eitaa logo
رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
3.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
95 فایل
وابسته به انجمن شهید ادواردو انیلی مدیر انجمن: @rahyaftegan ارتباط ایتا: @Solmaz_n 🌸🌺🌸🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃🌼 🍃🌼✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌼 ✳️ 📌هبة الله موصلی روایت می‌کند مردی نصرانی و که به شغل کتابت (نویسندگی) اشتغال داشت و به نام «یوسف بن یعقوب» خوانده می‌شد، بین او و پدرم رابطه دوستی بود، روزی این کاتب نصرانی، نزد پدرم آمد، گفتم: برای چه به اینجا آمده‌ای؟ گفت: «به حضور (خلیفه وقت) دعوت شده‌ام ولی نمی‌دانم برای چه احضار شده‌ام و از من چه می‌خواهد؟ و من خود را از خداوند به صد دینار خریده‌ام و آن صد دینار را برداشته‌ام تا به امام هادی علیه‌السلام بدهم.» 📌پدرم گفت: در این مورد، موفق شده‌ای. آن مرد نزد متوکل رفت و پس از اندک مدتی، نزد ما آمد در حالی که شاد و خوشحال بود، پدرم به او گفت: «ماجرای خود را به من بگو.» او گفت: «به شهر رفتم، که قبلاً هرگز به این شهر نرفته بودم، به خانه‌ای وارد شدم، با خود گفتم بهتر این است که نخست قبل از آنکه کسی مرا بشناسد که به سامرا آمده‌ام، این صد دینار را به امام هادی علیه‌السلام برسانم، بعد نزد متوکل بروم، ... به خانه ابن‌الرضا (امام هادی علیه‌السلام) رسیدم. ... ناگاه خدمتکار سیاه چهره‌ای از آن خانه بیرون آمد و گفت: «تو یوسف بن یعقوب هستی؟» گفتم: آری. گفت: وارد شو، من وارد خانه شدم، او مرا در دالان خانه نشاند و سپس به اندرون رفت، 📌با خود گفتم این دلیل دیگری بر مقصود است، از کجا این می‌دانست که من یوسف بن یعقوب هستم، با اینکه من هرگز به این شهر نیامده‌ام و کسی مرا در این شهر نمی‌شناسد، بار دیگر خدمتکار آمد و گفت: «آن صد دینار را که در کاغذ پیچیده‌ای و به همراه داری بده»، آن را دادم و با خود گفتم: این نیز دلیل دیگر است بر . سپس آن خدمتکار نزد من آمد و گفت: وارد خانه شو! من به خانه‌ی ابن‌الرضا علیه‌السلام وارد شدم، دیدم آن حضرت تنها در خانه‌ی خود نشسته است، تا مرا دید به من فرمود: «ای یوسف آیا وقت آن نرسیده تا رستگار شوی؟» گفتم: «ای مولای من! دلیلها و نشانه‌هایی (بر صدق شما و اسلام) برای من آشکار گردید، که برای هدایت و من کفایت می‌کند.» فرمود: 📌هیهات! تو را نمی‌پذیری، ولی به زودی پسرت مسلمان می‌شود و از شیعیان ما می‌گردد، ای یوسف! گروهی که گمان می‌کنند، ما سودی به حال امثال شما و پیروان دیگر ادیان، ندارد، ولی آنها دروغ گفتند؛ سوگند به خدا ما، به حال امثال تو (که نصرانی هستی) نیز سودبخش است. 📌امام هادی در ادامه فرمود: برو دنبال آن که برای آن آمده‌ای، زیرا آنچه را دوست داری، به زودی خواهی دید و به زودی دارای پسر مبارک خواهی شد. آن مرد می‌گوید: نزد متوکل رفتم، و به تمام مقاصدم رسیدم و بازگشتم. هبة الله می‌گوید: من بعد از مرگ همین نصرانی، با پسرش دیدار کردم، دیدم مسلمان است و در مذهب ، استوار و محکم می‌باشد، او به من خبر داد که پدرش بر همان دین نصرانیت مرد، ولی خودش بعد از مرگ پدر، مسلمان شده است و پیوسته می‌گفت: انا بشارة مولای: من مولای خود (امام هادی علیه‌السلام) هستم. 🌈مجلسی، بحارالانوار، ج 50، ص 144 🌼 🍃🌼🌐 @rahyafte_com 🕊🍃🌼
🕊🍃🌼 🍃🌼✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌼 📌راهبی که امام حسن عسکری را مسیح دیگر نامید و مسلمان شد. ✳️روزی (ع) شخصی را نزد بختیشوع، یکی از پزشکان بزرگ آن روزگار فرستاد و از او خواست تا یکی از شاگردان خود را نزد حضرت بفرستد. در آن روزگار امام حسن عسگری (ع) تحت نظر عباسی در شهر سامرا به سر می برد و بختیشوع بزرگ پزشکان دربار عباسی بود. ✳️بختیشوع که از شخصیت امام بود، بهترین شاگرد خود را انتخاب می کند و هنگام فرستادن به او می گوید: ✳️« … برو ولی بدان که در میان مردم زمین او [ امام حسن عسکری (ع)] از همه عالم تر است. پس مراقب باش که در مورد آنچه به تو دستور می دهد، اعتراض نکنی…» ✳️شاگرد عمل (خون گرفتن) را طبق دستور امام (ع) به شیوه ای شگفت انگیز انجام داد و در طی یک روز چند بار از حضرت مقدار زیادی خون گرفت. هنگامی که شاگرد شگفت زده چگونگی را برای استادش، بختیشوع گزارش داد او نیز سخت متحیر ماند. بختیشوع چیزی شنیده بود که هرگز مانند آن را نه شنیده و نه دیده بود. ✳️او به اتفاق شاگرد ممتازش سه روز کتاب های طبی را کرد ولی راه به جایی نبرد و از چگونگی عملی که شاگرد در مورد امام حسن عسگری (ع) انجام داده بود، سر در نیاورد. لذا به این فکر افتاد تا از که راهبی در دیر العاقول بود و سرآمد دانشمندان مسیحی آن روزگار به شمار می رفت، در این موضوع نظر خواهی کند. او طی نامه ای ماجرا را گزارش کرد و شاگرد نامه را به دیر العاقول برد. ✳️این راهب، سالیان دراز در این دیر به عبادت و نشینی پرداخته بود. از این رو از بالای دیر نامه را با طناب و زنبیلی تحویل گرفت. لحظاتی گذشت تا راهب نامه را مطالعه کرد و سپس با عجله از دیر پایین آمد و با از شاگرد پرسید: 📍– آیا کسی که آن عمل را انجام داده است، تویی؟ 📍– آری. 📍--خوشا به مادرت. ✳️آنگاه با سرعت بر مرکبی سوار می شود و همراه شاگرد عازم ، منزل امام حسن عسکری (علیه السلام)، می شود. ✳️هنگامی که شاگرد و راهب به در خانه حضرت رسیدند، در باز شد و خدمتکاری بیرون آمد و گفت: دیرالعاقول به درون خانه بیاید. و در بسته شد و دیگر از راهب خبری نبود. ✳️شاگرد می گوید: «صبح روز بعد چون راهب از منزل حضرت خارج شد، دیدم صلیب خود را باز کرده، لباس های رهبانیت را از تن در آورده و لباس های مسلمانی به تن کرده و آورده است. آنگاه راهب به من گفت: حالا نزد بختیشوع برویم.» ✳️چون نگاه بختیشوع به راهب افتاد شتابان به او آمد و پرسید: «چه چیزی تو را از آیینت جدا کرد؟» راهب پاسخ می دهد: « مسیح را دیدم و به دست او اسلام آوردم» 📍– « مسیح را دیدی؟» 📍– « یا شخصی همانند مسیح را دیدم. همانا در تمام تاریخ این نوع از فصد (خون گرفتن) را تنها مسیح انجام داده است. او یک مسیح دیگر است و در نشانه ها و معجزاتش همچون مسیح است.» ✳️ پس از دیدار با بختیشوع نزد امام حسن(ع) بازگشت و تا آخر عمر در خدمت حضرت بود. 🌈در آستانه غیبت زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)، محمد دشتی و میرزامهدی صادقی، صفحه ۱۶۴ 🌼 🍃🌼🌐 @rahyafte_com 🕊🍃🌼
🕊🍃🌼 🍃🌼✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌼 ✳️ 📌هبة الله موصلی روایت می‌کند مردی نصرانی و که به شغل کتابت (نویسندگی) اشتغال داشت و به نام «یوسف بن یعقوب» خوانده می‌شد، بین او و پدرم رابطه دوستی بود، روزی این کاتب نصرانی، نزد پدرم آمد، گفتم: برای چه به اینجا آمده‌ای؟ گفت: «به حضور (خلیفه وقت) دعوت شده‌ام ولی نمی‌دانم برای چه احضار شده‌ام و از من چه می‌خواهد؟ و من خود را از خداوند به صد دینار خریده‌ام و آن صد دینار را برداشته‌ام تا به امام هادی علیه‌السلام بدهم.» 📌پدرم گفت: در این مورد، موفق شده‌ای. آن مرد نزد متوکل رفت و پس از اندک مدتی، نزد ما آمد در حالی که شاد و خوشحال بود، پدرم به او گفت: «ماجرای خود را به من بگو.» او گفت: «به شهر رفتم، که قبلاً هرگز به این شهر نرفته بودم، به خانه‌ای وارد شدم، با خود گفتم بهتر این است که نخست قبل از آنکه کسی مرا بشناسد که به سامرا آمده‌ام، این صد دینار را به امام هادی علیه‌السلام برسانم، بعد نزد متوکل بروم، ... به خانه ابن‌الرضا (امام هادی علیه‌السلام) رسیدم. ... ناگاه خدمتکار سیاه چهره‌ای از آن خانه بیرون آمد و گفت: «تو یوسف بن یعقوب هستی؟» گفتم: آری. گفت: وارد شو، من وارد خانه شدم، او مرا در دالان خانه نشاند و سپس به اندرون رفت، 📌با خود گفتم این دلیل دیگری بر مقصود است، از کجا این می‌دانست که من یوسف بن یعقوب هستم، با اینکه من هرگز به این شهر نیامده‌ام و کسی مرا در این شهر نمی‌شناسد، بار دیگر خدمتکار آمد و گفت: «آن صد دینار را که در کاغذ پیچیده‌ای و به همراه داری بده»، آن را دادم و با خود گفتم: این نیز دلیل دیگر است بر . سپس آن خدمتکار نزد من آمد و گفت: وارد خانه شو! من به خانه‌ی ابن‌الرضا علیه‌السلام وارد شدم، دیدم آن حضرت تنها در خانه‌ی خود نشسته است، تا مرا دید به من فرمود: «ای یوسف آیا وقت آن نرسیده تا رستگار شوی؟» گفتم: «ای مولای من! دلیلها و نشانه‌هایی (بر صدق شما و اسلام) برای من آشکار گردید، که برای هدایت و من کفایت می‌کند.» فرمود: 📌هیهات! تو را نمی‌پذیری، ولی به زودی پسرت مسلمان می‌شود و از شیعیان ما می‌گردد، ای یوسف! گروهی که گمان می‌کنند، ما سودی به حال امثال شما و پیروان دیگر ادیان، ندارد، ولی آنها دروغ گفتند؛ سوگند به خدا ما، به حال امثال تو (که نصرانی هستی) نیز سودبخش است. 📌امام هادی در ادامه فرمود: برو دنبال آن که برای آن آمده‌ای، زیرا آنچه را دوست داری، به زودی خواهی دید و به زودی دارای پسر مبارک خواهی شد. آن مرد می‌گوید: نزد متوکل رفتم، و به تمام مقاصدم رسیدم و بازگشتم. هبة الله می‌گوید: من بعد از مرگ همین نصرانی، با پسرش دیدار کردم، دیدم مسلمان است و در مذهب ، استوار و محکم می‌باشد، او به من خبر داد که پدرش بر همان دین نصرانیت مرد، ولی خودش بعد از مرگ پدر، مسلمان شده است و پیوسته می‌گفت: انا بشارة مولای: من مولای خود (امام هادی علیه‌السلام) هستم. 🌈مجلسی، بحارالانوار، ج 50، ص 144 🌼 🍃🌼🌐 @rahyafte_com 🕊🍃🌼
🕊🍃🌼 🍃🌼✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌼 📌راهبی که امام حسن عسکری را مسیح دیگر نامید و مسلمان شد. ✳روزی (ع) شخصی را نزد بختیشوع، یکی از پزشکان بزرگ آن روزگار فرستاد و از او خواست تا یکی از شاگردان خود را نزد حضرت بفرستد. در آن روزگار امام حسن عسگری (ع) تحت نظر عباسی در شهر سامرا به سر می برد و بختیشوع بزرگ پزشکان دربار عباسی بود. ✳بختیشوع که از شخصیت امام بود، بهترین شاگرد خود را انتخاب می کند و هنگام فرستادن به او می گوید: ✳« … برو ولی بدان که در میان مردم زمین او [ امام حسن عسکری (ع)] از همه عالم تر است. پس مراقب باش که در مورد آنچه به تو دستور می دهد، اعتراض نکنی…» ✳شاگرد عمل (خون گرفتن) را طبق دستور امام (ع) به شیوه ای شگفت انگیز انجام داد و در طی یک روز چند بار از حضرت مقدار زیادی خون گرفت. هنگامی که شاگرد شگفت زده چگونگی را برای استادش، بختیشوع گزارش داد او نیز سخت متحیر ماند. بختیشوع چیزی شنیده بود که هرگز مانند آن را نه شنیده و نه دیده بود. ✳او به اتفاق شاگرد ممتازش سه روز کتاب های طبی را کرد ولی راه به جایی نبرد و از چگونگی عملی که شاگرد در مورد امام حسن عسگری (ع) انجام داده بود، سر در نیاورد. لذا به این فکر افتاد تا از که راهبی در دیر العاقول بود و سرآمد دانشمندان مسیحی آن روزگار به شمار می رفت، در این موضوع نظر خواهی کند. او طی نامه ای ماجرا را گزارش کرد و شاگرد نامه را به دیر العاقول برد. ✳این راهب، سالیان دراز در این دیر به عبادت و نشینی پرداخته بود. از این رو از بالای دیر نامه را با طناب و زنبیلی تحویل گرفت. لحظاتی گذشت تا راهب نامه را مطالعه کرد و سپس با عجله از دیر پایین آمد و با از شاگرد پرسید: 📍– آیا کسی که آن عمل را انجام داده است، تویی؟ 📍– آری. 📍--خوشا به مادرت. ✳آنگاه با سرعت بر مرکبی سوار می شود و همراه شاگرد عازم ، منزل امام حسن عسکری (علیه السلام)، می شود. ✳هنگامی که شاگرد و راهب به در خانه حضرت رسیدند، در باز شد و خدمتکاری بیرون آمد و گفت: دیرالعاقول به درون خانه بیاید. و در بسته شد و دیگر از راهب خبری نبود. ✳شاگرد می گوید: «صبح روز بعد چون راهب از منزل حضرت خارج شد، دیدم صلیب خود را باز کرده، لباس های رهبانیت را از تن در آورده و لباس های مسلمانی به تن کرده و آورده است. آنگاه راهب به من گفت: حالا نزد بختیشوع برویم.» ✳چون نگاه بختیشوع به راهب افتاد شتابان به او آمد و پرسید: «چه چیزی تو را از آیینت جدا کرد؟» راهب پاسخ می دهد: « مسیح را دیدم و به دست او اسلام آوردم» 📍– « مسیح را دیدی؟» 📍– « یا شخصی همانند مسیح را دیدم. همانا در تمام تاریخ این نوع از فصد (خون گرفتن) را تنها مسیح انجام داده است. او یک مسیح دیگر است و در نشانه ها و معجزاتش همچون مسیح است.» ✳ پس از دیدار با بختیشوع نزد امام حسن(ع) بازگشت و تا آخر عمر در خدمت حضرت بود. 🌈در آستانه غیبت زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)، محمد دشتی و میرزامهدی صادقی، صفحه ۱۶۴ 🌼 🍃🌼🌐 @rahyafte_com
🕊🍃🌼 🍃🌼✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌼 📌راهبی که امام حسن عسکری را مسیح دیگر نامید و مسلمان شد. ✳️روزی (ع) شخصی را نزد بختیشوع، یکی از پزشکان بزرگ آن روزگار فرستاد و از او خواست تا یکی از شاگردان خود را نزد حضرت بفرستد. در آن روزگار امام حسن عسگری (ع) تحت نظر عباسی در شهر سامرا به سر می برد و بختیشوع بزرگ پزشکان دربار عباسی بود. ✳️بختیشوع که از شخصیت امام بود، بهترین شاگرد خود را انتخاب می کند و هنگام فرستادن به او می گوید: ✳️« … برو ولی بدان که در میان مردم زمین او [ امام حسن عسکری (ع)] از همه عالم تر است. پس مراقب باش که در مورد آنچه به تو دستور می دهد، اعتراض نکنی…» ✳️شاگرد عمل (خون گرفتن) را طبق دستور امام (ع) به شیوه ای شگفت انگیز انجام داد و در طی یک روز چند بار از حضرت مقدار زیادی خون گرفت. هنگامی که شاگرد شگفت زده چگونگی را برای استادش، بختیشوع گزارش داد او نیز سخت متحیر ماند. بختیشوع چیزی شنیده بود که هرگز مانند آن را نه شنیده و نه دیده بود. ✳️او به اتفاق شاگرد ممتازش سه روز کتاب های طبی را کرد ولی راه به جایی نبرد و از چگونگی عملی که شاگرد در مورد امام حسن عسگری (ع) انجام داده بود، سر در نیاورد. لذا به این فکر افتاد تا از که راهبی در دیر العاقول بود و سرآمد دانشمندان مسیحی آن روزگار به شمار می رفت، در این موضوع نظر خواهی کند. او طی نامه ای ماجرا را گزارش کرد و شاگرد نامه را به دیر العاقول برد. ✳️این راهب، سالیان دراز در این دیر به عبادت و نشینی پرداخته بود. از این رو از بالای دیر نامه را با طناب و زنبیلی تحویل گرفت. لحظاتی گذشت تا راهب نامه را مطالعه کرد و سپس با عجله از دیر پایین آمد و با از شاگرد پرسید: 📍– آیا کسی که آن عمل را انجام داده است، تویی؟ 📍– آری. 📍--خوشا به مادرت. ✳️آنگاه با سرعت بر مرکبی سوار می شود و همراه شاگرد عازم ، منزل امام حسن عسکری (علیه السلام)، می شود. ✳️هنگامی که شاگرد و راهب به در خانه حضرت رسیدند، در باز شد و خدمتکاری بیرون آمد و گفت: دیرالعاقول به درون خانه بیاید. و در بسته شد و دیگر از راهب خبری نبود. ✳️شاگرد می گوید: «صبح روز بعد چون راهب از منزل حضرت خارج شد، دیدم صلیب خود را باز کرده، لباس های رهبانیت را از تن در آورده و لباس های مسلمانی به تن کرده و آورده است. آنگاه راهب به من گفت: حالا نزد بختیشوع برویم.» ✳️چون نگاه بختیشوع به راهب افتاد شتابان به او آمد و پرسید: «چه چیزی تو را از آیینت جدا کرد؟» راهب پاسخ می دهد: « مسیح را دیدم و به دست او اسلام آوردم» 📍– « مسیح را دیدی؟» 📍– « یا شخصی همانند مسیح را دیدم. همانا در تمام تاریخ این نوع از فصد (خون گرفتن) را تنها مسیح انجام داده است. او یک مسیح دیگر است و در نشانه ها و معجزاتش همچون مسیح است.» ✳️ پس از دیدار با بختیشوع نزد امام حسن(ع) بازگشت و تا آخر عمر در خدمت حضرت بود. 🌈در آستانه غیبت زندگانی امام حسن عسکری (علیه السلام)، محمد دشتی و میرزامهدی صادقی، صفحه ۱۶۴ 🌼 🍃🌼🌐 @rahyafte_com 🕊🍃🌼