيدا كرديم. مسير آن را ادامه داديم.
به يك منطقه نظامي رسيديم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت.چندين #نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهائي هم در داخل مقر ديده ميشد.
🔸ما نميدانستيم در كجا هستيم. هيچ اميدي هم به زنده ماندن خودمان نداشتيم، براي همين تصميم عجيبي گرفتيم!
بعد هم با تسبيح استخاره كردم و خوب آمد. ما هم شروع كرديم!
با ياري #خدا توانستيم با پرتاب نارنجك و شليك گلوله، آن مقر نظامي را به هم بريزيم.
وقتي رادار از كار افتاد، هر سه از آنجا دور شديم. ساعتي بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
🔸نزديك صبح محل امني را پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. كل روز را استراحت كرديم.
باور كردني نبود، آرامش عجيبي داشتيم. با تاريك شدن هوا به راهمان ادامه داديم و با ياري خدا به نيروهاي خودي رسيديم. #ابراهيم ادامه داد: آنچه ما در اين مدت ديديم فقط عنايات خدا بود.
🔸تسبيحات حضرت زهرا گره بسياري از مشكلات ما را گشود.
بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن #ايمان، از نيروهاي ما ميترسد.
ما بايد تا ميتوانيم نبردهاي نامنظم را گسترش دهيم تا جلوي حملات دشمن گرفته شود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
🕊شهیدان نامہ گلگون نوشتند
❣شهادٺ نامہ را #باخون نوشتند
❣بنازم این همہ #ایمان وایثار
🕊بہ تاریخ جهان قانون نوشتند
#شهید_مهدی_زین_الدین: هرگاه شهدارادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند...
#یاد_شهدا_با_صلوات🌺
┅══❉♦️❉══┅
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیقشهیدم
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾✾
👌گوشیت یا میتونه تو رو به خدا برسونه
یا ازش دورت کنه، انتخاب با خودته....
یهو میبینی یا همین گوشی که امروز شده افت #ایمان تو..خیلیا خودشونو بهشتی کردن😊
اونجاست کهمیفهمیم روزحسرتیکهگفتن یعنیچی😞
🤲ان_شاءالله_که_شامل_ما_نمیشه
اللهمعجللولیکالفرج ❣