دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
اونی که میترسه حتی از خودش هم امشب اومده جلو چشات باشه... تلاطم و جنبش آنلاین(: حال و هوای خادمیا
الحمدلله دارم تو هیئتت نفس میزنم
درخانه ی مولا...
دخترک صدایش از بغض میلرزد
نفسش کمی منقطع میشود گاه گاه
اما به به چادر مادر چنگ زده و زیرلب از پدر مدد میگیرد
تمام جانش را گذاشته برای این روزهای اخر
که کاشف الکرب مادر باشد
چادر را کمی فقط کمی با گره اندازه میکند این دخترک چهارپنج ساله
دستی به روی حسن میکشد
به روی مادر نمی اورد که دستش با اشک های تازه دوباره تر میشود
گمان میکند دخترک مادر رو به بهبود است که پسر بزرگ تر را ازکوچک تر تشخیص میدهد
نمیداند که هربار فضه زیر گوش های سنگینش میگوید
ان که قدش بلند تراست حسین است.
مصیبت چه خمیده ساخته قامتِ پسربزرگِ علی را...
دختر ظرفی آب را به حسین میدهد
برگلویش بوسه میزند
قربان صدقه ی برادری که[ پسرِ کوچکم]خطابش میکند میرود تا حسین ظرف را نزدیک دهان ببرد
تبسم ِ لب های بی جان مادر، دختر را به شور می آورد
زینب، نان های کوچک بی شکل را با کمک فضه از تنور بیرون می اورد
ذکر های همیشگی مادر را میگوید
شعرهای همیشگی را با کمی لکنت میخواند
موهای حسین را شانه میکند
رو به حسن میکند:برایم بگو امروز در مسجد از مولایمان علی، پدرت چی یادگرفتی؟
حسن نمیگوید درمسجد چه شد
درسهای قبلی را تکرار میکند
زینب با شیرین زبانی از مادر دل میبرد
زینب کنار مادر روی سجاده ی او نشسته و به کمک مادر، تک تک به اسم برای همسایگان دعا میکند
به ناگه مادر شتاب زده با درد رو میگیرد و میگوید:علی جانم
دقایقی بعد علی مولا پشت در ایستاده
زینب به استقبال میرود
با روی خوش و مثل مادر، فقط کمی لرزان، امام را تکریم میکند
پدر را پسرعمو خطاب میکند
زهرا حالا میخندد
خیالش از علی هم راحت شد
زینب همین روزهاست مادری را برای اهل خانه آغاز کند
زهرا حالا فقط نگرانِ خود زینب است...
ـ#خانهیبهشت
[✍🏻#مخبطعلوی]
+ثوابای من برا تو
_ثواب؟ ثواب نمیخوام
میخوام بیام هیئتش کیف کنم
دعا کن
ولی حاجتم اینه فقط برسونن منو به هیئت...
راه اندازی نور
خدا به خیر بگذرونه
حالا چرا؟
کلا نور تو هیئت ما یه معقوله ی حساسیه
جدال نابرابریه بین عکاسا و مداح
عکاس قبل مراسم با کلی دعوا میگه چراغ نصب کنید
بچه های اجرایی نصب میکنن
حین مراسم روشن میکنن
مداح طی یه عمل انتحاری هنوز شروع نکرده میگه
اون چراغارو کم کنید
و هیچی دیگه
این جدال نابرابر تموم میشه
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
راه اندازی نور خدا به خیر بگذرونه حالا چرا؟ کلا نور تو هیئت ما یه معقوله ی حساسیه جدال نابرابریه بین
گزارش تصویری هیئت مراسم فاطمیه دیروز
ببخشید دیگه نور نبود
عکسای موقع روضه این شکلی شدن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم انتظارتونیم💙
برای شروع روزم،
همون جمله ی زیبا و دلبر که میگه:
شیعه ی مرتضی علی ،عمر هدر نمیدهد.
کافیه(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خادمی آنلاین ازاین زیباتر داریم؟(:
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
خادمی آنلاین ازاین زیباتر داریم؟(:
انگار هست عاقاا
چایی حین کار
اصلا چایی اینجوریه که
همه چی بامن..
غم درد خستگی
کلهم اجمین با من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشقان درحال کارند...
البت این عاشق هم درحال عشق بازی با زعفرون و حلواشه...
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محرم با فاطمیه خیلی فرق میکنه...
__________________________
ممنون دعوتمون کردی ارباب،
[خادمی انلاین]
https://eitaa.com/rains_girl1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باورم نمیشه داریم جمع میکنیم بیرق عزا رو....
https://eitaa.com/rains_girl1401
بعداز این،
تک تکمون....
چیکار کنیم بااین شهر،
با دغدغه هامون
با فکرامون
با مسئولیتامون
با غصه هامون...؟!
ها؟چیکار کنیم ؟
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
بعداز این، تک تکمون.... چیکار کنیم بااین شهر، با دغدغه هامون با فکرامون با مسئولیتامون با غصه هامون.
اما خب
بعد از [بغل مامان] آغوش مادرونت،
همه چی رواله
مطمعنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[خادمی آنلاین]
نزدیک خداحافظی ایم(: ...
https://eitaa.com/rains_girl1401
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
درخانه ی مولا... دخترک صدایش از بغض میلرزد نفسش کمی منقطع میشود گاه گاه اما به به چادر مادر چنگ زده
[درخانه ی مولا]
نزدیک صبح است
چندین روز از رفتنِ نگارِ علی گذشته.
آرام کردن فرزندان از اوایل شب تابه حالا طول کشیده
مولا
زانوهایش را به بغل کشیده
دستش را روی قلبش گذاشته و در آغوشش پنهان کرده
متحیرند همه که در مشت مولا چیست
چندساعتی شده که به این حال است
اما این مشت...
کسی نمیداند
روزهاست که باز نشده انگار
مثل بغضِ مردان این خانه
گویی فولاد شده و شکستنش غیر ممکن
این مشت و بغض پدر گشوده نمیشود
کار صعب است
نشدنیست
زینب را میخواهد....
زینب دستش را روی مشت پدر میگذارد
با شیرین زبانی دونه دونه انگشتانش را باز میکند
بوسه میزند دست مرد جنگی را
که لطیف ترین ، برای نوازش دخترک است.
با قربان صدقه چهار انگشت را باز میکند
آخری سخت است
پدر دست میکشد
زینب، با لحن کودکانه باز مثل مادر، اورا حیدرِزهرا خطاب میکند
دست سست میشود و میلرزد
گوشواره ی شکسته و خونی مادر
روی دستان کوچک زینب می افتد...
#خانهیبهشت
✍🏻#مخبطعلوی
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
[خادمی آنلاین] نزدیک خداحافظی ایم(: ... https://eitaa.com/rains_girl1401
امون از
[بچه ها خدافظ یاعلی] گفتنای بچه ها
شنیدم که نسبت به گزارشای هیئت این مدلی اید که...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من،
دل من داند و من دانم و دل داند ومن(:
1400-10-15shabe 5 fatemie_03_5965434155071179418.mp3
11.86M
فخر بر خود میکند،
پروردگارِ فاطمه(:!
https://eitaa.com/rains_girl1401
در زیر خیمه اش ، همه یک خانواده ایم...
https://eitaa.com/rains_girl1401