eitaa logo
خط رهبری
3.6هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
131 فایل
🔰«خط رهبری»: صفحه ویژه تولیدات مربوط به رهبر انقلاب در خبرگزاری #فارس ✔️ تبیینِ شخصیت، مواضع، مطالبات و نظام فکری حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | مقاومت آگاهانه - ۱ 📝نگاهی به زندگی، مبارزات و صلح امام حسن (علیه السلام) به روایت رهبر معظم انقلاب 1⃣ پدرش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه‌السّلام) و مادرش، مهتر زنان، فاطمه، دختر پیامبر خدا است(درود و رحمت خدا بر آنان). در تاریخ از این کوتاه تر و در عالم نسب‌ها از این پُر تر نسبی وجود ندارد. در شهر مدینه، شب نیمه‌ی ماه رمضان سال سوم هجرت تولّد یافت. فرزند نخستینِ پدر و مادرش بود. رسول اکرم بلافاصله پس از ولادتش او را گرفت ؛ در گوش راستش اذان و درگوش چپش اقامه گفت. (گزیده‌هایی از کتاب «صلح امام حسن(علیه‌السلام)» ترجمه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای.) 2⃣ رسول اکرم (صلّى الله علیه و آله) او را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت. سپس براى او گوسفندى کرد؛ سرش را تراشید و هم‌وزن موى سرش، که یک درم و چیزى افزون بود، نقره به مستمندان داد؛ دستور داد تا سرش را عطرآگین کنند و از آن هنگام آئین و صدقه دادن به هم‌وزن موى سر نوزاد پدید آمد. (گزیده‌هایی از کتاب «صلح امام حسن(علیه‌السلام)» ترجمه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای.) 3⃣ هیچ کس از جهت منظر و و پیکر و رویه و مجد و بزرگواری به رسول اکرم، شبیه‌تر از او[امام حسن (علیه‌السّلام)] نبود. (گزیده‌هایی از کتاب «صلح امام حسن(علیه‌السلام)» ترجمه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای.) 4⃣ هرگاه از مرگ یاد میکرد میگریست و هرگاه از قبر یاد میکرد میگریست و هرگاه محشر را و عبور از صراط را به یاد می‌آورد میگریست و هرگاه به یاد ایستادن به پای حساب می‌افتاد آن چنان نعره میزد که بیهوش میشد و چون به یاد بهشت و دوزخ می افتاد همچون مارگزیده به خود میپیچید، از خدا طلب بهشت میکرد و به او از آتش پناه میبرد و چون وضو میساخت و به می ایستاد بدنش به لرزه می افتاد و رنگش زرد میشد. (گزیده‌هایی از کتاب «صلح امام حسن(علیه‌السلام)» ترجمه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای.) 5⃣ سه نوبت دارایی‌اش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود برای خدا گذشت و در تمامی حالات به یاد خدا بود. گفته‌اند:در زمان خودش آن حضرت عابدترین مردم و بی اعتناترین مردم به زیور بود. (گزیده‌هایی از کتاب «صلح امام حسن(علیه‌السلام)» ترجمه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای.) 6⃣ در سرشت و طینت او برترین نشانه‌های انسانیت وجود داشت. هرکه او را میدید به دیده‌اش بزرگ می‌آمد و هرکه با او معاشرت داشت به او پیدا میکرد و هر دوست یا دشمنی که سخن یا خطبه‌ی او را میشنید به آسانی درنگ میکرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه‌اش را به پایان برد. (گزیده‌هایی از کتاب «صلح امام حسن(علیه‌السلام)» ترجمه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای.) 7⃣ پیغمبر با همه‌ى شدّتها و رنجها و امیر مؤمنان با همه‌ى دردها و غمها و ائمّه‌ى دیگر با همه‌ى ستمدیدگی‌ها هیچ کدام در وضعیّت امام حسن قرار نگرفتند و این حسن‌بن‌على را نشان میدهد؛ زیرا آن دیگران، ائمّه‌ى هداة معصومین اگر از سوى دشمن رنج میدیدند، از سوى دوستان آن زخمها را التیام می‌یافتند امّا امام حسن مجتبى این‌جور نبود، نزدیک‌ترین یاران امام حسن به او گفت یا مذلّ المؤمنین. ۱۳۵۹/۰۵/۰۶ 8⃣ در باب (علیه‌السّلام)، این مسأله را بارها گفته‌ایم و در کتابها نوشته‌اند که هر کس - حتّی خود امیرالمؤمنین(ع) - هم اگر به جای امام حسن مجتبی‌(ع) بود و در آن شرایط قرار می‌گرفت، ممکن نبود کاری بکند، غیر از آن کاری که امام حسن کرد. هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که امام حسن، فلان گوشه‌ی کارش سؤال‌برانگیز است. نه، کار آن بزرگوار، صددرصد بر منطقیِ غیر قابل تخلف منطبق بود. ۱۳۶۹/۰۱/۲۲ 9⃣ در بین آل رسول (صلّی اللَّه‌ علیه‌ واله‌ وسلّم)، پُرشورتر از همه کیست؟ شهادت‌آمیزترین زندگی را چه کسی داشته است؟ غیرتمندترین آنها برای حفظ دین در مقابل دشمن، برای حفظ دین چه کسی بوده است؟ حسین‌بن علی(علیه‌السّلام) بوده است. آن حضرت در این صلح، با امام حسن(ع) شریک بودند. صلح را تنها امام حسن(ع) نکرد؛ امام حسن و امام حسین این کار را کردند؛ منتها امام حسن(ع) جلو بود و امام حسین(ع) پشت سر او بود. امام حسین(علیه‌السّلام)، جزو مدافعان ایده‌ی صلح (ع) بود. ۱۳۶۹/۰۱/۲۲ @rahbari_plus
🔰 | مأموریت مهم: ارتقا سطح فکری، معنوی و توانمندی‌های زنان 📝 روایتی از توصیه‌های مهم رهبر انقلاب در دیدار با اعضای جامعه الزهرا 🔸 آقا تأکید کردند یکی از پدیده‌های برآمده از انقلاب اسلامی است و باعث افزایش سطح معلومات دینی و اثرگذاری زنان شده است. آقا پدیده بی‌نظیر را که گفتند قند در دلمان آب شد. سپس به خوش فکری و ابتکار امام(ره) اشاره کردند. ایشان فرمودند وجود جامعه الزهرا هم فی نفسه و هم از باب مقدمیت است. صرف اینکه در یک مجموعه ای، جمع کثیری از به سطحی از معرفت و آگاهی می رسند که آنها را به عبودیت خدا نزدیک کند؛ ارزشمند است. جامعه الزهرا سطح فکری و معرفت عقلی و نقلی زنان را بالا می‌برد. تربیت شده های جامعه الزهرا می توانند نقش را در سطح ملی و بین المللی ایفا کنند. آقا از افزایش توانمندی‌های زنان گفتند و اینکه در گذشته سخنران‌ها به‌خاطر مخاطبان خانم سطح بیانات را تنظیم می‌کردند تا قابل فهم باشد و حتی خاطره ای را گفتند که یکی از سخنرانان در هنگام منبر چون خانم ها داشتند حرف می زدند قهر کرد و رفت و با وضعیت امروز مقایسه کردند که وقتی یک خانم در یک رشته حرف می‌زند تأثیر گذار است. 🔹 آقا برنامه‌ریزی برای تهذیب و پیشرفت روحی و معنوی در جامعةالزهرا را در کنار آموزش‌های علمی از جمع خواستند. و اینکه زنانِ دارای سطح بالای معارف دینی در رسانه‌ها و اجتماعات بین‌المللی باید حاضر شوند و نقش جامعه الزهرا در این خصوص چقدر مهم و است. آقا فرمودند: من سخنرانی خانم‌ها در جمع‌های مختلط را توصیه نمی‌کنم و خیلی سریع گفتند البته این غیر از بحث‌های تخصصی است که معمولاً توسط خانم‌ها گفته‌ می‌شود و تأثیر بسیار زیادی دارد. آقا به این نکته اشاره کردند که باید معارف دینی در سطح عموم مردم گسترش یابد و فرمودند دختران راه دور را در یابید. 🔸 اینجا به یاد طلاب مرکز آموزش غیر حضوری جامعه الزهرا در سراسر دنیا افتادم و اینکه رهبری بزرگ که در عین همه مشغله ها به اندازه جمله ای به یاد همه آنهاست. به یاد همه دخترانی که دسترسی به به صورت حضوری برایشان ممکن نیست. از رسانه گفتند و حضور در مجامع بین‌المللی. آقا تأکید کردند برنامه‌ریزی کنید برای این امور. از تحول در حوزه گفتند که جانمان را جلا داد. آقا حتی به مسئله کتاب‌ها و شیوه‌های درسی در حوزه‌های علمیه هم اشاره کردند و خواستند حوزه به مسائل مورد نیاز جامعه از جمله مسائل پولی و مالی، حکمرانی، خانواده و مسائل جدید همچون رمز ارزها ورود کند. همه با دقت گوش می‌دادیم که آقا گفتند حوزه علمیه برای مردم و تبلیغ و پیشبرد دین و ایجاد حاکمیت دینی است که با توجه به در حال تحول بودن جامعه، حوزه علمیه هم باید برای انجام صحیح وظایف خود شود. 🔹 با هر واژه‌ای با خودم یک طرح اجرایی مرور می‌کردم. آقا مثل همیشه از تبلیغ و تبیین معارف اسلامی و احیاء دین گفتند که مأموریت مهم جامعه الزهرا است، که برای اثرگذاری تربیتی و پیشبرد معنوی زنان که نیمی از جامعه هستند، باید هدف‌گذاری و برنامه‌ریزی شود. چقدر شنیدن دغدغه های رهبر بار مسئولیت جامعه‌ الزهرا را سنگین تر می‌کند. آقا ادامه دادند که یکی از صدمات فراوان ناشی از گسترش به جامعه زنان در دوره رضاخانی، عوارض ناشی از سطح پایین معلومات دینی زنان و نبود مجموعه مختص ارتقاء معرفت دینی زنان بود و امروز جامعه الزهرا متکفل این مأموریت مهم است. آقا با طمانینه خاصی که قلب ما را آرام می کرد گفتند: بنابراین هر چه بتوانید دانشجویان بیشتری جذب کنید و معلومات دینی آنها را بالاتر ببرید، کاری ارزشمند است. آقا نکته بسیار جالبی را گوشزد کردند که در جامعه الزهرا فقط تعلیم مورد نظر بنده نیست و تربیت و تهذیب رکن مهمی است و باید روی آن فکر و کار کنید و بحث را جدی بگیرید و حتی برنامه ریزی کنید و توسعه دهید. آقا گفتند کاری کنید این چند هزار نفر تحت تاثیر معنویت شما قرار گیرند و دلهایشان با معنویت آشنا شود و پیش رود. 🔸 آقا از واژه تربیت اخلاق خانم استفاده کردند و گفتند خانم ها خیلی مهم است و می تواند نسل آینده را متحول کند و مشکل ما در بخش های نسل جدید که خوب هستند مثلا این است که گاهی دختر ۱۴ ساله ما بلد نیست، این از کوتاهی های است. ➕ متن کامل را اینجا بخوانید @rahbari_plus
🔰 | گفتم شما همین‌جا بنشینید و تکان نخورید! ⏪ روایتی جالب از نحوه‌ی برخورد آیت‌الله خامنه‌ای با جوانی که با لباس متفاوتی به نماز جماعت آمده بود! 🔸 در مسجدی که بنده می‌خواندم، بین نماز مغرب و عشا هیچ وقت داخل جا نبود؛ همیشه بیرون مسجد هم جمعیت متراکم بود؛ هشتاد درصد جمعیت هم از قشر جوان بودند. 🔹 در همان سال‌ها پوستین‌های وارونه مُد شده بود و جوانانِ خیلی اهل مد آن را می‌‌پوشیدند. یک روز دیدم جوانی که از این پوستین‌های وارونه پوشیده، صف اول نماز در پشت سجاده ی من نشسته است. یک حاجی محترم بازاری هم که مرد خیلی فهمیده‌ای بود و من خیلی خوشم می‌‌آمد که او در می‌‌نشست، در کنار این جوان نشسته بود. دیدم رویش را به این جوان کرد و چیزی در گوشش گفت و این جوان یکباره مضطرب شد. 🔸 برگشتم به آن حاجی محترم گفتم چه گفتی؟ به جای او گفت چیزی نیست. فهمیدم که این آقا به او گفته که مناسب نیست شما با این لباس در صف اول بنشینید! گفتم: نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همین‌جا بنشینید و تکان نخورید. 🔹 گفتم: حاجی! چرا می‌‌گویی این جوان عقب برود؟ بگذار بدانند که جوان با لباسی از جنس پوستین وارونه هم می‌‌تواند بیاید به ما اقتدا کند و نماز جماعت بخواند! ✅ با ، سراغ این جوانان و دل‌ها و روح‌ها و ورای قالب‌هاشان بروید؛ آن وقت انجام خواهد شد. ۱۳۷۶/۳/۲۶ @rahbari_plus
🔰 | ماه شعبان؛ جاده‌ای به سمت رحمت الهی 📝 «خط رهبری» به مناسبت فرا رسیدن ایام ماه شعبان، گزیده‌ای از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره این ماه و فرصت معنویِ نهفته در آن را بازخوانی می‌کند. ماه شعبان، عید بندگان صالح 🔸 «[ماه شعبان] عید بندگان صالح خدا و اولیاءاللَّه محسوب میشود؛ چون وقتِ مناجات و تضرّع و توجّه به حضرت ربّ‌الارباب است. ‌بشر در هر برهه‌ای از زمان و در هر شأنی از شؤون اجتماعی که باشد، به ارتباط با خداوند و و توجّه و تضرّع نیاز دارد. این نیاز، ‌یک نیاز اساسی است. بدون ارتباط با خدا، انسان در درون خود تهی است؛ بیمغز و بیمعنا و بیمحتواست. توجّه به خداوند و ارتباط ‌با او، روحی است در کالبد انسان واقعی و حقیقی. هر فرصتی را برای استحکام رابطه بین «عبد» و «رب» باید مغتنم شمرد.‌» ۱۳۷۷/۰۷/۲۹ عیدی برای تقرب به خدا 🔹 «خود ماه شعبان ... با قطع نظر از این تولدها و ولادتهای مبارک، عید است؛ عید تقرب و توجه به خداوند و توسل قلبی به ساحت ‌ربوبی؛ فرصت بزرگی است برای نورانی کردن دل و جان انسان و آماده شدن انسان برای ورود در ضیافت ماه مبارک رمضان. با این ‌چشم نگاه کنیم به ماه شعبان؛ ماه فرصت عبودیت خداوند و فرصت خودسازی.‌» ۱۳۸۹/۰۴/۲۳ ماه تطهیر دل‌ها 🔸 «ماه شعبان ماه بشارتها است، ماه شادی‌ها است، ماه و نورانی کردن دلها است با استغفار، با دعا، با مناجات؛ ماه ‌آماده شدن برای ورود در برکات بی‌نهایت و بی‌پایان ماه مبارک رمضان است. آنچه از خدای متعال در این ماه انسان ‌مطالبه میکند، یک نوع خاصّی است؛ هَب‌ لی‌ کَمَالَ‌ الِانقِطَاعِ‌ اِلَیک؛ هَب لی‌ قَلباً یُدنیهِ‌ مِنکَ شَوقُهُ وَ لِساناً یَرفَعُهُ الَیکَ ‌صِدقُه. این درخواست‌ها سراپا نورانیّت است، سراپا لطف است، سراپا معنویّت است.» ۱۴۰۲/۱۲/۱۷ ماه مناجات و توسل 🔹 «این را همیشه باید به یاد داشته باشیم که از فرصتهایی که خدای متعال در اختیار ما قرار میدهد حدّاکثر استفاده را بکنیم؛ یکی از ‌این فرصتها، ماه مبارک است که ماه دعا است، ماه مناجات است، ماه توسّل است، ماه انتظار است.... خیلی مناسب است که ‌ما در ماه شعبان، خودمان را آماده کنیم برای ماه رمضان.‌» ۱۳۹۶/۰۲/۲۷ ماه بارش رحمت الهی 🔸 «ماه شعبان است، ماه بارش رحمت الهی است. اگر انسان فقرات مناجات شعبانیّه و ادعیّه‌ی ماه شعبان در شب نیمه و دیگر دعاها ‌و اعمال را نگاه کند، احساس میکند که ماه شعبان یک ظرف زمانی بسیار ارزشمندی است برای بهره‌گیری از . ‌شما جوانهای عزیز، با دلهای پاک، با روحهای آماده، میتوانید خیلی بهره بگیرید و امیدوارم که ان‌شاءالله از برکات این ماه و از ‌رحمت الهی در این ماه بهره بگیرید.‌» ۱۳۹۶/۰۲/۲۰ مناجات شورانگیز شعبانیه، شاهدی بر عظمت ماه شعبان 🔹 «ماه شعبان با قطع نظر از این اعیاد هم ماه بسیار مهمّی است... این شورانگیزی هم که روایت شده است و نقل شده است در این ماه، شاهد بر عظمت این ماه است. این فقراتی که در این مناجات شریف و عزیز[شعبانیه] وجود دارد، در کمتر [جایی هست]... مثل این مناجات انصافاً کم داریم. من یک وقتی از امام (رضوان ‌الله ‌علیه) سؤال کردم، گفتم شما در بین این دعاهایی که هست، به کدام دعا بیشتر علاقه دارید... ایشان یک تأمّل مختصری کردند، گفتند دعای کمیل و مناجات شعبانیّه. اتّفاقاً این دو دعا... خیلی نزدیکند به هم از لحاظ مضامین، حتّی از لحاظ بعضی از فقرات خیلی به هم نزدیک هستند؛ خود این دعا هم واقعاً یک فرصتی است... [ماه شعبان] ماه پُربرکتی است و ان‌شاءالله بتوانیم از این ماه هر چه میتوانیم و تا هر جایی که ممکن است استفاده کنیم.» ۱۴۰۰/۱۲/۱۹ غفلت از شعبان، غفلت از فرصتی بی‌نظیر برای نورانی شدن 🔸 «از ماه شعبان نباید غفلت کرد. ماه شعبان از اوّل تا آخرش عید است، مثل . ماه رمضان هم از اوّل تا آخرش عید است، ‌عیدِ اولیاء‌الله. هر روزی که در آن موقعیّتی وجود داشته باشد که انسان بتواند به صفای نفسِ خود، به نورانیّتِ دلِ خود بپردازد، آن ‌روز، روزِ مغتنم و روزِ عید است. ماه شعبان، ماهِ همین فرصتها است، از روز اوّل تا روز آخر. استغفارِ در این ماه، دعای در این ماه، ‌زیارتِ در این ماه، تضرّعِ در این ماه، قرآن خواندنِ در این ماه، خواندنِ در این ماه، اینها همه فرصت است. ما برای آبادیِ دنیا ‌همه‌ی تلاشمان را باید به کار ببریم و در این تردیدی نیست امّا برای آبادیِ دل هم باید تلاش کنیم؛ دلمان را باید آباد کنیم... از ‌ماه شعبان غفلت نکنید.‌» ۱۳۹۷/۰۲/۱۰ @rahbari_plus
🔰 | یک دیدار امیدآفرین... 📝 حمید داوودآبادی نویسنده دفاع مقدس روز گذشته، همزمان با تشییع سید حسن دیداری با رهبر معظم انقلاب داشته و گزارشی از آن دیدار نوشته است که در ادامه می‌خوانید: 🔸 ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر سید را بشنوم. 🔹 چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا. خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. 🔸 صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیایند. 🔹 جمعی شاید حدود صدنفر صفوف را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بی‌توجه به همه،‌ میان صفوف می‌دوبدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند. 🔸 اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایشان اقامه شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: - حتما الان امروز که سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالشان گرفته است، خسته‌اند و عزادار. 🔹 نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکردند و آمدند به حال‌واحوال با حاضرین. به ما که رسیدند، نگاهی محبت‌آمیز به من انداختند ‌و با لبخندی زیبا فرمودند: - باز که چاق شدی... و زدیم زیر خنده. 🔸 رو در رو که شدم با آقا،‌ چشم در چشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: - شما چطورید؟ چیکار می‌کنید؟ سر دلم باز شد. بغضم داشت می‌ترکید. شروع کردم به نالیدن: - آقا، خسته‌ام، حالم خوب نیست، دارم کم‌ میارم... 🔹 آقا چشمانشان را در نگاهم دوختند و با تعجب گفتند: چیزی نشده که، شما دیگر چرا کم می‌آوردید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است... 🔸 نالیدم: آقا، سید رفت، دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش قلب شما را به من هم بدهد... گفتند: همه چیز خوب است و همه‌ی ‌کارها به روال خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به خدا باشد... 🔹 می‌خندیدند و می‌خندیدم. وقتی از گفتند، قربانشان رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای جانم... جانم... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را‌ به من هم عطا کند... 🔸 واقعا از آرامش و ایشان، همه‌ی ناامیدی و خستگی‌ام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه‌ی آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد. @rahbari_plus
خط رهبری
🔰 #گزارش | خودش برای خرید خانه می آمد - ۵ ⏪ آیت الله سید جواد خامنه ای به روایت اهالی سرشور مشهد *
🔰 | خودش برای خرید خانه می آمد - ۶ ⏪ آیت الله سید جواد خامنه ای به روایت اهالی سرشور مشهد * آرامشش مثال زدنی بود 🔸 سید مهدی مصطفوی نزدیک به هشتاد بهار از زندگی‌اش را پشت سر گذاشته است. او و پدرش از کسبه بازار فرش بودند و در دهه ۴۰ برای اقامه نماز به مسجد صدیقی‌ها (آذربایجانی‌ها) که آیت‌الله سید جواد حسینی خامنه‌ای امام جماعتش بود، میرفتند. به دلیل نزدیکی این مسجد به بازار بزرگ، بیشتر بازاری‌ها برای اقامه به این مسجد می‌رفتند. سید مهدی از محتوای نماز و منبر بعد نماز چیزی به خاطرش نمانده است، اما می‌داند که این سخنرانی‌ها بیشتر جنبه داشته است. 🔹 خاطره ای که بعد از گذشت سال‌ها هنوز در ذهن مصطفوی، جا دارد به زلزله دهه ۴۰ مشهد بر میگردد. او تعریف می‌کند: در حال نماز خواندن بودیم که شدیدی رخ داد. همه نمازگزاران صف را ترک کردند و به حیاط مسجد رفتند. برخی از شدت ترس شروع به گفتن اذان و اقامه کردند، اما مرحوم آیت الله سید جواد حسینی خامنه‌ای همان طور که در نشسته بود، از جایش تکان نخورد. آرامشی که در چهره ایشان بود، برایم تصویر بسیار زیبایی بود. @rahbari_plus
🔰 | پدر امت 📝 ذکر مصائب حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام توسط رهبر معظم انقلاب در ۲۴ مرداد ۱۳۵۸ 🔹 علىّ‌بن‌ابی‌طالب (علیه السّلام) در سحرگاه نوزدهم، در مسجد، در حین ، به تیغ زهرآلود آن مسلمان‌نماى نامسلمان مجروح شد؛ او را به خانه آوردند. مردم به وسیله‌ى فریادِ سروش آسمانى از خبر حادثه‌اى که براى علىّ‌بن‌ابی‌طالب پیش آمد مطّلع شدند؛ شهر کوفه یکپارچه ضجّه و ناله شد. 🔸 در میان گریه‌کنندگان و ضجّه‌کنندگان، بی‌گمان، کودکان یتیم و خانواده‌هاى بى‌سرپرست بیشتر بى‌تابى میکردند؛ بى‌گمان، بیشتر دچار رنج و ناراحتى میشدند. علىّ‌بن‌ابی‌طالب پدر یتیمان بود و سرپرست بیوه‌زنان؛ علىّ‌بن‌ابی‌طالب همان کسى بود که به خانه‌ى محرومان و مستضعفان میرفت، با آنها مى‌نشست، از درد دل آنان باخبر میشد. 🔹 مردم دو روز را در حال گذرانیدند؛ امّا در شب بیست‌ویکم، در حال نگرانى و اضطرابِ ساعت‌افزون و لحظه‌افزونِ مردم، یکى از مسلمانان و از صحابه و نزدیکان على (علیه السّلام) به ‌خاطر نگرانى زیادى که داشت، به کنار بستر على راه یافت. اصبغ‌بن‌نباته میگوید در کنار خانه‌ى على (علیه السّلام) بودم ــ آن خانه‌ى محقّر که خلیفه‌ى مسلمین با همه‌ى قدرتش، با همه‌ى شکوه معنوى‌اش در آن خانه‌ى محقّر زندگى میکرد ــ مردم در اطراف این خانه گرد آمده بودند، گریه میکردند، بى‌تابى میکردند، اظهار نگرانى میکردند، مایل بودند امیرالمؤمنین را از نزدیک ببینند و خاطرجمع بشوند. 🔸 در باز شد، حسن‌بن‌على بیرون آمد و گفت پدرم دچار ناراحتى است؛ امکان ندارد که بتواند این جمعیّت کثیر را بپذیرد، متفرّق بشوید؛ باز در هنگامى که ممکن باشد نزد او خواهید رفت. اصبغ‌بن‌نباته میگوید همه رفتند، امّا دل من نیاورد، تاب نیاوردم که از درِ خانه‌ى على دور بشوم، نگرانىِ شدیدِ من مرا در کنار این خانه میخکوب کرد، ماندم. لحظه‌اى بعد باز امام حسن از درِ خانه خارج شد، از من پرسید اصبغ تو چرا نرفتى؟ گفتم اى پسر پیغمبر! دل من طاقت نمى‌آورد که بروم؛ رفت داخل، آمد بیرون مرا صدا زد. 🔹 میگوید رفتم در کنار بستر امیرالمؤمنین، دیدم علىّ‌بن‌ابی‌طالب با رخ زرد ــ بر اثر ، صورت مبارک امیرالمؤمنین زرد شده بود ــ بر روى بستر افتاده، سرش را با دستمال زردرنگى بسته‌اند و آن چنان زهر در وجود مقدّسش اثر کرده بود که معلوم نمیشد صورت او زردتر است یا آن دستمال! 🔸 در آن لحظات حسّاس که با کمال نگرانى به چهره‌ى بیمار على نگاه میکردم، علىّ‌بن‌ابی‌طالب چشمش را باز کرد، دست مرا گرفت، گفت اى اصبغ! میخواهى براى تو خاطره‌اى از پیامبر خدا بگویم؟ گفتم یا ! منتهاى آرزوى من است، بفرمایید. گفت اى اصبغ! در آخرین لحظات زندگى پیامبر در کنار بستر او بودم، دست مرا گرفت، به من گفت اى على! من و تو دو این امّتیم، من و تو دو آزادکننده‌ى این امّتیم؛ حدیثى را از پیغمبر نقل کرد. 🔹 در این لحظاتِ آخر هم امیرالمؤمنین از آموختن ، راه‌هاى آموزش فکرى و آموزشهاى زندگى نسبت به این شاگرد وفادارش بازنمیمانَد؛ هیچ چیز ــ حتّى آن بیمارى سخت، آن درگیرى با اجل محتوم ــ او را از انجام وظیفه‌اش بازنمیدارد. پیشاهنگ همه‌ى معلّمان بشر و معلّم همه‌ى معلّمان دلسوز انسانها این چنین شخصیّتى است. اصبغ‌بن‌نباته میگوید در اثناى صحبتى که على با من میکرد، چند مرتبه از حال رفت؛ بالاخره من بلند شدم از خانه بیرون آمدم، امّا هنوز مقدارى از خانه دور نشده بودم که صداى شیون از آن خانه برخاست، دانستم که امیرالمؤمنین از دنیا رفت. صلى الله علیک یا امیرالمؤمنین. درود و رحمت و برکت خدا بر تو باد اى و برگزیده‌ى خدا! / «منبع: Khamenei.ir» @rahbari_plus
خط رهبری
🔰 #خاطره | پدر، عشق، پسر - ۲ 📝 نگاهی به خاطرات قدیمی مرحوم حاج علی شمقدری درباره آیت الله سید جواد
🔰 | روایتی از محله چهارباغ تا مسجد صدیقی ها - ۱ 📝 گفت‌وگو با محمدمهدی عبدخدایی درباره خاطراتش از آيت‌الله سیدجواد خامنه‌ای 🔸 پدر محمدمهدی عبدخدایی از علمای شناخته شده شهر مشهد بود و ارتباط نزدیکی با آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای داشته است. او از چهره‌های موثر مشهد است که از حافظه بسیار خوبی در نقل برخودار است. در این گفت و گو به خاطراتش درباره آشنایی اش با آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای و ویژگی‌های شخصیتی ایشان پرداخته‌ایم: * سابقه آشنایی شما با آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای و خانواده ایشان به چه زمانی باز می‌گردد؟ 🔹 منزل ما ابتدا در محله آذری‌ها بود بعد از سال ۱۳۲۲ خورشیدی پدر من منزلی در خیابان «حمام شاه»، نزدیک ، خریداری کرد. پس از آن پدرم امام جماعت مسجد گوهرشاد شد در حال حاضر نیز یکی از شبستان‌های این مسجد به نام پدرم با عنوان «» نامگذاری شده است. 🔸 برخی دیگر از بزرگان حوزه نیز در مسجد امام جماعت بودند. در وسط مسجد مکانی مشهور به «مسجد پیرزن» وجود داشت که مرحوم شیخ غلامحسین محامی بادکوبه‌ای در آنجا به اقامه نماز می پرداخت. ایشان با پدرم ارتباط نزدیکی داشت. علت این آشنایی نیز شاگردی محضر میرزا مهدی اصفهانی از بزرگان در آن زمان بود. 🔹 آیت الله سید جواد خامنه ای هربار که برای اقامه نماز به می رفتند در بین راه سری هم به منزل ما می زدند. 🔸 پدرم با چند نفر از علمای مشهد نظیر آیت‌الله سید علی‌اکبر خویی، میرزا حبیب‌الله ملکی، آیت‌الله سید‌جواد خامنه‌ای، که همه آنها بودند ارتباط نزدیکی داشتند. 🔹 پدرم هنگامی که از محله چهارباغ به سمت مسجد گوهرشاد حرکت می‌کردند؛ آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای را ملاقات می‌کردند و پس از گفت و گویی کوتاه به حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام می‌رفتند. آیت الله خامنه‌ای نیز هر بار که برای اقامه به مسجد صدیقی‌ها می‌رفتند در بین راه سری هم به منزل ما می‌زدند. 🔸 برادر بزرگترم برایم تعریف می‌کرد که وقتی رهبر معظم انقلاب به دنیا آمدند پدرم با مرحوم آیت‌الله خامنه‌ای در بالاخیابان روبه‌رو شدند. ایشان به پدرم گفتند: خداوند به من پسری عطا کرده است که اسمش را «» گذاشتم. پس از آن پدرم را به منزل آیت‌الله سیدهاشم میردامادی، پدر بزرگ رهبری، دعوت کردند تا در گوش رهبر معظم انقلاب اذان و اقامه بگویند. ➕ پی‌نوشت: 🔹 محمدمهدی عبدخدایی متولد سال ۱۳۱۵ در مشهد؛ پدرش، شیخ غلامحسین ترک تبریزی اهل وایقان از توابع آذربایجان شرقی بود. ۱۰ سال بیشتر نداشت که در منزل پدری‌اش با سیدمجتبی آشنا شد. مادر او در جریان کشف حجاب در سال ۱۳۱۶ خورشیدی توسط ماموران حکومتی به شهادت رسید. @rahbari_plus
خط رهبری
🔰 #یادداشت | با فقر اسناد روبرو هستیم 📝 سیدامید موذنی، معاون پژوهشی پژوهشگاه شهید صدر 🔸 یکی از بزر
🔰 | خاندانی متشکل از چند خانواده معروف ❇️ تبارشناسی علمی و اخلاقی آیت الله سیدجواد خامنه‌ای 📝 ابوالفضل حسن آبادی پژوهشگر تاریخ شفاهی 🔸 در بررسی تاریخی شخصیت آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای چند جهت وجود دارد؛ یکی بحث مهاجرت مهاجران آذربایجانی به مشهد است. بیشتر این افراد از خانواده‌های علما بودند و در کنار حضور ایشان برخی کارهای فرهنگی مهم انجام شد؛ مثلاً یکی از اولین توسط آنها راه‌اندازی شده است. یکی دیگر از وجوه اهمیت این مهاجران وجه اقتصادی است که به عنوان مثال در همین که محل حضور آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای بوده است، تجار بزرگی حضور داشته‌اند که بسیار تأثیر گذار بوده‌اند. 🔹 درباره آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای یک بحث خاندانی نیز داریم. خاندان ایشان متشکل از چند خانواده معروف است که هزار سال نسب معین دارند و جایگاهشان در منطقه و کشور مشخص است. 🔸 ایشان حدود نیم قرن در یک محل ثابت زندگی می‌کرده است و پنجاه ساله ایشان در آن محل معروف است که باید این نکته مهم در پژوهش مدنظر باشد. 🔹 اخیرا منابع خوبی در ارتباط با آیت‌الله سیدجواد پیدا شده است که حدود ۱۰ منبع نسخه خطی است و از دست خط رهبر معظم انقلاب متوجه شدیم که این آثار مربوط به افراد خاندان ایشان است. / منبع: «نشریه خیمه» @rahbari_plus
خط رهبری
🏴 #جهاد_روایت | امامِ عرب، امامِ عجم 📝 خرده‌ روایت‌های «خط رهبری» از پیاده‌روی عظیم اربعین - ۱ ✍ ن
🏴 | خانه‌‌‌ی دل‌دریایی‌ها 📝 خرده‌ روایت‌های «خط رهبری» از پیاده‌روی عظیم اربعین - ۲ ✍️ نویسنده روایت: فاطمه دولتی 🔸 تاریکی پخش شده بود در آسمان. باید موکبی پیدا می‌کردیم برای ماندن، برای به صبح رساندن شب. مرد، از چشم‌چرخاندن‌هایمان فهمید پی محل استراحتیم. وسط ایستاده بود، مچ دستِ همسرم را گرفت و کشید: «مبیت...مبیت حاضر.» همسفرها موافق رفتن به مرد بودند. فقط یکی‌شان پرسید: «مبیت قریب؟» و مرد جواب داد: «قریب.» 🔹 از اصلی دور شدیم، مرد پا گذاشت میان کوچه‌های خاکی و ما به دنبالش. هر چه جلوتر می‌رفتیم، ظلمات بیشتر می‌شد. نه نوری، نه چراغی، نه عابری. خوف آرام آرام به دل‌هایمان سرک کشید. مرد بی‌توجه به پچ‌پچ‌های ما پا تند کرد و سرانجام بعد از بیست دقیقه پیاده‌رویی به درِ آهنی طوسی رنگی رسیدم. 🔸 در حیاط خانه، گاو بزرگی را به ستون فلزی بسته بودند، نور کم‌جانی از پنجره‌ی اتاق به تن سیاه گاو پاشیده بود، صدای ماغ‌های ممتد حیوان میان صدای موتوربرقی که چون تراکتورِ عظیم‌الجثه‌ی روشن در حال کار بود گم شد. 🔹 سه اتاقکِ سیمانی چسبیده به هم در حیاط قرار داشت. جلوی یکی از اتاقک‌ها زنی به ما ایستاده بود. زن و مرد از هم جدا شدیم. درون اتاقک، سه زن دیگر چسبیده بهم نشسته بودند. زیر نگاه‌های سنگینشان کوله از دوش برداشتیم. 🔸 از در و دیوار خانه می‌بارید و من حس می‌کردم نگاه زن‌ها مانده روی سه النگوی توی دستم. بالاخره، یکی‌شان پرسید: «طلاست؟ واقعیه؟» دلم می‌خواست دروغ بگویم. یا توضیح بدهم النگوها برای خیلی سال پیش است، برای روزهای اول ازدواج. نتوانستم. به‌جاش از میان کوله قوطی سوهان را بیرون کشیدم و تقدیمشان کردم. میزبان ما ترک موصل بود و یکی از همسفرهای ما از ترک‌زبانان ایران. پس گفت‌وگو آغاز شد. 🔹 زن میزبان گفت:«ما خانه و زندگی داشتیم. حیاط و دام و مال. اما اما... که از راه رسید همه چیز را گذاشتیم و فرار کردیم. اینجا را موقت ساخته‌ایم تا زندگی کنیم. به زائران اباعبدالله خدمت کنیم.» از سر طاقچه عکسی بیرون کشید. عکس بود در کنار . عکس را بوسید و روی سرش گذاشت:«اگر این دو مرد نبودند، داعش دختران ما را برده بود.» بعد با پره‌ی شالی که دور سر پیچیده بود اشکش را چید. 🔸 آن‌شب، هجوم فکر و خیال امان نداد خواب راحتی داشته باشم، نیم‌کره راست مغزم می‌گفت: «وقتی خودتون انقدر درگیر فقرید، حتی یه دوش ندارید، یه شلنگ، یه غذای حسابی آخه زائر دعوت کردنتون دیگه چیه؟» و نیم‌کره چپ مغزم جواب می‌داد:«مگه برای تو کم گذاشتن؟ تشک نرم و تمیز برات پهن کردن. آب گرم برات آوردن. نوشیدنی و بیسکوییت.» 🔹 با صدای اذان، مهیای شدیم. قرار بود بعد از نماز به طریق برگردیم. زن‌ها سر و رویمان را بوسیدند تا بدرقه‌مان کنند. بزرگ‌ترینشان پیشانی‌ام را بوسید و گفت: « نور چشم ما هستند.» 🔸 پا که درون حیاط کوچک خانه گذاشتیم، خبری از گاو نبود. همسرم خود را رساند به من: «سه تا داداشن. پس‌انداز یک سالشون رو گذاشتن روی هم و گاو رو خریدن. چند دقیقه پیش بردنش برای قربونی. می‌دن به یه موکبی تا برای زائرها غذا بپزن.» 🔹 پاهایم سست شد. برگشتم سمتِ خانه و اتاقک‌های سیمانی. زن‌ها از پشتِ پنجره نگاهمان می‌کردند. به رویشان لبخند زدم. صدای هر دو نیم‌کره مغزم خاموش شده بود. این خانه، مبیتی ساده و محقر نبود. خانه‌‌ای بود با صاحبانِ ! 🔰 رهبر معظم انقلاب: «راه‌پیمایی مراسم روز اربعین یک نمونه از این ارتباط دوستانه [دو ملت ایران و عراق] است به‌گونه‌ای که در پذیرایی از زائران ایرانی، از انفاق و محبت و ارادت چیزی کم نمی‌گذارند. مسئولان دو کشور ایران و عراق، باید از این فضا و فرصت برای منافع دو کشور بیشترین استفاده را بکنند.» ۰۳/۰۹/۱۳۹۴ @rahbari_plus
خط رهبری
🏴 #جهاد_روایت | این کاربر بروز‌رسانی شد! 📝 خرده‌ روایت‌های «خط رهبری» از پیاده‌روی عظیم اربعین - ۳
🏴 | هدیه‌ای باشد برای تو 📝 خرده‌ روایت‌های «خط رهبری» از پیاده‌روی عظیم اربعین - ۴ ✍️ نویسنده روایت: فاطمه دولتی 🔸 یادم نیست دقیقاً کجا به هم گره خوردیم. توی ، کنارم نشست و پرسید:«می‌خوای داستانِ هر مقام رو برات تعریف کنم؟» نمی‌خواستم، توی رودربایستی کنم، گفتم:«بله، لطفاً!» 🔹 با چشمانی ریز و چین‌وچروک‌های عمیق روی صورتش، داستان «مقام تشت» را بی کم‌وکاست و مستند برایم گفت. مقنعهٔ سورمه‌ای، صورتش را قاب گرفته بود و مانتو شلوار فرمِ سورمه‌ای‌اش، قدِ ریزش را کوچکتر از همیشه نشان می‌داد. چند سال داشت؟ شصت؟ شصت‌وپنج؟ یا هفتاد؟ 🔸 در نگاه اول، تنها چیزی که در قامتش جلب توجه می‌کرد، کوله‌پشتی بزرگتر از جثه‌اش بود. می‌گفت توی خوراک وسواس دارد، با خودش نان‌خشک و مویز و کشک آورده تا مزاحم کسی نباشد. آن تمام اعمال مسجد کوفه را با ترتیب انجام داد و مثل «مادری سختگیر» مرا زیر نظر گرفت تا از زیر و دعایی در نروم. 🔹 وقتی از مسجد کوفه بیرون زدیم، فکر کردم همسفریمان تمام شده. اما او می‌خواست در طریق هم همراهمان باشد. رضایتمان را که دید برنامه را چید:«یه سلام بدیم و راهی بشیم.» 🔸 از سرم گذشت:«پیرزنی در این سن و سال، توان راه رفتن ندارد. تازه وسواسی هم هست. قوز بالا قوز.» 🔹 شاید نارضایتی در چشمانم خواند که بلخند زد:«زحمتی برات ندارم مادر.» 🔸 واقعا زحمتی نداشت. در کل راه، تندتر از ما قدم برمی‌داشت، هرجا برای استراحت توقف می‌کردیم با اطرافیانش خوش و بش می‌کرد، میان موکب‌ها اگر دستش به کاری می‌رسید، دریغ نداشت. می‌رفت کنار زنان عراقی، سیب‌زمینی پوست می‌گرفت و بادمجان قاچ می‌کرد. ازجیب‌هایش گل‌سرهای رنگی بیرون می‌آورد و به دختربچه‌های عراقی هدیه می‌داد؛ و وقت غذا بی آنکه چشم به راه پذیرایی باشد یا لنگ ماندن در صف، نان خشک و کشک می‌خورد. 🔹 روز دوم پیاده‌رویی بود که حس کردم سرما به بدنم خزیده. استخوان‌هایم ذق‌ذق می‌کرد. خوابیدن زیرِ باد کولر با بدن لیچ‌عرق نتیجه‌ای جز این نداشت. نای بلندشدن نداشتم که به دادم رسید، از میان کوله‌ی جادویی‌اش نبات و لیموعمانی و زنجبیل بیرون کشید. قرص هم داشت، تلفیق و صنعتی و مهر مادرانه‌اش سرما را عقب راند. 🔸 عینک بدبینی از چشمانم برداشته شد. پرسیدم:«بار چندمه میایید پیاده‌رویی اربعین؟» اشک چشم‌های ریزش را پرکرد: «نهمین باره. هفده بار اومدم کربلا، نه بارش پای پیاده بوده. خدا کنه به برسم امسال...» 🔹 عینک شک روی چشمانم نشست:«نه بار؟ چه آدم‌هایی که آرزو دارن فقط یه بار را ببینند» 🔸 آخرین روز سفر، جایی نزدیک کربلا جلوی موکبی که صاحبش داد می‌زد:«شربت شهادت، » ایستادیم. با هم جلو رفتیم تا شربت برداریم و مردی گفت:«خانم موسوی... خودتون هستید؟» 🔹 پیرزن لبخندمحجوبانه‌ای زد، سر به زیر انداخت و احوال‌پرسی کرد. برای ماندن وقت نبود، اما کک به جانم افتاده بود، پس به بهانه‌ای دوباره به برگشتم و از مرد شنیدم:«خانم موسوی مادر شهیده. پیکر پسرش هنوز برنگشته. عاشق امام حسینه. امسال النگوش رو فروخت و با پولش سه تا از خانم‌های محله رو راهی کرد.» 🔸 پر گرفتم سمتِ خانم موسوی. ایستاده بود گوشه‌ی طریق، چشم می‌چرخاند دنبالم. خواستم بغلش کنم، نتوانستم. با دیدنم لبخند زد. عکس کوچکی از میان جیبش بیرون کشید. عکس را گذاشت کف دستم. بود؛ پسری نوجوان با چشم‌هایی ریز درست عین خانم موسوی. زیر عکس نوشته بود:«حسینم فدای حسینِ زهرا! » 🔰 رهبر معظم انقلاب: « این حرکت عظیم میلیونی بین نجف و کربلا را، بین نجف و امام حسین را مشاهده میکنید؟ این شور و شوق را میبینید؟ این حرکت آن‌وقتی که لازم باشد با خطر همراه بشود‌، باز هم این شور و شوق در ملّت ما، در مردم ما، در جوانهای ما وجود دارد؛ این را باید نگه ‌داشت، این آن چیزی است که ضامن بقای این کشور است.» ۲۶/۰۸/۱۳۹۵ @rahbari_plus
خط رهبری
🏴 #جهاد_روایت | هدیه‌ای باشد برای تو 📝 خرده‌ روایت‌های «خط رهبری» از پیاده‌روی عظیم اربعین - ۴ ✍️
🏴 | هدیه‌ای باشد برای تو 📝 خرده‌ روایت‌های «خط رهبری» از پیاده‌روی عظیم اربعین - ۵ ✍️ نویسنده روایت: فاطمه دولتی 🔸 به هر کنج خانه‌اش نگاه می‌کردی، از تمیزی می‌درخشید. انگار زن، تمامِ وقت و انرژی‌اش را صرف کرده بود تا خانه‌اش درخشان باشد. 🔹 سکینه مجرد بود، ساکن و صاحبِ خانه‌ی پدری. پدر و مادرش سال‌ها پیش از دنیا رفته بودند و برادرها خانه را بخشیده بودند به او. بیست روز مانده به در خانه‌اش را باز می‌کرد برای پذیرایی از مهمان‌های امام حسین‌علیه‌السلام، در گذر این همه سال میزبانی یاد گرفته بود دست و پا شکسته فارسی حرف بزند و حرف مهمان‌هایش را بفهمد. سکینه فقط خانم‌ها را به خانه‌اش راه می‌داد! 🔸 من، همراه چند زن غریبه دیگر زیر باد خنک کولر‌خانه‌اش نشسته بودیم. بوی می‌آمد و صدای خروپف خفیف زنان خسته‌ای که از پس ساعت‌ها پیاده‌روی در اتاق کنار خواب بودند. 🔹 سکینه پشتی بزرگی را کنار دستم قرار داد و لبخند زد:«تکیه... راحت.» شرمنده بودم از اینکه او اینطور پروانه‌وار دورمان می‌چرخد، اما رمق نداشتم برای برخاستن. زن برای یک‌نفر شای عراقی می‌آورد، برای دیگری شربتِ لیموعمانی، تاولِ پای یک نفر را ضماد می‌گذاشت و برای رفع خستگی زائری شانه‌هایش را ماساژ می‌داد. پیرزنی که کنج دیوار نشسته بود، پرسید:«حمام دارید؟» سکینه دست به سینه به طرفش رفت. از میان سبد روی طاقچه صابون و شامپو مسافرتی به پیرزن داد و او را به طرف حمام راهنمایی کرد. بعد رخت چرک‌های پیرزن را میان ماشین‌لباسشویی انداخت و پهن کرد روی بند. 🔸 دومین استکان شای عراقی را که سر کشیدم برخاستم تا به کمکش بروم. صورت خیس عرقش را پاک کرد، گونه‌هایم را بوسید و مرا نشاند روی تشکچه نرم. زمزمه کرد:«. استراحت. انا خادم.» نوع میزبانی‌اش، فرق داشت. همه تن چشم و گوش بود انگار و بی‌توقع! 🔹 بوی خوشِ غذا از مطبخ راه گرفت به بیرون، آب دهانم راه افتاد. سکینه چه پخته بود؟ دختر نوجوانی پرسید:«سفره پهن نمی‌کنن؟» 🔸 شانه بالا انداختم، پرسش او سوال من هم بود. صدای اذان در خانه پیچید. از سرم گذشت:«کاش زودتر غذا رو بیارن.» اما سکینه در میان اتاق ایستاد و گفت:«، صلاه» مهرها و جانمازها و چادرها را پخش کرد. اشاره زد به من تا به اتاق کناری بروم و زنان غرق در خوابِ شیرین را بیدار کنم. من نمی‌توانستم! 🔹 چطور می‌توانستم زنان غرق در خواب شیرین را بیدار کنم برای نماز؟ ساعتی دیگر بیدار می‌شدند و نمازشان را می‌خواندند دیگر. مادر دخترنوجوان غرغرکنان گفت:«خب ناهار بخوریم. نماز دیر نمی‌شه که! این چه طرز پذیراییه؟» سکینه فهمید. لبخند زد اما کوتاه نیامد. دوباره صدایش بالا رفت:«صلاه‌. وقت نماز.» 🔸 آستین‌ها را بالا زدم. دیدم که سکینه زانو زد کنار بستر زنان اتاق کناری و نرم و آرام بیدارشان کرد. دقایقی بعد همه به ایستادیم. 🔹 نماز که خوانده شد، سکینه با شتاب سجاده‌ها را تا زد و چادرها را جمع کرد. سفره انداخت و سینی غذا از راه رسید. سفره رنگارنگ بود. سکینه همان سکینه‌ی مهربان. او اجازه نمی‌داد کاسه‌های خورش بامیه‌ کسی خالی باشد. دیس‌های برنج را می‌چرخاند، دوغ و نوشابه و ماست و سبزی‌خوردن اضافه بر سفره می‌گذاشت و منتظر یک اشاره بود تا کند! 🔸 سبک و با ولع نشستم به خوردن. دختر نوجوان پرسید:« تا به‌حال چرا اونجوری کرد؟ شاید نفهمید ما گرسنه‌ایم.» 🔹 طعم بامیه پخش شدم در دهانم. من می‌خواستم همین یک قلم تجربه را با خود به خانه ببرم. می‌خواستم از سکینه‌ی مشایه‌ یاد بگیرم و نماز اول وقت را با هیچ چیز تاخت نزنم ! 🔰 رهبر معظم انقلاب: «در این‌جور حوادث که شما دست قدرت الهی را پشت سرش بوضوح می‌بینید و برکاتش را مشاهده میکنید، باید شکر کرد. اگر شکر کردیم میماند، اگر شکر نکردیم گرفته میشود... این حادثه‌ی راه‌پیمایی را کنید. شکرش ازجمله به این است که آن روحیّات را، آن حالات را -که در این دو سه روزی که مشغول راه‌پیمایی بودید، آنجا مشاهده کردید یا احساس کردید- در خودتان نگه دارید؛ آن برادری را، آن مهربانی را، آن توجّه به ولایت را، آن آماده شدن بدن برای تَعَب کشیدن را، آن ترجیح دادن زحمت کشیدن و عرق ریختن و راه رفتن بر راحتی و تنبلی را. در همه‌ی‌ امور زندگی باید این را دنبال کرد؛ این میشود شکر.» ۰۳/۰۹/۱۳۹۵ @rahbari_plus