35.mp3
2.16M
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
خاطرات ژنرال هایزر
#قسمت_سی_و_پنجم
آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جلوگیری از سقوط محمدرضا پهلوی و رژیم طاغوت.
روایت دو ماه حضور ژنرال هایزر افسر آمریکایی در ایران برای نجات شاه از سقوط را در کتاب صوتی خاطرات ژنرال هایزر در ۵۰ قسمت
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_سی_و_پنجم 🎬
چند دقیقه از رفتن لیلا میگذشت که صدای ابوعمر را شنیدم که از قد و بالای لیلا تعریف میکرد و اورا با عناوینی میخواند که از شنیدنش چندشم میشد... خدایا چه کنم؟؟ نمیدانستم این پیرمرد هرزه اینقدر حیوان صفت است که تا زن و بچههایش در را پشت سرشان بستند او برای التیام هوسهایش دست به کار شود، انگار لحظه شماری میکرد تا خانوادهاش بروند و آنوقت به هدف پلیدش برسد و این صدای لیلا بود آری صدای التماس و خواهشش بلند شد: نه نه عمو، جان بچههایت عمو به من دست نزن....
ابوعمر: لیلای زیبا.... تو کنیز منی دخترک... من عموی تو نیستم.... تو باید تسلیم من شوی... وظیفهات این است.
دوباره اشکهایم جاری شد آخر به چه گناهی؟؟ به خدا لیلا کشش اینهمه بلا را ندارد... خدااااا
و کم کم صدای التماسهای لیلا، تبدیل به فریادهای دلخراش شد و فریاد ابوعمر و ناسزا گفتنهای این حیوان پست و خبیث کل خانه را گرفته بود.
نمیدانستم چه کنم؟ در قفل بود، باید کاری میکردم... خدایا چه کنم؟؟ دست پاچه بودم، فکرم کار نمیکرد...
دوباره صدای گریه... و صدای مشت و لگد ابوعمر که حتماً بربدن نحیف و رنجور لیلا فرود میامد و اینبار لیلا مرا صدا میزد و کمک میخواست... سلماااا..... سلماااا..
خدایا چه کنم؟؟
آهان، یافتم.... باید از اول همین کار را میکردم.
با سرعت خودم را به حیاط رساندم.
پایم به جاکفشی جلوی در گرفت و با سر به زمین خوردم.
اه چه وقت زمین خوردن بود، دست به دیوار گرفتم بی توجه به درد پایم، بلندشدم، وای من چرا زودتر به فکرم نرسید... لعنت به من..... اگر ابوعمر آسیبی به لیلایم بزند....
#ادامه_دارد...💦⛈💦
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─