👓 میخواستم داستان خودم رو بگم شاید جالب باشد.
من وقتی نوجوان بودم حدود ۱۳ سالگی همینجوری تلویزیون رو میدیدم و تازه با نحوه ضبط تلویزیون آشنا شده بودم و هرازگاهی چیز جالبی میدیدم ضبط میکردم تا بعدا بتونم دوباره ببینم مثل فیلم سینمایی و ... (مثل الا نبود که تو اینترنت اسم فیلم رو بزنی راحت دانلود کنی) خلاصه اینکه یک برنامه ای رو ضبط میکردم و یادم رفت قطع کنم و بعد اون حدیث سرو پخش شد و اون موقع قسمت حدیث سرو آیت الله بهجت بود
خلاصه یک بار دیدم به دلم نشست و بعد از اون فکر کنم نزدیک به ۲۰ بار نگاه کردم
به طوری که خانواده میگفتن همه بچه ها کارتون و فیلم میبینن اما من بهجت میبینم
خود تصویر آیت الله بهجت باعث انقلاب در دل من شد چرا که یک شخص تراز حوزوی رو از لحاظ معنوی و علمی دیدم
اگر ماطلبه ها هم اونچیزی که باید باشیم رو باشیم خیلی از نوجوانون ها جذب حوزه میشن!
#دست_الهی
✍جذب از طریق آشنایی با بزرگان حوزوی و شنیدن یک سخنرانی
👓 کتاب احیاگر!
طلبه بودن خودم رو مدیون مطالعه اتفاقی یک کتاب در مورد زندگی امام موسی صدر هستم.
در خانواده و فامیل ما (چه پدری و چه مادری) کسی طلبه و روحانی نبود، البته تا سال ۷۶.
پانزده ساله که بودم با شخصیت امام موسی صدر آشنا شدم، در کتابخانه مسجدی که عضو بسیج دانش آموزی بودم یک کتاب در مورد ایشان خوندم و بدون دلیل خاصی عاشق ایشون شدم. در موردش کلی تحقیق کردم و بیشتر علاقمند شدم.
کم کم در منزل مطرح کردم که میخوام طلبه بشم و هر وقت مخالفت هایی میشد میگفتم من میخوام یه طور دیگه طلبه و روحانی بشم نه مثل بقیه.
❗️ بعد از اتمام سال اول دبیرستان وقتی وارد حوزه شدم در سال ۷۸ و حوادث کوی دانشگاه، قشر به اصطلاح روشنفکر حوزه در همان دروس مقدماتی دم از مرحوم شریعتی میزدند ولی بنده از یک شخصیت خاصی صحبت میکردم که بیش از ۹۰ درصد طلاب آن حوزه شناختی از امام موسی صدر نداشتند و حتی اسم ایشون را هم نوعا نشنیده بودند.
🔹 بعدها خیلی خواستم مثل ایشون باشم، البته نشد و هر کسی نمیتونه مثل ایشون باشه، ولی زندگی شخصی، علمی و اجتماعی بنده تقریبا شبیه به ایشون شد؛
سطح سه تخصصی مسیحیت خوندم و ارتباطات بین ادیانی دارم با واتیکان، یونان و ...
مدرس و مترجم پنج زبان خارجی شدم (مبلغ به زبان های فرانسوی و ایتالیایی و آلمانی و یونانی هستم و آشنا به زبانهای اسپانیایی و قبطی) با هزینه خودم میرم اروپا تبلیغ و هیچ پاکتی هم قبول نمیکنم برای تبلیغ
🌹 همسرم از فرزندان یکی از علمای جنوب لبنان هستند که با امام موسی صدر روابط خانوادگی داشتند و حتی پارسال که همسر امام موسی صدر مرحوم شدند، با مادر همسرم رابطه خوبی داشتند.
طلبه بودن خودم رو مدیون مطالعه اتفاقی یک کتاب در مورد زندگی امام موسی صدر هستم
#دست_الهی
✍جذب از طریق آشنایی با شخصیت های حوزوی و خواندن یک کتاب
👓 قضیه طلبه شدنم خیلی طولانیه خلاصه اش...
🇫🇷 من ارشد «زمین شناسی مهندسی» دانشگاه دولتی یزد را گرفتم و بعنوان نخبه بورسیه دکتری فرانسه، به چند نفر از جمله من، تعلق گرفت؛ می تونستم برم فرانسه ولی بدلایلی نشد.
🔹 رفتم استاد دانشگاه تفت شدم و شرکت مهندسی را با دوستام توی پارک علم و فناوری یزد تاسیس کردیم...دیگه تقریبا به همه آرزوهای دنیایی رسیده بودم خانم مهندس، استاد، درآمد شخصی. شغل مورد علاقه...
❗️ ولی نمیدونم چرا آرامش قلبی نداشتم.
سال آخر هر هفته برای کلاسهای ناظر حفاری می امدم قم... یکبار سر نماز جماعت ظهر پرده زنانه کنار رفت آیت الله #مکارم (حفظهالله) را دیدم چقدر آرامش دارن.. از ته قلبم از خانم معصومه علیهاسلام این آرامش را طلب کردم.
چند سال بعد مهاجرت کردیم قم که اونم نظر ائمه بود..بماند.
🏗 من کار نظارت حفاری را داشتم و خانم مهندس بودم ولی آرامشِ هنوز نبود.
از طرفی همکلاسی های قدیمم گروه درست کرده بودن و کلی شبهات اعتقادی مطرح میکردن و من واقعا احساس عجز میکردم چون می دونستم حرفهاشون غلطه ولی نمی تونستم چطوری جواب بدم...
امتحان دکتری قبول شده بودم که شنیدم جامعه الزهرا دانشگاهیها را قبول می کنه موندم سر دوراهی شرکت بکنم یا نه..خداراشکر دکتری شهر دور بود و من دوتا بچه داشتم...
اومدن به جامعه الزهرا
اوایل برام سخت بود همه گذشته ام را بزارم کنار بشم یه شاگرد صفر.
ولی بازم اهل بیت دستم رو گرفتن تا کلا یادم رفت همه اون مقام و موقعیت... عوضش بهم #آرامشی که دنبالش بودم را دادن.
الان فارغ التحصیل شدم ومیخوام برم سطح بالاتر اگر خدا و ائمه قبولم بکنن. و هیچ پول شخصی ندارم ولی آرامشی که دارم را باهیچ چیزی عوض نمی کنم.. خدایا شکرت.
✍جذب از طریق آشنایی با شخصیت های حوزوی و دیدار حضوری
#دیدار_علما
#دست_الهی
#در_جستحوی_آرامش
👓 بنده اواخر دبیرستان تو فضاهای فرهنگی افتادم دوستان روحانی خوبی پیدا کردم فلذا از دیپلم میخواستم برم حوزه منتهی چون خودم شناخت کافی نداشتم نتونستم خانواده رو قانع کنم و نشد.
❗️دانشگاه که رفتیم یه بسیج دانشجویی فعال و صمیمی داشت (خدا تک تکشون رو هرجا هستن حفظ کنه) منم عضو بسیج بودم، دغدغه داشتم، منتهی تیپ و مدلم هم با طلبگی خیلی فاصله داشت...
🔹 تا اینکه از این فضای بسیج ما رفتیم طرح ولایت اونجا بود که من با مباحث حوزوی و فلسفی آشنا شدم برگشتم که دانشگاه دیگه نمیتونستم بمونم. الکی سر هیچی مریض میشدم میرفتم زیر سرم بی دلیل، روحا خیلی تحت فشار بودم که تو اون فضای علمی نیستم با اینکه رشته مهندسی موردم علاقم رو میخوندم تو دانشگاه خوب تا اینکه دل رو زدم به دریا و و سال سوم انصراف دادم و دیگه رفتم حوزه.
🔹 بدون آزمون هم برم داشتن و مسیر پر پیچ و خمی رو تو این ۹ سال طی کردم.
یک نکته هم اضافه کنم که واقعا بنده هرچی دارم تو این فضا رو مدیون آیت الله مصباح هستم که با طرح ولایت ایشون مسیر زندگی من عوض شد خدا روحشون رو شاد کنه و مسیرشون مستدام باشه انشالله.
✍جذب از طریق قرار گرفتن در محیط علمی_تربیتی طرح ولایت و آشنایی با بزرگان حوزوی
#دست_الهی
#طرح_ولایت
👓 هیچ شناختی از طلبگی نداشتم، اطرافم هیچ طلبهای وجود نداشت.
نه خودم در این وادیها سیر میکردم نه خانواده. عاشق رشته پزشکی بودم. چند سال پشت کنکور بودم و درس میخوندم تا بتونم رشته محبوبم رو قبول بشم.
🔹 توی برهههای از زندگی با این چالش مواجه شدم که دوست داری طبیب روح آدمها باشی یا طبیب جسم آدمها و کم کم به سمت دونستن بیشتر معارف دینی متمایل شدم و پیرامون اونچه که از دین انجام میدادم تحقیق میکردم.
🔹 تازه با واژه طلبه و طلبگی آشنا شده بودم. روز آغاز امامت امام زمان عج الله بود و داخل اتوبوس بودم تا خودم رو به مراسمش برسونم. موقع پیاده شدن یه ده هزارتومنی دادم برای کرایه، راننده گفت من پول خرد ندارم.
یه خانومی پشتم بود گفت من براشون حساب میکنم. موقع پیاده شدن گفتم اجازه بدید پولم رو خرد کنم تا پولتون رو بدم اما قبول نکرد و گفت اگر پیش اومد که کسی کرایه نداشت شما براش حساب کن. بهش گفتم شما دانشجویی؟ گفت نه من طلبهم. جا خوردم. چون ذهنم درگیر بود که برم دانشگاه یا حوزه.
❗️ خلاصه با هم آشنا شدیم و واسم از دنیای طلبگی بیشتر گفت و دعوتم کرد که به حوزشون برم.چند ماه بعد من شدم طلبه اون حوزه. امام زمان عج الله عنایت کردند و منت گذاشتند و دعوتم کردند. الهی که خادم واقعیشون باشم. با وجود همه سختی های این راه اگر به عقب برمیگشتم زودتر برای طلبگی اقدام میکردم.
💬 طلبه خواهر
✍جذب شدن به برکت یک کار خیر به ظاهر کوچک
#دست_الهی
@HozeTwit
👓 رشته دبیرستانم تجربی بود، به شدت باهوش و موفق در درسم
همه میگفتن قطعا دکتر میشی، پشتیبان کانون خیلی بهم امیدوار بود و..
ولی بزرگترین درگیری من این بود که من اصلا علاقه ای به این رشته ها ندارم
سال آخر دبیرستان یکی توی کلاسمون بود که فقط اون مذهبی بود، من زیاد تو فاز مذهبی بودن نبودم ولی همیشه ازش راجب امام زمان سوال میپرسیدم
یه بار بهم گفت قدرت جذب بالایی داریی، هوشت هم زیاده بیا طلبه شو
حرفش جرقه ای بود تو ذهنم، بعد کلی تحقیق درباره دین و امام زمان...
اومدم طلبه شدم،الان سال چهارمم، همه هم مخالفت کردن ولی من اگه هزار بار دیگه برگردم عقب قطعا بازم طلبه میشم!
✍جذب با یک پیشنهاد و جرقه از طرف یک همکلاسی
#طلبه_جوان
#دست_الهی
👓 شاید باورش براتون سخت باشه ولی من اولین طلبه تاریخ خاندانمون هستم
حقیقتا قصد رفتن به حوزه رو نداشتم
تو کل دوران تحصیل قبل حوزه نمره زیر ۱۹.۵ نداشتم وهمه تشویقم می کردن تجربی یا انسانی بخونم ولی علاقه ای نداشتم چون همزمان کار هم می کردم
یک کانون تربیتی داشتیم تو محلمون که یک طلبه مشتی اونجا فعالیت می کرد خیلی با استعداد و خوش ذوق بود ومنو ترغیب کرد بیام حوزه
خودم نفهمیدم چجوری از حوزه سر در آوردم ولی خدا رو شکر می کنم که طلبه شدم
#دست_الهی
✍جذب از طریق حضور در محیط تربیتی و فعالیت یک طلبه مشتی😘
👓 برای پویشی که تو کانال گذاشته بودید
یکی از عواملی که انگیزم برای ورود به حوزه زیاد کرد این روایتی بود که در بیان مرحوم آیت الله مصباح شنیدم:
روایت معتبر و معروفی است که همه ما بارها شنیدیم. زمانی که در یمن شورشی بهپا شده بود پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین را برای مدیریت آنجا به یمن فرستادند. آنوقت مطالبی را به ایشان فرمودند، تاریخ عبارتهایی که در آن زمان پیغمبر به علی فرمودند را ضبط کرده است. طبق یک نقل ایشان فرمودند: یا علی لَأن يَهدي اللّه ُ بِكَ رجُلاً خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت علَيهِ الشَّمسُ و طبق نقل دیگری فرمودند: خیر لک من ملإ الارض ذهبا تنفقه فی سبیل الله؛
من دارم شما را میفرستم برای اینکه بروی مسئله را اصلاح کنی؛ آن اصلاح سر جای خودش، جنگ هست و اختلافی شده و بروی کارشان را اصلاح کنی، اما بدان اگر بتوانی یک نفر را هدایت کنی، از اینکه کل کره زمین پر از طلا باشد و تویی که علی هستی این طلاها را برای خدا انفاق کنی ثوابش بیشتر است.
❗️ شما یک سکه طلا را در راه خدا انفاق کنید چقدر ثواب دارد؟ حالا اگر کل زمین پر از طلا باشد و تویی که علی هستی آن طلاها را فقط برای خدا انفاق کنی؛ تنفقه فی سبیل الله، هیچ میشود محاسبه کرد که این چقدر ثواب میتواند داشته باشد؟! اگر یک نفر را هدایت کنی ثوابش از آن بیشتر است. از همینجا میشود الهام گرفت که کاری که در جهت هدایت انسانهاست البته اول هدایت خود آدم و خودسازی و بعد هم سرایت دادن آن به دیگران، وسیله شدن برای اینکه این نعمت الهی به دیگران هم برسد، چقدر ارزش دارد!
✅ ثواب هدایت کردن یک نفر بیش از این است که همه اموال روی زمین طلا باشد و آدم همه آنها را خالصاً لوجه الله در راه خدا انفاق کند. این محاسبات با هیچ ابزار علمی میسر نیست. حالا شاید کامپیوترهای سنگین باشد که بتواند اینها را با یک اعداد و ارقام و با یک علائمی، مشخص کند اما بنده که نمیتوانم هیچ تصوری از آن داشته باشم. آخر چرا؟ آدم زحمت بکشد یک نفر فقیری که حالا مشرف به موت است را نجات بدهد این کم فایده دارد؟ آدم برود به دهها مریضی که رو به موت هستند، از درد مینالند، گرفتارند، دارو ندارند، دکتر ندارند به آنها خدمت کند، شکمهای گرسنهای را سیر کند، این همه خدمات میسر است، ثواب انفاق فی سبیل الله که مشخص است آن هم با آن هزینهای که کل زمین پر از طلا باشد و تو همه آنها را لله خرج کنی، همه اینها ثواب دارد، همه اینها یک طرف اما اگر یک نفر را هدایت کنی این بهتر است.
#دست_الهی
✍جذب از طریق آشنایی با ارزش رسالت طلبگی و هدایت دیگران
👓 از مدلینگ و پاساژگردی تا طلبگی!
🔹 بدون مقدمه چینی می روم سراصل مطلب! خواهر وبرادری نداشتم؛ یکی یه دونه خونه بودم. با حجاب مخالف شدید بودم با نظام و انقلاب شدیدا خانوادگی زاویه داشتیم در حدی که پدر بزرگ و مادر بزرگم جز همان ۲درصدی بودند که سال ۵۷ به جمهوری اسلامی رای نداده بودند!
🔹 روزهایم با دورهمی و رستوران رفتن به شب می رسید. عقربه های ساعت هم از دستم خسته بودن؛ آخه هی نگاه به ساعت می کردم وزیر لب می گفتم: حوصله هیچ کاری ندارم. نمی دانستم دنبال چی باشم؟ پدر و مادرم نقششان در زندگیم، کم رنگ بود شاید با رفتارهایم، به آن ها اطمینان خاطر داده بودم که بزرگ شده ام و می توانم انتخاب کنم! جلو بروم، زمین بخورم ... بلند شوم اما اینطور نبود و نشد.
سردرگم بودم و برای فرار از این سردرگمی ها و فرار از اندیشیدن، روزهایم را با دوستان، دورهمی ها و مراکز خرید به شب می رساندم و شب را خالی تر و درمانده تر از شب قبلش به صبح می رساندم!
❗️ روزها همه مثل هم می گذشت؛ نقطه ی آغازم برای حرکت در تاریکی، تنهایی بود ... برای همین در دوره های طراحی لباس و #مدلینگ شرکت کردم. خوب بود! با اشتیاق پیگیری می کردم. رسیدم به این که گفتم: اینم از انتخاب من!
تصمیم گرفتم از ایران بروم، یا بازیگر بشم یا در صنعت مدلینگ فعالیت داشته باشم، این یعنی من حتی خانواده مذهبی هم نداشتم که با این مدل کارها مشکل داشته باشن، یعنی در قید و بند حجاب و مذهب هم نبودم، تا دلتان بخواهد هم گشت ارشاد بهم گیر داده بود! همه ی کارهایم را انجام داده بودم از یادگیری زبان تا انتخاب کشور وگرفتن پاسپورت یعنی تا یک قدمی رفتن از ایران پیش رفتم ...
🌹 یادم نمی رود روز سه شنبه ای بود که یکی از دوستانم که او هم مذهبی نبود بخاطر نذر پدر مرحومش باید می رفت شهرستان و می خواست تنها نباشد، فقط به من گفت می آیی و من قبول کردم!...
وقتی رسیدیم آنجا گفت: امروز با هم اینجاییم! این جمله را گفت و از پیش من دور می شد. من در همان نقطه باقی ماندم!
زیبایی گنبد آبی نیلگون در برابر چشمانم، صدای غرق شدن در حس آرامش را با تمام وجودم می شنیدم! از حال عجیبی که تا ان لحظه تجربه اش نکرده بودم... همه و همه، توان راه رفتن را ازم گرفتند... در حیاط نشستم!
رایحه گل عجیبی می آمد!
به آنی حسی از دلم گذشت و فقط می دانم که تولد دوباره ام همان لحظه و همان دم بود!
خیلی ساده ... یکسال تنها به مسجد جمکران می رفتم ودر حیاط می نشستم! چادری را روی سرم نگه می داشتم اما دلم قرص نبود، با نگاهم مردم را دنبال می کردم!
✅ همانجا دختری کوچک کاغذی را به دستم داد... با چشمانم نوشته ها را می خواندم!
حجاب تو...
به بهای شکسته شدن پهلوی » مادر« ماندگار شد!
چادر همان حجابی که پشت در سوخت اما نیفتاد!
حجاب تو! تالفی غروبی است که در آن روز چادر از سر زنان حرم کشیدند.!
چادر تو! میراث خون دل های خیمه نشینان ظهر عاشوراست...
چادر تو! به همین سادگی انتقام کربلاست!
دیگه هیچ شدم قطرات اشک همچون باران بهاری بر صورتم می بارید... به صورت معجزه با حجاب شدم. حجاب،
نوری از انوار الهی، اول مرا از نگاه نامحرمان پوشاند!
🔹 اگرچه دایره ی رهایی وسیع بود و اندیشه را از من ربوده بود ولی حلقه اش محدود شد و دایره ی #اندیشیدن »که هستم ...از کجا آمده ام... به کجا می روم« مرا آماده حس خوب بندگی کرد.
برای رسیدن به جواب سوال ها و از همه مهمتر برای ثابت قدم ماندن در این مسیر و روشن تر شدن راهی که آغاز شروع بود، وارد حوزه شدم... شروع شیدایی!
چرا میگم شروع شیدایی؟ چون برای کسب نمرات عالی و رقابت با همکلاسی هایم روی صندلی ها نمی نشستم!
هدفم کامل مشخص بود! وقتی کتاب ها را می خواندم در سطر به سطرشان دنبال جواب بودم! گاهی برای
رسیدن به جوابی، سردرگم میشدم! انگار روی پل معلق هستم نه می توانم جلو بروم نه میتوانم به عقب برگردم!
برای رد شدن از این حس در تفاسیر قرآن و نهج البلاغه ، غرق می شدم... ساعت ها بی وقفه می
خواندم و اندیشه می کردم! سوال پشت سوال، ردیف می شد در دفترچه یادداشت می کردم واز اساتید کمک می گرفتم!
روزها و شب هایم به سرعت باد در حال گذر بودند و با قاطعیت می توانم بگویم بهترین لحظات عمرم را می گذرانم...آرامشی در جانم شعله وراست.
معبودا به عظمت وجلالت شکر ... خانواده ای که اهل نماز و... نبودند با طلبه شدن دختر و به برکت
تحصیل در حوزه، خانواده ام هم شیدا شدند. و سبب قوت قلبم در رسیدن به آخرین سال تحصیل در حوزه هستند... اما راه من ادامه دارد...
آرامش معنوی در سایه سار کسب علوم دینی و زانو زدن در آستانه مکتب اهل بیت علیهم السالم یافتنی است!
✍جذب از طریق حضور در مسجد جمکران و تجریه ی آرامش معنوی
#دست_الهی
#خلأ
👓 سال 86 بود و من اون موقع دوم راهنمایی بودم. خونه مون کنار مسجد بود و منم معمولا میرفتم مسجد برای نماز و.. . تو پایگاه بسیج و دعای کمیل و توسل شرکت می کردم و با امام جماعت های روستامون که هر سال عوض می شدند خیلی رفیق بودم.
🔹 روحانی روستامون تابستان ها تو مسجد کلاس قران برگزار میکرد و منم شرکت میکردم . موذن و مکبر و.... مسجد من بودم
یه روز وسط کلاس قران وقتی حاج اقا کرمی دید من قرائت و حفظ قرانم خوبه و به مسجد و نماز و قران خیلی علاقه دارم گفت که با این همه علاقه ای کاش بیای حوزه.
منم با اینکه اصلا به طلبگی فکر نمی کردم و هیچ سابقه ی ذهنی از طلبگی نداشتم یهو جرقه ای تو ذهنم خورد و چند تا سوال در مورد حوزه علمیه ازشون پرسیدم.
🔹 بعد ایشون به پدرم گفت که پسرت خوبه طلبه بشه. بعدش تو بین مردم و مسجد مدام میگفت که این اقا دوست داره بره حوزه علمیه.
همین تکرار ها باعث شد من تصمیم خیلی جدی بگیرم و بیام حوزه.
ناگفته نماند که من تو دوران ابتدایی و راهنمایی همیشه شاگرد اول کلاس و یکی از نفرات برتر کل مدرسه بودم.
و معلما و مدیر مدرسه خیلی اصرار داشتن که من برم دبیرستان نمونه دولتی درس بخونم ولی من قبول نکردم و گفتم فقط باید برم حوزه حتی چند نفر از معلما و کادر مدرسه با من تا مدتها قهر کردن و میگفتن تو با این درس و انضباط فقط باید بری دبیرستان نمونه دولتی و ما از بین حدود 60 تا دانش اموز فقط اسم تو و سه چهار نفر دیگه رو معرفی کردیم. ولی من قبول نکردم و از سال 88 وارد حوزه شدم و تا الان هم در حوزه مشغول درس و تبلیغ هستم
الحمد لله
گاهی همین یکبار گفتن ها ممکنه اثر مهمی تو زندگی دیگران داشته باشه
اگر اون حاج اقا تو مسجد چنین پیشنهادی به من نمی داد من معلوم نبود طلبه بشم. چون هیچ ذهنیتی از اینکه یک روز طلبه و روحانی بشم تو ذهنم نبود!
💬 سید
✍جذب از طریق دعوت روحانی مسجد
#دست_الهی
👓 دوم دبیرستان درس میخوندم.رشته ادبیات.درسم هم خوب بود.
یه معلم پرورشی داشتیم.همیشه دعاش میکنم.چون بهترین راه را به ما نشون داد.موقع مشاوره انتخاب رشته از من پرسید چه رشته ای دوت داری بخونی؟
من اون موقع هیچ اطلاعی از حوزه نداشتم.ولی قرآن و کلا مباحث دینی را دوست داشتم.گفتم رشته معارف.
اون معلم گفت رشته معارف توی شهرستان خودمون نیست.باید بری هر دیگه و اینجوری اذیت میشی.من یک پیشنهاد دارم.گفتم بفرمایید.ایشون گفتن برو حوزه درس طلبگی بخون.واینجوری من با حوزه آشنا شدم.
اومدم خونه.شب که خواستم بخوابم گفتم خدایا اگر تو راضی هستی من برم حوزه امشب توی خواب یک نشانه به من بگو.
خوابیدم.شب خواب دیدم حضرت آقا آیت الله خامنه ای اومدند خونمون.به روش سادات قدیم که یک شال سبز دور کمرشکون میبستند یک شال دور کمر ایشون بود.جمع زیادی بودیم.ایشون شال سبزشون را باز کردند و مقداریش را با قیچی بریدند و به من دادند.به عنوان هدیه.
صبح که بیدار شدم با عشق زیاد رفتم حوزه ثبت نام کردم.و بعد از ۱۴سال اون عشق کم که نشده بلکه با آشنایی با چند ولیّ خدا چندین برابر شده.
همیشه خداوند را بابت نعمت طلبگی شاکر هستم.
الحمدلله علی هذه النعمه.
#دست_الهی
✍جذب از طریق معرفی و پیشنهاد حوزه توسط معلم پرورشی
👓 حدود۸سالم بودکه تو کوچه مشغول فوتبال بازی کردن بودم
که دم دمای اذان مغرب بود....
روحانی روستامون که بسیار نورانی و خوشتیپ بود و همیشه از بهترین عطرها استفاده میکرد طوری که از کوچه رد میشد نیم ساعت بوی عطرش موندگار بود
درراه رفتن به مسجدبود
که تا رسید به ما
منم گل زدم
حاج اقا تا دید من گل زدم اومد وسط بازی دست منو بالا گرفت گفت برنده بازی و بهم یه عطر جایزه داد
ازاون وقت من پاتوقم مسجد بود
مکبر و موذن و کلیددارمسجد و کلا تو مسجد بودم
خونه هم میاومدم با وسایل منزل منبر درست میکردم
منبر میرفتم
و حتی فکر میکردم یروز حاج آقا شدم چه سوره هایی تو نماز بخونم
و نذر کردم اگر طلبه شدم منم به بچه ها به مدت ۵سال عطر هدیه بدم که طلبه شدم الحمدالله و نذر انجام شد
و با اون عطر باز چندین نفر طلبه شدند!
💬 یاحسین
#طلبه_عطری
#دست_الهی
@HozeTwit