📖 #خاطرات_شهدا
💐 #شهید_دریادار_محمد_ابراهیم_همتی
🌸 در سال ۱۳۴۸ بعد از اخذ دیپلم از دبیرستان رودڪی با توجہ بہ اینڪہ در رشتہ #مهندسیدانشگاهتهران قبول شده بود بہ دلیل علاقہ ای ڪہ بہ دریا داشت ، نیروی دریایی را برگزید و بہ جهت طی دورههای ناوبری و فرماندهی ناو بہ #آلمان اعزام شد و در آنجا نیز در بین دانشجویان ۷۰ ڪشور جهان #رتبہاول را بہ خود اختصاص داد و بہ ایران بازگشت . پس از بازگشت محمد ابراهیم همتی از آلمان بہ جهت تڪمیل مهارتها و تخصصهای دریانوردی مجدداً بہ ڪشورهای #سوئد و #فرانسه اعزام شد و تا سال ۱۳۵۷ در آنجا بہ #تحصیل مشغول بود و پس از آن بہ ایران بازگشت و در منطقہ دوم دریایی بوشهر مشغول بہ خدمت گردید .
🌸 دست سرنوشت بہ گونہ ای باور نڪردنی شهید محمد ابراهیم همتی را بہ #ناوچہپیڪان پیوند زد ، چرا ڪہ همزمان با تحصیل در فرانسہ ، ناوچہ پیڪان بہ سفارش ایران در این ڪشور ساختہ شد و شهید همتی با همین ناوچہ بہ ایران بازگشت و تا روز شهادت در سمت #فرمانده ناوچہ بود .
🌸 بیش از دو سال از آمدنش بہ ایران میگذشت و او در بوشهر و بر روی ناوچہ پیڪان خدمت میڪرد ڪہ جنگ آغاز شد . روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ڪہ حملہ نیروهای عراقی بہ ڪشور آغاز شد . محمد ابراهیم در مرخصی بہ سر میبرد . بہ علت حملہ بہ فرودگاهها تمام پروازها لغو شده و هیچگونہ پروازی صورت نمیگیرد . آرام و قرار نداشت و اصرار داشت ڪہ شبانہ بہ سوی بوشهر حرڪت ڪند ، چرا ڪہ میگفت : در بوشهر نیاز به ڪمڪ او دارند و بلافاصلہ همان شب لباسهایش را جمع ڪرد و با اتوبوس بہ شیراز و از آنجا بہ بوشهر رفت و سہ ماه بعد در هفتم آذر سال ۱۳۵۹ در #عملیاتمروارید ناوچہ اش هدف موشڪ قرار گرفت و او و همرزمانش بہ همراه ناوچہ پیڪان در #آبهایخلیجفارس آرام گرفتند .
✍ نشر بمناسبت روز نیرویی دریایی
🌹 #بہ_یاد_همہ_شهدای_نیروی_دریایی
🕊 #سـالـروز_شهادتشان
❤️❤️❤️❤️
شهید ابراهیم هادی و شهدای بهبهان
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#فرمانده ✌
#سید_خراسانی 💚
•|اين حادثه 🗓(۷تیر)نشان داد كه حتى ضربه هاى سهمگينى از اين قبيل هم نمیتواند به استحكام بناى جمهورى اسلامى كه به ايمان و حضور مردم تكيه كرده است، خللى وارد كند|•
@ebrahimh
#هفتم_تیر
#شهید_بهشتی
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
#طلاییه کجاست🥀
بگم؟
🌴جاییه که دست حسین خرازی #فرمانده پیروزلشکر14 ازتنش جداشد.
اونجاجاییه که سرنازنینه حاج ابراهیم #همت سردار خیبرازتنش جداشد.
🌷اونجاجاییه که حاج مهدی #باکری وقتی ردمیشدشب عملیات جنازه برادرش حمیدباکری افتاده ولی رد شدو رفت،
بچه هاهرچی فریادزدندحاجی جنازه حمیدوبرگردونیدعقب ودرآخربه اصرارفرمانده پشت بیسیم گفت ایناکه اینجاافتادن همه حمیدباکرین کدومشونوبرگردونم.
🌸خواهرباکری میگه ماسه تابرادرداشتیم هرسه تاشون شهیدشدندهیچ کدومشون برنگشتند.
یکی علی باکری بودزمان طاغوت ساواک شاه علی مارودستگیرکردندتیکه تیکه کردندوهیچی ازجنازش به مانرسید.
داداش حمیدماروهم که مهدی توخیبرجاگذاشتورفت.
🌱خوده آقامهدیم تووصیت نامش نوشته بودخدایاازتومیخام وقتی کشته میشم جسدم پیدانشه تا من ی وجب ازخاک این دنیارواشغال نکنم
که توعملیات بعدی جنازش افتاد تودجله جنازشوآب برد
هیچکدوم ازسه برادر برنگشتن...
#رزق_محرم
#محرم
#حسین
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#شهید_مهدی_باکری
#شهید_ابراهیم_هآدی
➣↻
💫💫💫💫
@ebrahimh
💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
﷽
💔مداح بود.
تمام #روضهها را از بَر بود.
انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!
مخصوصا #روضه علی اکبر(ع)
مخصوصا اربا اربا
مخصوصا کمر خمیده
مخصوصا عبا و تن چاک چاک
___
ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.
همین دو دقیقهی قبل روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود:
«اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»
حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»
روضهها به کمکش آمدند. انگار یکی یکی جلوی چشمانش رژه میرفتید.
رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد!
پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند.
خب! فرمانده بود.
غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.
زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
اما...
اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد!
باز هم روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»
کمرش خم شده بود.
دیگر نمیتوانست راست بایستد.
چقدر حالا روضهها را بیشتر درک میکرد.
۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
پر کشید سوی شهیدان... سوی سالار شهیدان...😔🕊
🌷#فرمانده شهید محمدحسین محمدخانی🌷
🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
🌷یادشان با ذکر #صلوات
🖤🖤🖤🖤
@ebrahimh
🖤🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ مداحی زیبا🎤
#فرمانده چقدر مثل مولا شده ای🥀
#انتقام_سخت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_محسن_فخری_زاده
#ما_ملت_امام_حسینیم
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه ت
خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد!
لحظاتي بعد صداي شــليك عراقيها كمتر شــد. نگاهي به بيرون ســنگر
انداختم. عراقيها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند.
يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقيها حمله كردند!
آنها در حالي كه از سنگر بيرون ميدويدند فرياد زدند: الله اكبر
شايد چند دقیقهای نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده
نفر از #عراقيها توســط ابراهيم و دوستانش به اسارت درآمدند . بقيه هم فرار
كردند.
ابراهيم ســريع آنها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچهها از اين
حركــت #ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اســرا عكس ميانداختند.
بعضيها هم با ابراهيم عكس يادگاري ميگرفتند!
ســاعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته
بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم
جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم.
در #تهران تشــييع جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين #شهيد دفاع مقدس در
محل، تشييع شد.
جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرمدل فریاد میزد:
#فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد.
#شهید_ابراهیم_هادی
#رفیق_شهیدم
🖤🖤🖤
@rafiq_shahidam96
🖤🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
برای رفاقت
با برخی ها ؛
باید دوید ...🥀
گاهے هم باید گذشت،
از همان چیز هایی
که کم کم
" او"
را
از تو مێ گیرد...💔😭
#شهیدمحمدرضاالوانی
#فرمانده
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :🌷🌷🌷
الشّهید لایجد الم القتل الّا کما یجد احدکم مسّ القرصه.👌
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود :🌷🌷
شهید درد کشته شدن را احساس نمی کند، 😔💯مگر در حدّی که یکی از شما پوست دست خود را بین دو انگشت فشار دهد.😊😊😊
کنز المعال، ج4، ص398، حدیث11103
🌹🌹🌹🌹🌹
1400/9/13
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
#رفیق_شهیدم #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_صدرزاده #مدافعان_حرم #مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #شهید_رحمان_مدادیان #شهید_بیضائی #شهید_عباس_دانشگر #شهیدصدرزاده_سیدابراهیم #شهید_محمدرضا_دهقان #شهید_روح_الله_قربانی #شهید_ابراهیم_هادی #شنبه_های_ام_البنینی #حضرت_ام_البنین #شب_اول_قبر#حضرت_رقیه #حضرت_زینب #حضرت_علی_اصغر #حضرت_علی_اکبر #حضرت_ابوالفضل_العباس #مذهبی #شهدایی #دل_پاک
#افغانستان#هیئت#بسیج #فاطمیون #فرمانده #خدا
https://www.instagram.com/p/CXDLLH9Ftm7/?utm_medium=share_sheet
هدایت شده از 🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
حدیث (1) امام باقر عليه السلام :
إِنَّ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ المُداعِبَ فِى الجَماعَةِ بِلا رَفَثٍ؛
خداوند عزوجل دوست دارد كسى را كه در ميان جمع شوخى كند به شرط آن كه ناسزا نگويد.
كافى(ط-الاسلامیه) ج2، ص663، ح4
ای کاش ، می شد ماشین زمان
روی لحظه خندیدن تو باز ایستد.
ای کاش ، می شد جایزه ی
زیباترین لبخند برای تو باشد
ای کاش، گوش هایم نامحرم نبود
و صدای شوخی و بذله گویی ات را از بهشت می شنیدم .
راستی، سید ابراهیم
تو اصلا کِی وقت کردی
اینقدر دلنشین شوی؟!
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
1400/9/24
🌹💝🌹💝🌹
#رفیق_شهیدم #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_صدرزاده #مدافعان_حرم #مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #شهید_بیضائی #شهید_عباس_دانشگر #شهیدصدرزاده_سیدابراهیم #شهید_محمدرضا_دهقان#شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_روح_الله_قربانی #برق #پیکاسو#حضرت_رقیه #حضرت_زینب #خنده #شوخی #حضرت_ابوالفضل_العباس #بذله_گویی #شهدایی#نقاش#دل_پاک
#امضا#لطیفه#مهربانی#فاطمیون #فرمانده #نقاشی #سشنبه_های_مهدوی
https://www.instagram.com/p/CXc_M7Kooo5/?utm_medium=share_sheet
•
°
"خاطراتطنزجبهہ"😄
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...🔨
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند☺️
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😉
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...😅
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند😳... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😯
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح🤗😂
.•°
°•.
|😇🦋…••|
✳ فرمانده زیر کولر!
🔻 حاج حسین نشسته بود داخل قایق که چند تا از نیروها پریدند توی قایق و گفتند: «ببخشید برادر اگه میشه ما رو ببر اون طرف آب.» رسیدند به وسط آب که یکی از آنها گفت: «فکر میکنید الان توی این گرما فرمانده لشکر چه کار میکنه؟» بعد هم که جوابی نشنید ادامه داد: «من که مطمئنم با یه زیرپوش نشسته توی دفترش زیر کولر.» یکی از نیروها گفت: «بهتره حرف خودمون رو بزنیم.» ولی او ادامه داد: «آخه همهی سختیها مال ماست، اونها که کاری نمیکنند.» یکی دیگر از نیروها با عصبانیت گفت: «اگه ادامه بدی میاندازیمت تو آب، مگه نه برادر؟» حاج حسین اما با خندهی روی لبش هیچ جوابی نداد.
📚 برگرفته از کتاب #فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعهی #ستارگان_درخشان ۱
📖 ص ۵۴
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
#جای_گرم_و_نرم_ممنوع 🚫
💠 در یکی از روزها که محمدرضا به خانهی پدریاش رفته بود، یک شب تا دیروقت با مرتضای ده ساله [برادرش] حرف میزد. صحبتهایشان که تمام شد، مادر صدا زد:
«محمدرضا، رختخوابت رو توی حیاط پهن کردم. دیگه حرف بسه! برو استراحت کن.»
محمدرضا قیافهاش درهم شد و گفت:
«مادر، آخه کِی دیدی من روی تشک استراحت کنم؟!»
مادرش گفت: « یه رختخوابه دیگه! انداختم که امشب رو راحت استراحت کنی.»
محمدرضا در جوابش گفت:
« اگه رو این تشک بخوابم، چطور صبحِ زود میتونم از این جایِ نرم، دل بکنم؟!»...
👈 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #گمشده_مجنون ، به روایت سرکار خانم «مریم عباسی جعفری»، صفحه ۲۲۱
سردار #شهید_محمدرضا_کارور
#فرمانده #گردان_مالک_اشتر🌹
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوكوهه ، تو يك پادگان نيستي، توقطعه اي از خاك كربلايي، چرا كه ياران عاشورايي سيدالشهدا را به قافله او رساندهاي . دوكوهه در باطن تو هنوز راز اين روزهاي سپري شده باقي است، ميدانم؛ اما ديگر خاك توقدمگاه اين كربلاييان آخرالزمان نيست. بعضی ها مارا سرزنش میکنند که چرا دم ازکربلا می زنید! آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از اینکه یک شهر باشد یک افق است ، یک منظرِ معنوی ست که آن را به تعداد شهدا یمان فتح کرده ایم.
ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
به یاد #شهید_محمد_رضا_کارور #فرمانده #گردان_مالک #لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ (ص) که پیکر مطهرش هنوز در جزیره مجنون مانده و بازنگشته است.
#شهید_مرتضی_آوینی
#مستند #روایت_فتح🌹
کانال شهدایی شهید ابراهیم هادی
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (64) #وصال2 ✍اســلحه ام را برداشتم تا به سمت عقب حركت كنم. همين كه برگشتم ديدم
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام(65)
#وصال۲
(#راوی:)
ّداخل چالهاي ســنگر گرفتيم هلي کوپتربالاي ســرماآمد وبه سمت خاکريزنيروهاي ما شــليک ميکرد. نميتوانستم حرکتي انجام دهم. ارتفاع هلي کوپترخيلي پائين بودودرب آن باز بود. حتي پوكه هاي آن روي سرما مي ريخت. فكري به ذهنم رسيد.نارنجک اندازرا برداشــتم. بادقت هدفگيريكردم و گلوله را شليك كردم.
باور كردني نبود. گلوله دقيقاً به داخل هلي کوپتررفت. بعد هم تکان شــديدي
خوردوبه ســمت پائين آمد. دو خلبان دشــمن بيرون پريدند. آنهارا بهرگباربستم. هردو #خلبان را به هلاکت رساندم.دست اســيررا گرفتم وبا قدرت تمام به سمت خاکريزدويديم. #دقايقي بعدبه خاكريزنيروهاي خودي رســيديم. ازبچه ها ســراغ #آقاسيد را گرفتم. گفتند:
خود#سید
مجروح شــده گلوله تيرباردشمن به دستش خورده واستخوان دستش ردکرده.اسـيررا تحويــل يكي از#فرمانــده هادادم. به هيچ يك ازبچه ها از #شــاهرخ حرفي نزدم. #بغض گلويم را گرفته بود. عصربود كه به #مقربرگشتيم
#ادامه_دارد
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
A j:
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و یکم : شروع جنگ ۲
✔️ راوی : تقی مسگر ها
🔸فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم. روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريباً پر از مهمات بود به ما تحويل دادند.
يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند.
🔸ابراهيم به شوخي ميگفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه #خمپاره بياد، هيچي از ما نميمونه!
وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود.
چند تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مسئول نيروهاي رزمنده شده بودند.
🔸آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دستمال سرخها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند.
داخل شهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي. در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقيها قرار دارند.
🔸چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمند هها شروع به شليك كردند.
#ابراهيم داد زد: چيكار ميكنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد.
🔸در همين حين عراقيها از پايين تپه، شروع به شليك كردند. گلوله هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد.
بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمنده هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند. خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد!
🔸لحظاتي بعد صداي شليك عراقيها كمتر شد. نگاهي به بيرون سنگر انداختم. عراقيها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند.
يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقيها #حمله كردند!
آنها در حالي كه از سنگر بيرون ميدويدند فرياد زدند:
الله اكبر
🔸شايد چند دقيق هاي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقيها توسط ابراهيم و دوستانش به #اسارت درآمدند . بقيه هم فرار كردند.
ابراهيم سريع آ نها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه ها از اين حركت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اسرا عكس مي انداختند.
🔸بعضيها هم با ابراهيم #عكس يادگاري ميگرفتند!
ساعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم.
🔸در تهران #تشييع جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در محل، تشييع شد.
جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرّمدل فرياد ميزد :
#فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》