🚨 #پسرم مرا نشناخت!
💠 یک روز پسرم #مصطفی را که دو ساله بود، به #زندان آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آوردهاند. به درِ زندان نگاه انداختم، دیدم یکی از افسران، مصطفی را بغل گرفته و به سوی من میآید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک، به علت این که مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت. لذا با چهرهای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من مینگریست سپس زد زیر گریه به شدت میگریست نتوانستم او را آرام کنند لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه -که اجازهی دیدار با من را نداشتند- بازگرداند.
این امر به قدری مرا #متاثر ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل آزرده بودم.
📙 #خون_دلی_که_لعل_شد، ص ۱۵۱
🆔@sireh_agha
ای آبروی نخل، به دست زبان تو
حرفی بزن که وسعت تاریخ، جان تو
خرمای عشق از شجر آل #مصطفی
چیدی و عالمیست گرفتار خوان تو
میثم در این زمانه عجب اسم مبهمیست
شعرم دخیل بسته درِ آستان تو
عالم تمام، حادثۀ عشق #حیدر است
عشقی که دود داده همه دودمان تو
باید #عطش چشید به صحرای #کربلا
یا اینکه سوخت جان و تن خود بسان تو
تا سر دهم کنار تو فریاد « #یاعلی»
باید به جان طلب بکنم آرمــــان تو
ذکر #علی حقیقت مکتوم عصر ماست
#میثم بیا، عجیب زمانه، زمان توست ...
🔆۲۲ذیحجه، سالروز شهادت مظلومانه سردار شهید اسلام، مدافع حریم #ولایت و #امامت، یار باوفای #امیرمؤمنان علیهالسلام، سردار سربدار، جناب #میثم_تمّار است
#شهادتمیثمتمارعلیهالسلام