🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 😈 دام شیطانی 😈 #قسمت_چهل_و_ششم 🎬 این نامردا چه به روزت آوردند و ادامه داد، میتونی پ
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
😈 دام شیطانی 😈
#قسمت_چهل_و_هفتم 🎬
آخر شب بود، خیابانها خلوت و ساکت، گویی مردم بعد از روزی سرشار از نوشیدن می به خواب مرگ رفته اند، آهسته، خیابانهای شهر را رد میکردیم، ساختمانهای بزرگ و نوساز و شیک..
کم کم به جایی رسیدیم که بیشتر شبیه خرابههایی از شهر بود، ساختمانهای نیمه مخروبه، کاملاً مشهود بود که اهالی اینجا در فقر مطلقند، مهرابیان اشاره کرد به خانهها و گفت: اینجا قسمت مسلماننشین شهر است، بی شک اگر صهیونیستها از فرار ما آگاه شوند، اولین جایی که سراغش میآیند اینجاست.
یکی از فلسطینیها جلوی در خانهای توقف کرد و با اشاره به ما فهماند که برای تعویض لباس و زدن ابی به سر و رویمان داخل میشویم.
به سرعت لباسهایمان را با لباسهای عربی تعویض کردیم و ابی به دست و صورتمان زدیم، حتی غذایی را که برایمان مهیا کرده بودند را همراهمان برداشتیم، آخه سپیده سر میزد و ماندنمان خطرناک بود. همراه دو جوان فلسطینی، سوار بر موتوری که اتاقکی رویش نصب شده بود، حرکت کردیم.
از شهر خارج شدیم و بعد از طی مسافتی، موتور را زیر سایهی درختی پارک کردند و دوباره پیاده حرکت کردیم.
بعد از حدود نیم ساعت پیادهروی با اشارهی عربها، ایستادیم، دو جوان عرب مشغول کنار زدن خاکها شدند، ناگهان دری مخفی از زیر خاک نمایان شد.
از در وارد تونلی تاریک شدیم،
دو چراغ قوه روشن کردند و حرکت کردیم.
در طول مسیر هر چند کیلومتر یک جا، دریچههایی برای ورود هوا به داخل تونل تعبیه شده بود به طوریکه از بیرون کاملاً استتار بود و قابل رؤیت نبود.
مهرابیان که متوجهی تعجبم شده بود گفت: تعجب نکنید خانم سعادت، از این تونلهای مخفی در سرتاسر فلسطین اشغالی وجود دارد که به همت مجاهدین فلسطینی ساخته شده تا در مواقع لزوم و خطر و گاهی برای عملیاتهای سری از آنها استفاده میشود، این تونلها گاهی صدها کیلومتر طول دارد، اسرائیل کلی هزینه کرده تا این راههای مخفی را کشف کند، منتها هنوز به هدفش نرسیده و انشاءالله دیگر هم نمی رسد.
چند ساعتی میشد که پیاده میرفتیم، من که خسته شده بودم، عقیل این پسرک مظلوم هم، مشخص بود خسته است اما اینقد سختی کشیده بود که این خستگیها به چشمش نمیامد، کنار یکی از دریچههای تهویه نشستیم، مقداری نان ودخرما خوردیم، برای لحظاتی چشمانم را بستم.
خواب شیرینی بر من مستولی شد .....
نمیدونم چند ساعت و یا چند روز داخل تونل در حرکت بودیم، فقط هر از چندگاهی به اشارهی دو جوان عرب با تیمم، نماز میخوندیم و غذایمان هم که محدود میشد به نان و خرما، میخوردیم و راه میافتادیم.
بالاخره کور سو نوری از انتهای تونل به چشم میخورد به منبع نور رسیدیم دالانی بود که از چوب و خاشاک و برگ پوشیده شده بود، چوبها را کناری زدیم و یکی یکی، بیرون آمدیم، دورنمایی از یک روستا دیده میشد، یکی از جوانهای عرب با مهرابیان صحبت کرد و گفت: اینجا دیگه کارما تمام است، بعد از این روستا شما به مرز لبنان میرسید و با موبایلش، تماسی گرفت، بعد از نیم ساعت یک سواری که به نظر میرسید قدیمی باشد از راه رسید من و مهرابیان و عقیل سوار شدیم از دو جوان فلسطینی خداحافظی کردیم.
مهرابیان صندلی جلو نشست و من و عقیل عقب ماشین، به محض سوار شدن، در آیینه ماشین، چشمم به زنی عرب خورد که چشمهایش به گودی نشسته بود و دهانش ورم داشت، این زن اصلأ شباهتی به همای سعادت نداشت، سرم را تکان دادم و با خود گفتم: خدا را شکر زنده ماندم، و با خودم زمزمه کردم: کسی که از دست ابلیسان اجنه سالم بیرون آید، ابلیسان اسرائیلی که برایش چیزی نیستند خخخخ😊
لبخند به لب نگاهم به عقیل افتاد، پاک و معصوم سرش را روی زانوام گذاشته بود در خوابی شیرین سیر میکرد.
کم کم چشمهای من هم گرم شد و هیچ چیز از پیرامونم نفهمیدم....
^^^^^^^^^^
با صدای راننده همزمان با مهرابیان از خواب پریدم، خداییش نمی دونستم چقد خوابیدم
#ادامه_دارد...💦⛈💦
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ خاطرات ژنرال هایزر #قسمت_چهل_و_ششم آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جل
47.mp3
زمان:
حجم:
2.76M
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
خاطرات ژنرال هایزر
#قسمت_چهل_و_هفتم
آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جلوگیری از سقوط محمدرضا پهلوی و رژیم طاغوت.
روایت دو ماه حضور ژنرال هایزر افسر آمریکایی در ایران برای نجات شاه از سقوط را در کتاب صوتی خاطرات ژنرال هایزر در ۵۰ قسمت
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_چهل_و_ششم 🎬 به سمت کمد رفتم یکی از کوله پشتیهایی
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_چهل_و_هفتم 🎬
با توکل بر خدا راه افتادم مدام صلوات میفرستادم و سورههای کوچک قرآن را که توانسته بودم حفظ کنم میخواندم، آخه همه میدانستند که حکومت غارتگر داعش حکم کرده اگر داعشیها زنی را بدون مردی از محارمش در خیابان و انظارعمومی تنها ببینند، بدون هیچ سوال و پرسشی راحت همانجا تیرباران میشود. برای همین باید نهایت احتیاط را بکنم.
سعی میکردم از گوشه و کنار کوچه حرکت کنم که اگر شخصی را دیدم بتوانم خودم را پنهان کنم.
کوچه ما خلوت بود، اصلأ انگار محلهی ایزدیها خالی از سکنه بود. کم کم به خیابان اصلی رسیدم که ناگهان صدای انفجاری مهیبی در و دیوار را لرزاند.
تا زمانی که داخل خانه ابوعمر بودیم، از بس که رنج و محنت میبردیم هیچ توجهی به صداهای تیر و تفنگ و بمب و... نداشتیم و این چند روز اسیری در سولهها هم باعث شده بود این صداها برایمان عادی شود.
میدانستم که عمدهی، شهر دست داعشیها است اما من باید به قلب داعش بروم تا شاید بتوانم خبری از برادرم کسب کنم، با این وجود اگر به سمت شمال حرکت میکردم، تجمع داعشیها بیشتر بود... با احتیاط حرکت کردم. چند متر جلوتر مسجدی بود چون میدانستم الآن احتمالأ آن اطراف داعشیهایی که برای نماز صبح آمده بودند، وجود دارند، مجبور شدم داخل کوچه شوم و راه دور بزنم به طوریکه از چند کوچه بالای مسجد سر در آوردم، احتمال میدادم اگر از خیابان اصلی بروم زودتر به هدفم میرسم... شکر خدا تا حالا مشکلی برایم پیش نیامده بود....
رفتم و رفتم که یکدفعه احساس کردم صدای گریهی بچهای را شنیدم، کمی مکث کردم و گوشهایم را تیز کردم.... اخی درست میدیدم، چند متر جلوتر پسرک کوچک هم قد و بالای عماد روی سکویی نشسته بود و مادرش را صدا میزد...
تعجب کردم این بچه این موقع صبح اینجا چه میکند؟؟
نکند پدر و مادرش را کشتهاند؟ نکند از اسارت فرار کرده... با این فکر خودم را بدو به پسرک رساندم....
#ادامه_دارد...💦⛈💦
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ * 💞﷽💞 #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_چهل_و_ششم "زهرا" بعد از رفتن محدثه و بعد از شنیدن ح
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
* 💞﷽💞
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_چهل_و_هفتم
شب ساعت۸بود که صدای بوق ماشینی اومد و منم دویدم دم پنجره دیدمکارنه.
حتما اومده بامن حرف بزنه.
شایدم با محدثه..
برای اینکه باهاش روبرو نشم،سریع رفتم زیر پتو و وانمود کردمکهخوابم.
دقایقی نگذشت که صدای دراومد و بعدم صدای مامان.
_زهراجان؟خوابی دخترم؟پاشو کارن اومده کارت داره.
تکوننخوردم و چشمام رو بستم.
یکمکهگذشت،مامان رفت و منم نفس راحتی کشیدم.
اصلا آمادگی روبرو شدن با کارن رو نداشتم.
بخاطر اینکه وانمود کردم خوابم تا وقتی صدای لاستیکای ماشین کارن رو نشنیدم از اتاق بیرون نرفتم.
بعدشم که خواستم برم،مامان چراغا رو خاموش کرد و همه خوابیدن.
ای به خشکی شانس.
منم مجبور شدم بخوابم اما به زور.
صبح کلاس نداشتم برای همین تا۱۰خوابیدم.
بعدشم که بیدارشدم گوشیمو روشن کردم.
کارن ۵ بار پیام داده بود و ۱۰بار زنگ زده بود.
نمیدونم چه حسی بود اما دلم یکهو براش تنگ شد.
استغفراللهی گفتم و فکرمو منحرف کردم سمت درس و دانشگاه.
حرف زدن با آتنا هم برای منحرف شدن فکر عالی بود.
سریع بهش زنگ زدم.
_جانم زهرایی.سلام.
_سلام عروس خانوم جون.چطوری؟
_خوبم گلی توخوبی؟
_شکر خدا خوبم.چه خبرا؟
_خبرا دست شماست خانوم.چه خبر از دامادمان؟
_خوبه طفلی اسیر شرط و شروطای بابام شده.بابام هر دفعه یه سازی میزنه.نمیدونم چرا اما با علیرضا موافق نیست.نمیدونم چی ازش دیده که انقدر سنگ میندازه جلو پامون.
_حتما مصلحتی هست آجی.بابات صلاح تو رو بهتر میدونن.بسپرش دست خدا درست میشه.علیرضا هم اگه تورو بخواد تا تهش پات وایمیسته.
_خداییش وایستاده تا اینجا خیلی مدیونشم.
_نه دختر مدیونی چیه؟وظیفشه واسه کسی که دوسش داره همه کار بکنه.
هوفی کشید و گفت:چی بگم والا؟دعاکن بابام دست از لجبازی برداره.
_درست میشه عزیزم شک نکن خدا خیلی بزرگه.هوای همه آدما رو داره.عیب از ماهاست که گاهی حس میکنیم ما رو نمیبینه.این اوج بی معرفتی ماست.
_باز رفتی رو منبر؟الحق که حرفات آدمو آروم میکنه.
خندیدم و گفتم:چاکریم تپلک.
اتنا هم خندید و گفت:خب اگه اجازه بفرمایین حاج خانم جان من برم مادرگرامی احضارم کردن.
_برو خانمی سلام به همه هم برسون.
_قربونت چشم حتما التماس دعا.
_یاعلی مدد خداحافظ
بعد حرف زدن با آتنا عجیب آروم شده بودم.این دختر انرژی فوق العاده ای داشت.
لحظه ای نگاهم به خرسی که کنار کمرم ولو شده بود،افتاد.
چقدر اون شب ذوق زدم از داشتن همچین عروسکی.
رفتم بغلش کردم و اروم فشردمش.
منبع آرامش بود این خرس پشمالو.
یک جورایی بوی کارن رو میداد.
سریع از خودم جداش کردم و دوباره استغفرالله گفتم.
نباید بزارم نفسم منو از خدا دور کنه.
من بنده خدایم نه بنده بوی یک آدم.
نمیخواستم خیانت کنم به خواهرم.حتی فکر کردن به کارن هم اشتباه محض بود.باید هرطوری شده از ذهنم بیرونش کنم اما نمیشد
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
قبلی بعدی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ * 💞﷽💞 #رمان_ضحی♥️ #قسمت_چهل_و_شش بعد از نماز با دفترم رفتم آشپزخانه و پشت میز نشستم.
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
#قسمت_چهل_و_هفتم
به موافقت سر تکون دادند و من هم بسم اللهی گفتم و شروع کردم:
_اولین آیه ی قرآن که اول هر سوره هم تکرار میشه و مسلمان ها در آغاز هر کاری استفاده میکنن و میگن یه جمله ی خاص و یه فرموله، همین جمله است
بسم الله الرحمن الرحیم
که یه ترکیب خاصه
معنی ش رو میدونید دیگه یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایی که اول با مهربانیش خودش رو معرفی میکنه
کتایون_خب آیه ی 25، ترسیم بهشت
بهشت شما چرا اینطوریه! چرا تمام امکاناتی که توی بهشت هست درخت و میوه و شیر و عسل و اینهاست؟
به نظر نمیرسه که چون اون منطقه منطقه بی آب و علفی بوده و از نظر اونها اوج زیبایی و لذت همین چیزا بوده بهشتشون هم همین قدر کوچیک ترسیم شده؟
وگرنه که این بهشت خیلی تکراری و خسته کننده ست چقدر آدم غذا بخوره و تو چمن بچرخه!
جهنم هم همینطور کاملا انتزاعی و غیر قابل درکه
اصلا وجود جهنم هم با مهربانی خدا که شما ادعا میکنید در تضاده چطور خالقی به این عظمت که شما ترسیم میکنید تمام دغدغه ش سوزوندن موجوداتیه که خودش خلق کرده این اصلا منطقی نیست
_اول اینکه درخت و سبزه و چمن برای مردمی که توش زندگی میکنن هم لذت بخشه یعنی چیزی نیست که بگی هر کی توش باشه ازش سیره
هوای خوب و سرسبزی برای همه جذابیت داره نه فقط بیابون نشین ها و در هر حال نعمته
ثانیا این حرفت رو اینطور می پذیرم که چون بهشت جایزه مومنینه و بالاخره باید براشون جذابیت داشته باشه تا بهش میل پیدا کنن
و برای همه مردم دنیا خاصه اون منطقه ای که قرآن درش نازل شده این امکانات خیلی جذاب بوده؛
خداوند در قرآن به این بُعد از امکانات و نعمات بهشت بیشتر پرداخته و این اصلا دلیل بر این نمیشه که تنها امکانات بهشت این باشه این ویترینشه
چون آدم های عادی در ابتدای ورود به این سیستم بیشتر از این درکی از امکانات غیر مادی و لذت های برتر ندارن و باید کم کم تربیت بشن وگرنه تو همین قرآن آمده در بهشت به مقام خشنودی و دیدار خدا میرسید خب اصلا کی میتونه عمق این لذت رو درک کنه
کی میتونه بگه لذت درک بی نهایت خسته کننده است و تکراری میشه بی نهایت دریاییه که هر چی کاوش بشه تشنه ترت میکنه
یا جایی از قرآن میفرماید هر آنچه دلهایشان تمنا کنند می یابند! دیگه امکاناتی از بالاترم هست؟
اما درباره فلسفه و کیفیت بهشت و جهنم هم بد نیست یه توضیحی بدم؛
خب اگر یادتون باشا گفته بودم دلیل خلقت کائنات چیه
خدا خواسته تجلی کنه اثر هنری خلق کنه زیبایی و تعادل رو در وجود ما و پیرامونمون به نمایش بگذاره بر اساس محبت دنیا رو خلق کرده و به مخلوقات امکاناتی داده که رشد کنن و به کمال خودشون برسن
و این دنیا رو یک #چالش بزرگ برای ظهور و بروز صفات و ظرفیت ها قرار داده
گفتم خدا انسان رو برای رشد و تعالی خلق کرده نه انسان همه موجودات رو هیچ موجودی رو برای تنبیه کردن خلق نکرده که میگی دغدغه ش اینه!
خدا میخواد همه ما در این انتخاب خودخواسته پیروز بشیم و جایزه بگیریم با همین هدف خلقمون کرد مثل والدینی که اصلا بچه رو به دنیا میارن که بهش محبت کنن و کمکش کنن رشد کنه
اما همیشه هستن کسانی که از نعمت خلقت سوء استفاده میکنن و مشکل به وجود میارن و اون تعادل و زیبایی خلقت رو بر هم میزنن
یادته روز اول چی گفتی؟
گفتی خدایی که به ظلم واکنش نشون نده طرفدار ظالماست
من از این همه سال مطالعه یک چیز فهمیدم اونم اینکه خدا فقط با یک چیز مشکل داره اونم ظلمه
خدا عادله و متنفره از ظلم از هر نوعش
همونطوری که در ابعاد کوچیکتر آدمهای حق طلب از ظلم متنفرن مثل خودت. گفتم که ما آدمها اشل های خیلی کوچیک صفات خدا هستیم عدالت و ظلم ستیزی رکن صفات خداست اونقدر که از اصول مذهب ماست
تو جای خدا یکی بنده هات رو اذیت کنه باید جوابش رو بدی یا نه؟ اگر جواب ندی که خدای بی عرضه ای هستی و بیچاره بندگانت که حتی نمیتونی حق شون رو وقتی بهشون ظلم میشه بگیری
یه جماعتی رو آفریدی گذاشتی یه جا یکی به یکی دیگه زور میگه ظلم میکنه تو باید وایسی نگاه کنی؟
تو اینهمه ظلم روی این کره زمین میبینی خودت گفتی دنیا وضعیت خوبی نداره خب این رفتارها باید بی جواب بمونه؟
خدا به انسان فرصت داده که رشد کنه و فضایل اخلاقی و صفات خوب رو متجلی کنه بعد اون میره میشه جانی و خونریز!
کسی که میزنه در یک لحظه یک شهر رو پودر میکنه واقعا خدا نباید هیچ کاری به کارش داشته باشه؟
قبلی بعدی
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─