در زیر خیمه اش ، همه یک خانواده ایم...
https://eitaa.com/rains_girl1401
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
چه شبیه امشب....
enc_17013085801764114064049.mp3
5.13M
این شبا حال و هوای خونمون خیلی عجیبه....
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
[درخانه ی مولا] نزدیک صبح است چندین روز از رفتنِ نگارِ علی گذشته. آرام کردن فرزندان از اوایل شب تاب
[درخانه ی مولا]
بین خودمان باشد؛ علی نشنود؛ حسن نفهمد. حسین نبیند.
زینب بیدار نشود
نزدیکتر بیا.... نزدیک تر
چشمانم تار میبیند نزدیک تربیا عزیزمن..
مصائبی آنچنان سهمگین بر من گذشت که اگر چنین مصائبی، بر روزها میگذشت، تبدیل به شب میشدند!!!
مادر، درگوش فضه بانو گفت
#خانهیبهشت
✍🏻#مخبطعلوی
که علی به فاطمه گفت:
نَه نُه بهار، هزاران بهار هم می رفت
برای زندگیِ با تو باز هم کم بود...
هیئت آنلاین؟
قلبای بی قرارمون...
دلای ناآروممون
چشمای بی خوابمون...
و
حسِ یتیمی...
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
[درخانه ی مولا] بین خودمان باشد؛ علی نشنود؛ حسن نفهمد. حسین نبیند. زینب بیدار نشود نزدیکتر بیا...
چرا موهای دخترت آشفته است مادر بهشت؟
دختـَـرِ بـٰ☁️ـارانْ
[درخانه ی مولا] بین خودمان باشد؛ علی نشنود؛ حسن نفهمد. حسین نبیند. زینب بیدار نشود نزدیکتر بیا...
[درخانه ی مولا]
مادر هنوز لباس هایش را کامل مرتب نکرده بود که مجبور به تعویض لباس های خونی شد
پارچه ای را به بازو میبندد
پارچه ای را به بازو میبندد
باز پارچه ی بعدی رانیز به بازو میبندد
نفس سخت رفت و امد میکند
کمی لباس را از سینه فاصله میدهد نفس آسوده تر شود
دستمالی را محکم به سر میبندد
موهای سوخته را زیر روسری پنهان میکند
چهره اش را با روبنده می پوشاند
صدای در و علی....
سرانگشتانی که با تازیانه کبود شده را زیر چادر میبرد
منتظر دیدنِ قامتِ یار میشود
#خانهیبهشت
✍🏻#مخبطعلوی