#آخرین_وداع
از وقتی ازدواج کرده بود،قناری وسُهرههایش را هی کم وکمتر میکرد.محدثه میگفت:«دلم میگیرد😒 طفلیها را توی قفس میبینم.»از آنهمه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جانشان بسته بود،یک سُهره🐤 مانده بودبرایش که آنرا هم همان روز بعدازظهر،قبل رفتنش برد بامحدثهسادات رهایش کرد. شب،وقتی میخواست برود،با همه که آمده بودندبرای بدرقهاش،تک به تک خداحافظی🤝ودیدهبوسی😚کردو آخر از همه،خم شدوکف دستهایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان.دستهایم راحلقه کردم دورگردنش😔و یک دل سیربویش کردم.
درِگوشم گفت:«ننه!دعا کن شهید⚘برگردم...»و زل زدتوی چشمهایم😊وگفت:«اگر شهید شدم،رخت سیاه نپوش ونگذار کسی رخت سیاه بپوشد.توی مجلسم جای خرماوحلوا،شیرینی و شکلات خیرات کنید...»وتنگ در آغوشم کشیدولحظهای بعد،از حلقه دستهایم بیرون خزیدو رفت که رفت...»
برشی از #کتاب 📚 #آخرش_شهید_میشوی به روایت حکیمه غفوری #مادر_شهید
شهید صادق عدالت اکبری#جوان #نخبه مدافع حرم،دانشجوی کارشناسی تربیت بدنی
@rahro313