رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
🌷کتاب غروب غفلت🌷 #قسمت_چهارم تقریبا نزدیک های کنکور بود که با کامران توی چت آشنا شدم . چند روز یکبا
🌷 #کتاب_غروب_غفلت🌷
#قسمت_پنجم
آره واقعا حالم بد بود . 😐دلهره و اضطراب داشتم، می ترسیدم کامران اون کسی نباشه که من توی ذهنم ساختم، می ترسیدم کامران از من خوشش نیاد، می ترسیدم کسی منو توی پارک ببینه، خلاصه هزار ترس و وحشت دیگه.😳😞😞
یک ربع قبل از قرار رسیدم، رفتم یک سمت دیگه پارک و محل قرار رو زیر نظر داشتم.😎😎
یک پسر 24 -25 ساله اومد و نشست روی صندلی .
عکسش رو دیده بودم؛ اما تا حدودی با خودش فرق داشت.
اصلا پاهام نای حرکت نداشت که بروم جلو. ضربان قلبم فکر کنم بالای 400 می زد. دفعه اولم بود که با کسی قرار می گذاشتم .😯
نمی دونم اون هم مثل من دفعه اولش بود یا نه!
من اهل قید و بندی نبودم اما اهل دوست پسر هم نبودم. 😰
یک دو ساعتی با هم قدم زدیم و حرف زدیم. بالاخره مدت کلاس انگلیسی هم تموم شد و از هم خداحافظی کردیم. 😍
شب تا صبح به حرفهامون فکر میکردم. احساس می کردم بعد از دیدن علاقه ام بهش جدی تر شده است. 😍😍♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
فکر می کردم آدم خوبیه و می تونم بهش اعتماد کنم و پایه های یک زندگی جدید را با کمک اون بسازم.💑
فردای اون روز توی چت بهم گفت دیشب تا صبح به من فکر می کرده و نخوابیده است.
دو تامون عاشق شده بودیم و فکر می کردیم گمشده مون رو پیدا کردیم .👩❤️💋👩
دیگه بیشتر با هم قرار می گذاشتیم و با هم بیرون می رفتیم.
با اینکه بهش علاقه پیدا کرده بودم؛ ولی یک ترس و نگرانی ته دلم بود. ☹️😍
همش می ترسیدم نکنه با کسی دیگه هم دوست باشه و یا توی همین چت ها با کسی دیگه هم دوست بشه.😳😳
شاید اون هم همین احساس رو نسبت به من داشت. نمی دونم!!
اما همیشه طوری حرف می زد که احساس می کردم واقعا با هیچ کسی رابطه نداره.♥️♥️♥️
ادامه دارد.....
🌐 @rahyafte_com
رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
🌷 #کتاب_غروب_غفلت🌷 #قسمت_پنجم آره واقعا حالم بد بود . 😐دلهره و اضطراب داشتم، می ترسیدم کامران اون ک
🌷#کتاب_غروب_غفلت🌷
#قسمت_ششم
با هم قول و قرار ازدواج گذاشتیم؛ ولی مسئله این بود که چطور با خانواده هامون مطرح کنیم.
مامان و بابام منتظر جواب کنکور بودند . خودم هم خیلی دلشوره داشتم .
فکر می کردم اگر قبول نشم مامان و بابام چی می گن!!‼️‼️‼️‼️
نمی گن تو ساعتها توی اتاق چه کار می کردی؟😰😰⁉️⁉️⁉️
آخه پدر و مادرم خیلی روی من حساب می کردند و می گفتند: «سارا دانشگاه تهران یا علامه قبول می شه.» اما خودم میدونستم سارا کجا و علامه کجا! سارا کجا و دانشگاه تهران کجا!😔😟
بالاخره روز جواب کنکور رسید.
به مامانم گفتم: «اگه می شه شما بروید و روز نامه بخرید من نمی تونم.»
مامانم هم اینقدر قربون صدقه ام رفت که بچه ام طفلکی از استرس نمی تونه را برود، خدا لعنت کنه اونهایی که اصلا کنکور رو گذاشتن با جون بچه های مردم بازی می کنند!☹️☹️☹️
مامان بهم گفت: «نتیجه کنکور اصلا مهم نیست، مهم این که تو اهل تلاش و درس خوندن هستی! امسال نشد سال دیگه. اما من مطمئن هستم که همین امسال قبول می شی.»
بیچاره مامانم!
خودم می دونستم امکان قبولی ندارم . با خودم تمرین می کردم که چه کار کنم و چی بگویم که دل مامان و بابام بسوزه و غر نزنند و دنبال علت نگردند.😰😰😰😨
مامان که روزنامه را آورد،نشستم اسمها رو نگاه کردم دیدم اسمم نیست و زدم زیر گریه.😫😫😩😩😩😩
تا تونستم گریه کردم.
مامانم همش دلداری می داد و می گفت: «من که بهت گفتم اصلا مهم نیست . سال دیگه، دنیا که به آخر نرسیده! شاید دانشگاه آزاد قبول شدی خدا رو چه دیدی!»
اون شب کذایی هم گذشت.😣😣😣😣😣
جواب دانشگاه آزاد هم یک هفته بعد آمد.
ادبیات انگلیسی دانشگاه تهران شمال قبول شده بودم. خیلی خوشحال بودم که بالاخره من هم دانشجو شدم😃😃😃😃.
رابطه من و کامران هم ادامه داشت،😍💏💏
یک روز کامران گفت: من دیگه از این وضعیت خسته شدم و دوری تو رو نمی تونم تحمل کنم باید مسئله رو با خانواده هامون مطرح کنیم .♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
ادامه دارد.....
🌐 @rahyafte_com
رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
🌷#کتاب_غروب_غفلت🌷 #قسمت_ششم با هم قول و قرار ازدواج گذاشتیم؛ ولی مسئله این بود که چطور با خانواده
🌷#کتاب_غروب_غفلت🌷
#قسمت_هفتم
گفتم: آخه چی بگیم؟! بگیم توی چت با هم آشنا شدیم؟!
کامران گفت: می گوییم توی دانشگاه با هم آشنا شدیم.😎
اون روز از دانشگاه که اومدم، به مامان گفتم یکی از هم دانشگاهی هام از من خواستگاری کرده و می خواهد بیاد خواستگاری.♥️♥️♥️
مامان گفت: خوب تو چی ازش می دونی؟ خانوادش؟ کارش؟ تحصیلات؟
گفتم : چیز زیادی نمی دونم . فقط می دونم 23 سالشه، دانشجوی حسابداری و بعد ازظهرها هم شرکت عموش کار می کنه .😊😊
مامان گفت باید به بابات بگم.بعد از مذاکرات، مامان و بابا به این نتیجه رسیدند که نه! ما اینها رو نمی شناسیم، سارا موقعیتهای بهتر از این داره.
وقتی که مامانم گفت نه! انگار خونه رو سرم خراب شد.😟😣😖😖😖
دو سه روز بعد دوباره به مامان گفتم: اون پسره اصرار داره که یکبار با خانواده اش بیایند. همه آدم ها که از اول با هم آشنا نبودن بعداً با هم آشنا شدند ، خوب میان می بینیمشون و با هم آشنا می شویم.😊😊😊
مامان تقریبا راضی شده بود البته به این امید بود که یکبار بیان ویک عیب پیدا کنه و همه چی تموم بشه.
مامان به بابا گفت: بگذار یکبار بیایند تا خیال پسر هم راحت بشه و دیگه مزاحم سارا نشه.
بالاخره روز خواستگاری رسید. 🌺
از رفتار و حرکات و سکنات مشخص بود که خانواده کامران هم به زور آمده اند.😶😶😠
البته مادر کامران علناً گفت: ما به اصرار کامران جون آمده ایم، به نظر من و باباش، حالا زوده که کامران ازدواج کنه و هزاران حرف دیگه.😖👿
وقتی که رفتند پدرم حسابی عصبانی شده بود . می گفت: دیدید اینها ارزش اومدن نداشتند ، ....
چند ماهی گذشت.
از ما اصرار و از پدر مادر ها انکار.
اما بالاخره خانواده ها به این نتیجه رسیدند حالا که بچه ها راضی هستند ما نمی تونیم چیزی بگوییم.
🌺خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما میرسد زمان وصال🌺
ادامه دارد.....
🌐 @rahyafte_com
🌷#کتاب_غروب_غفلت🌷
#قسمت_هشتم
یک هفته بعد عقد کردیم.😘💑
روز های خوشی داشتیم. بالاخره خونه هم پیدا کردیم و با یک عروسی معمولی رفتیم خونه مون و زندگی مون رو شروع کردیم. زندگی خوبی داشتیم.😍 کامران کاری به کارم نداشت. در مورد آرایش و حجاب هم نظری نداشت، از دست بکن نکن های مامانم هم راحت شده بودم.
چند ماهی همه چیز بر وقف مراد گذشت.💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 واقعا راسته که می گن تا زیر یک سقف نروید همدیگر رو نمی شناسید.😔
با کامران که بیرون می رفتیم خیلی زنها رو نگاه می کرد و من هم عصبانی می شدم، با یک نگاه حتی رنگ لاک خانومه رو هم می دید. سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و به روی خودم نیارم. ولی
خیلی ناراحت می شدم.😔😔
اما یک دفعه دیگه طاقت نیاوردم و گفتم چرا اینقدر زنها رو نگاه می کنی؟! 😡
اون هم عصبانی شد و گفت : منظورت چیه؟! چشمهامو ببندم و راه بروم ؟!‼️
هیچی نگفتم چون جوابی نداشتم 😐. یاد حرف های خودم افتاده بودم که به مامانم می گفتم: اگر مردی با دیدن من منحرف می شه چشم هایش رو ببنده! ‼️
آخه چه جوری؟ اصلا مگه چشم های مردها قابل بستنه؟!
مدتی از زندگی مون گذشت احساس می کردم اصلا براش جاذبه ای ندارم و به من توجه نمی کنه .😔😔
سر هر مسئله کوچک دعوامون می شد. انگار یک خلاء وجود داشت. وقتی می رفتیم بیرون خیلی آرایش می کردم اما دریغ از یک نگاه، منو اصلا نمی دید. ☹️
نمی دونم حسودی می کردم یا احساس خطر! شاید دلم می خواست تمام نگاه هایش و توجه اش واسه من باشه، واسه منو و خونه خودمون. 😕
تا اینکه عروسی یکی از همکار های شرکتش دعوت شدیم. توی اون عروسی چند تا از خانم های همکار کامران هم بودند.
کامران خیلی راحت باهاشون حرف می زد وشوخی می کرد و می خندید.😆
داشتم منفجر می شدم . آخه هر چیزی حدی داره، چه لزومی داره که اینها اینقدر راحت با هم حرف بزنن مگه با هم نسبتی دارن؟!😡😡
عروسی برام جهنم شده بود.
ادامه دارد....
🌐 @rahyafte_com
🌷غروب غفلت🌷
✍سمانه رحمان نژاد
#قسمت_۷۷
⚜سارا 9 ایمیل دیگر از افرادی که محجبه شده اند دریافت می کند که می توانید در #کتاب_غروب_غفلت مطالعه نمایید.⚜
بعد ار دریافت این ایمیل ها تصمیم گرفتم رو آیات حجاب کار کنم و ببینم قرآن چی گفته؛ اما روم نمیشد از کسی بپرسم. واسم سخت بود من که از بدو تولدم مسلمان بودم، از اونها که تازه مسلمان شدن بپرسم آیات حجاب کدومه؟ من اصلا تا بحال یکبار هم قرآن رو از اول تا آخر نخونده بودم. بالاخره تصمیم گرفتم آیات رو پیدا کنم و ببینم قرآن چی گفته و من چه وظیفه ای دارم. توی اینترنت آیات حجاب رو پیدا کردم: سوره نور آیات 30و 31 و سوره احزاب آیات 33و59و 55و53 . از کتابخانه دانشگاه تفسیر نمونه رو امانت گرفتم . شرو ع کردم به خوندن و نوشتن.
🔅سوره نور در حقیقت سوره عفت و پاکدامنی و پاک سازی از انحرافات جنسی است . در این سوره احکام حجاب و عفاف به طور کامل در ابعاد فردی و اجتماعی مطرح شده است.🔅
✅1-ابتدا حکم مرد و زن زناکار را بیان می کند: (آیه 2و3)
-تازیانه برای زناکاران
-عدم جواز ازدواج با زناکاران
✅2-حکم قذف (تهمت زدن به زن پاکدامن) بیان می شود. (آیات 4و5و23و24و25)
✅3-حکم لعان (لعنت متقابل بین شوهری که بدون داشتن شاهد به زن خود نسبت زنا دهد و زنی که این نسبت را انکار کند.) (آیات 6و9)
✅4-ماجرای افک(تهمت و تسلیم مومنین در ایحاد شایعه و دامن زدن به آن) و قبیح شمردن این عمل و آموزش نحوه رفتار صحیح به مومنان و هشدار، نسبت به عدم تکرار آن. (آیات 11 تا 18)
✅5-برحذر داشتن از اشاعه فحشاء و استقبال از آن(آیه 19)
✅6- دستور عدم پیروی از گامهای شیطان چرا که شیطان است که فرمان به فحشاء و منکر می دهد. (آیه 21)
✅7-دستور عدم ورود به خانه های مسکونی بدون اجازه (آیات 27 و 28)
✅8- دستور رفتار عفیفانه برای مرد شامل پایین انداختن چشم و حفظ فرج (آیه 30)
✅9- دستور عفیفانه برای زن شامل پایین انداختن چشم، حفظ فرج، آشکار نکردن زینت و انداختن روسری به گردن و سینه (آیه 31)
✅10- دستور فراهم کردن امکان ازدواج برای مجردها و ضمانت الهی برای اغناء کسانی که فقیر هستند .(آیه 32)
✅11-دستور به اعفاف و حفظ خود برای مجردها تا زمان فراهم شدن امکان ازدواج (آیه 33)
✅12- تحریم وادار کردن کنیزان به خودفروشی (آیه 33)
✅13- دستور اجازه گرفتن بردگان و اطفال برای ورود به حریم خصوصی زن و شوهر (آیه 59)
✅14-نحوه حجاب زنان پیر و یائسه (آیه 60)
ادامه دارد....
🌐 @rahyafte_com