فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[خادمی آنلاین]
نزدیک خداحافظی ایم(: ...
https://eitaa.com/rains_girl1401
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
درخانه ی مولا... دخترک صدایش از بغض میلرزد نفسش کمی منقطع میشود گاه گاه اما به به چادر مادر چنگ زده
[درخانه ی مولا]
نزدیک صبح است
چندین روز از رفتنِ نگارِ علی گذشته.
آرام کردن فرزندان از اوایل شب تابه حالا طول کشیده
مولا
زانوهایش را به بغل کشیده
دستش را روی قلبش گذاشته و در آغوشش پنهان کرده
متحیرند همه که در مشت مولا چیست
چندساعتی شده که به این حال است
اما این مشت...
کسی نمیداند
روزهاست که باز نشده انگار
مثل بغضِ مردان این خانه
گویی فولاد شده و شکستنش غیر ممکن
این مشت و بغض پدر گشوده نمیشود
کار صعب است
نشدنیست
زینب را میخواهد....
زینب دستش را روی مشت پدر میگذارد
با شیرین زبانی دونه دونه انگشتانش را باز میکند
بوسه میزند دست مرد جنگی را
که لطیف ترین ، برای نوازش دخترک است.
با قربان صدقه چهار انگشت را باز میکند
آخری سخت است
پدر دست میکشد
زینب، با لحن کودکانه باز مثل مادر، اورا حیدرِزهرا خطاب میکند
دست سست میشود و میلرزد
گوشواره ی شکسته و خونی مادر
روی دستان کوچک زینب می افتد...
#خانهیبهشت
✍🏻#مخبطعلوی
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
[خادمی آنلاین] نزدیک خداحافظی ایم(: ... https://eitaa.com/rains_girl1401
امون از
[بچه ها خدافظ یاعلی] گفتنای بچه ها
شنیدم که نسبت به گزارشای هیئت این مدلی اید که...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من،
دل من داند و من دانم و دل داند ومن(:
1400-10-15shabe 5 fatemie_03_5965434155071179418.mp3
11.86M
فخر بر خود میکند،
پروردگارِ فاطمه(:!
https://eitaa.com/rains_girl1401
در زیر خیمه اش ، همه یک خانواده ایم...
https://eitaa.com/rains_girl1401
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
چه شبیه امشب....
enc_17013085801764114064049.mp3
5.13M
این شبا حال و هوای خونمون خیلی عجیبه....
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
[درخانه ی مولا] نزدیک صبح است چندین روز از رفتنِ نگارِ علی گذشته. آرام کردن فرزندان از اوایل شب تاب
[درخانه ی مولا]
بین خودمان باشد؛ علی نشنود؛ حسن نفهمد. حسین نبیند.
زینب بیدار نشود
نزدیکتر بیا.... نزدیک تر
چشمانم تار میبیند نزدیک تربیا عزیزمن..
مصائبی آنچنان سهمگین بر من گذشت که اگر چنین مصائبی، بر روزها میگذشت، تبدیل به شب میشدند!!!
مادر، درگوش فضه بانو گفت
#خانهیبهشت
✍🏻#مخبطعلوی
که علی به فاطمه گفت:
نَه نُه بهار، هزاران بهار هم می رفت
برای زندگیِ با تو باز هم کم بود...
هیئت آنلاین؟
قلبای بی قرارمون...
دلای ناآروممون
چشمای بی خوابمون...
و
حسِ یتیمی...
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
[درخانه ی مولا] بین خودمان باشد؛ علی نشنود؛ حسن نفهمد. حسین نبیند. زینب بیدار نشود نزدیکتر بیا...
چرا موهای دخترت آشفته است مادر بهشت؟
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
[درخانه ی مولا] بین خودمان باشد؛ علی نشنود؛ حسن نفهمد. حسین نبیند. زینب بیدار نشود نزدیکتر بیا...
[درخانه ی مولا]
مادر هنوز لباس هایش را کامل مرتب نکرده بود که مجبور به تعویض لباس های خونی شد
پارچه ای را به بازو میبندد
پارچه ای را به بازو میبندد
باز پارچه ی بعدی رانیز به بازو میبندد
نفس سخت رفت و امد میکند
کمی لباس را از سینه فاصله میدهد نفس آسوده تر شود
دستمالی را محکم به سر میبندد
موهای سوخته را زیر روسری پنهان میکند
چهره اش را با روبنده می پوشاند
صدای در و علی....
سرانگشتانی که با تازیانه کبود شده را زیر چادر میبرد
منتظر دیدنِ قامتِ یار میشود
#خانهیبهشت
✍🏻#مخبطعلوی
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
این شبا حال و هوای خونمون خیلی عجیبه....
اگه یه چند روز دیگه میموندی...
نوزده سالت میشد عزیزم...
ــــــــــــعزیزمـتوخیلیجوانیــــــبمانـــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج محموده...
خیلی آقاست
خیلی بزرگه واسمون
بزرگ تره
چرا اشک با آستین پاک میکنه
خب دلمون میریزه
مردی اشک هاشو با آستین پاک کرد!
-510386430_585676045_6017313589025576240.mp3
3.78M
چشم های کمسوتو نبند
الهی دردت به سرت
تو خسته ای آره ولی
من از توهم خسته ترم...
خون جگری
خون جگرم....
شب آخر حیاتش، حسین(ع) نازنینش آغوش مادرش رو میخواست....
ولی توی جای جایِ پیکر زخمیش توانی برای بغل کردن دردونهش نداشت...
همینه که نمیذاره هیچ کدوم از ماها تو حسرت آغوش مادرونهش بمونیم!!!!
. میگه حسینم موند تو این حسرت.... نمیذارم سینهزنش تو این حسرت بمونه... برای همینه که هممونو بدون الک کردن به
آغوش میکشه و میاره پیش خودش وسط روضهش...
الهی فدات بشم حضرت مادر