eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
376 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
119 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 😈 دام شیطانی 😈 🎬 این نامردا چه به روزت آوردند و ادامه داد، می‌تونی پا بشی؟ یا دستت را بگیرم؟؟ گفتم: نه نه میتونم، با کمک عقیل بلند شدم. مهرابیان نگاهی به عقیل کرد و گفت: این کیه دیگه؟ گفتم: یه دوست، یه برادر... گفت: ببین هما خانم، نمیشه این پسر بچه را برد آخه اگر گیرمون بیارن، درجا تیر بارانیم، اینجا بمونه، امن تره. گفتم: اگه بیاد و با عزت بمیره، بهتر از اینه که اینجا زنده بمونه و تربیت بشه برای کشتن هم نوع‌های خودش. مهرابیان دید اصرار دارم، دیگه حرفی نزد و حرکت کردیم، دو نفری که همراهش آمده بودند چند قدمی جلوتر حرکت می‌کردند تا اگر خطری بود، جلوش را بگیرند، منم شروع کردم آیه‌ی ( وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لابیصرون) را خواندن، چون شنیده بود که پیامبر صلی‌الله علیه وآله هنگام خروج مخفیانه از مکه با همین آیه چشم و گوش کفار و یهود را که قصد جانش را کرده بودند، بست. توی حیاط چند نفری سرباز بودند که از بس نوشیده بودند درکی از اتفاقات اطرافشان نداشتند، خلاصه با هزاران استرس از اون مکان خارج شدیم، حالا می‌دونستم کنار مهرابیان و چریک‌های فلسطینی هستم.... ...💦⛈💦 ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
46.mp3
2.97M
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ خاطرات ژنرال هایزر آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جلوگیری از سقوط محمدرضا پهلوی و رژیم طاغوت. روایت دو ماه حضور ژنرال هایزر افسر آمریکایی در ایران برای نجات شاه از سقوط را در کتاب صوتی خاطرات ژنرال هایزر در ۵۰ قسمت ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 🕷 🎬 به سمت کمد رفتم یکی از کوله پشتی‌هایی که از غارت داعش در امان مانده بود برداشتم، چند دست لباس و لوازم ضروری که در خانه بود داخلش گذاشتم، به سمت قفسه اسباب بازی‌های، عماد رفتم دو تا از ماشین‌های کوچولو را که جای کمی می‌گرفت برداشتم، قرآن را داخل جیب کوله گذاشتم و سجاده و چادر را تا کردم تا ببرم و جای، قبلی در زیر زمین بگذارم که نگاهم به آلبوم عکس خانوادگی‌مان و دفترچه و خودکار یادداشت کنارش افتاد، باید قائمش می‌کردم، آلبوم را دستم گرفتم، برگه‌ای از دفتر پاره کردم پر پیش نوشتم ط... عزیز دلم من س هستم پدر و مادر و لیلا در بهشت در جوار هم آرمیده‌اند و من به دنبال ع که در چنگ ابلیس است، نمیدانم به کجا روم اما میروم... قربانت...، نامه را گذاشتم روی آلبوم و گرفتم در‌ آغوشم و آمدم بیرون، در هال را بستم و با یک سیم نازک محکم لولاها را به هم قفل کردم، داخل زیر زمین سجاده و چادر نماز و آلبوم و نامه را داخل کشو مخفی تخت چوبی گذاشتم، می‌دانستم اگر طارق به خانه برگردد حتماً به این کشو سری می‌زند. از خرماهای خشک روی تخت داخل کوله ریختم، چادر و روبنده‌ام را پوشیدم، هنوز آفتاب درست سر نزده بود رفتم سر قبر لیلا، خم شدم قبر را بوسیدم و گفتم: لیلا جان لااقل می‌دانم تو اینجایی اما نمی‌دانم اجساد پدر و مادرمان را کجا برده‌اند و در کجا آرمیده‌اند، برایم دعا کن که بتوانم عماد را پیدا کنم خداحافظ خواهرکم...😭 با نام خدا پا داخل کوچه گذاشتم در را پشت سرم باسیم نازکی به هم آوردم و دوباره زیر لب بسم الله گفتم با مدد گرفتن از مولاعلی علیه السلام حرکت کردم به سمت سرنوشتی نامعلوم.. ...‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦 ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─