❀ ﴾﷽﴿ ❀
صبح آمد و از عطر تمنای تو نوشید
خورشید هم از جامه لبخند تو پوشید
دست من و آرامش موزون نگاهت
هر حادثه از چشمه چشمان تو جوشید
🌸🍃 سلام همراهان گرامی
صبحتون بخیر و نیکی روزتون خدایی
#امام_رضا عليه السلام
🔻 حينَ سُئِلَ مَا العَقلُ ـ : التَّجَرُّعُ لِلغُصَّةِ، و مُداهَنَةُ الأَعداءِ، و مُداراةُ الأَصدِقاءِ؛
✨ چون از ايشان پرسيدند كه عقل چيست، فرمود ـ : اندک اندک فرو خوردن غصه، مسالمت با دشمنان و مداراى با دوستان
🗓 چهارشنبه
۱۳ اسفند ۱۳۹۹
۱۹ رجب ۱۴۴۲
۳ مارس ۲۰۲۱
@raisali_ir
🌹 شهید آوینی:
🔅 اگر مسلمانان در برابر پرخاشگری و قدرتطلبی و سلطهجویی کفر به مبارزه برنخیزند، شیطان همهی کرهی زمین را به تسخیر در خواهد آورد: وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الْأَرْض.
📔 مقالهی «دیکتاتوری اقتصاد»
@raisali_ir
شهدای استان بوشهر
بـسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_بیست_وششم🖊 📖ملاقات با میرزایی،دانشجوی تهرانی پس از کلی پرس و جو با
بـسم الله الرحمن الرحیم
#قسما_بیست_وهفتم🖊
📖خالو
بعد از شهادت شهید چمران ما را برای گذراندن یک دوره آموزشی به مدت ۱۴ روز به کازرون فرستادند. ساعت ۸ صبح وارد اردوگاه آموزشی شدیم مسئول اردوگاه برادر جابر بود .به محض ورود دستور داد که بچه ها دور میدان بدوند .شهید علیرضا پایش مجروح شده ودر گچ بود من از ناحیه کمر محروح بودم و اردشیر ماهینی نیز از ناحیه پهلو جراحت داشت و به همین علت ما سه نفر بیش از سه بار نتوانستیم دور میدان بدویم .برادر جابر متوجه این قضیه شد و دستور داد ما سه نفر به بوشهر برگردیم .من نزد او رفتم و برایش توضیح دادم که علیرضا ماهینی فرمانده گردان است و موقعیت خود و اردشیر را نیز برای او تشریح کردم .گفتم که من و اردشیر از ابتدای جنگ با علیرضا ماهینی بودیم و برایمان بسیار سخت است که از او جدا شویم .
بعد از اتمام آموزش به دانشگاه شهید چمران اهواز رفتیم .چند روزی از حضور ما در دانشگاه نگذشته بود که علیرضا ماهینی گفت باید نزد فرمانده تیپ دوم برویم و از او خواهش کنیم که به هر شکلی از ما را به خط مقدم بفرستند .به اتفاق هم دیگر نزد فرمانده تیپ رفتیم .علیرضا گفت :《شنیدهایم شوش خبرهایی است ما را به آنجا بفرستید .》فرمانده تیپ گفت:《 اگر نیرو خواستیم ،حتماً قبل از همه از گردان شما استفاده خواهیم کرد.》 دو روز بعد ساعت ۲ نیمه شب بود که مارا بیدار کردند و گفتند که برای رفتن به چزابه آماده شوید .شور و شوق عجیبی در بچه ها در گرفت. بچه ها در حالی که سر از پا نمی شناختند و روی پای خود بند نبودند ،مسلح شدند.
اوایل صبح بود که از علیرضا ماهینی خواستند تا فرماندهی گردان ۴ را قبول کند .حاج اسماعیل ماهینی نیز فرمانده یکی از گروهان های گردان سوم بود. علیرضا بلافاصله گردان را تحویل گرفت . نزد او رفتم و از او خداحافظی کردم. به طرف بستان و سپس به سمت تنگه جذابه حرکت کردیم . این بار فرماندهی گروهان ما را حاج اسماعیل ماهینی که بچه ها او را خالو صدا میزدند برعهده داشت. گردان شهید ماهینی نیز به سمت نبئه که سمت راست تنگه چزابه بود حرکت نمود .
۱۹ بهمن ماه بود وهوا بسیار سرد .پس از رسیدن به تنگه چزابه، پشت خاکریز مستقر شدیم من و حاج سماعیل در یک سنگر بودیم. هاشمی نیز نزد ما بود که وظیفه اش پر کردن خشاب بود .در تنگه چزابه شبانه روز درگیری بود و چیزی به نام استراحت وجود نداشت .تا ۴ روز اول حضورمان از آب و غذا خبری نبود. البته برای آب وغذا می فرستادند اما به محض وارد شدن به تنگه توسط عراقیها هدف قرار می گرفت و به مانمیرسید .گاهی نیز با جعبه برای مان کشمش می فرستادند که البته بر اثر انفجار توپ و کاتیوشا و خمپاره کشمشها پر از گرد و خاک می شد و قابل خوردن نبود. تنها در روز پنجم بود که یک دیگ غذا به دستمان رسید اما آنقدر کم بود که هر نفر می توانست فقط یک لقمه بردارد.
#ادامہ_دارد...
@raisali_ir
❀ ﴾﷽﴿ ❀
سلام عزیزان
صبح زیباتون دل انگیز
#پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله:
🔻 نشانه خيرخواه، چهار چيز است: به حق قضاوت مى كند؛ از جانب خود، حقّ ديگران را رعايت مى كند؛ براى مردمْ همان چيزى را مى پسندد كه براى خود مى پسندد؛ و به [حقّ ]هيچ كس دست درازى نمى كند
🗓 پنج شنبه
۱۴ اسفند ۱۳۹۹
۲۰ رجب ۱۴۴۲
۴ مارس ۲۰۲۱
@raisali_ir
🌷 شهید آوینی:
🔅 ما معجزهی ایمان را دریافتهایم و هرگز میدان نبرد را رها نخواهیم کرد. ما وارث هزاران سال تاریخ پُرفراز و نشیب انبیا هستیم و رسالت ما دفاع از همهی مظلومان و مستضعفان طول تاریخ است. ما سنگینی این بار امانتی را که پروردگار متعال بر دوش ما نهاده است احساس میکنیم و رسالت ما نیز در استمرار راه انبیا و تأدیهی میثاق فطرت است.
📝 گفتارمتن مستند «با شیرمردان هوانیروز»
#معجزه
#وارثان_انبیاء
#مستضعفان
#روایت_فتح
#انقلاب_اسلامی
@raisali_ir
📸 مرد میدان | تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی در جریان امداد رسانی به مردم خوزستان
@raisali_ir
https___vesal.co_FTP_files_tracks_5_track_4KfrGIGCS0sWA6ojAMkI1gt57rotZL_320.mp3
13.3M
🎧شهدا رفتن و همه پرپر شدند...
🎙سیدرضا نریمانی
#بشنویم
@raisali_ir
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: عفیفه
🔻خاطرات شهید شعبانعلیطهماسبی
✍🏼نویسنده: عالمه طهماسبی
@raisali_ir
خلوت گُزيده را
به تماشا چه حاجت است
چون كويِ دوست هست
به صحرا چه حاجت است...؟
#حسینجان❤️
AUD-20210304-WA0042.
10.85M
🎧میترسم از آخر خودم ...
🎙سید رضا نریمانی
#بشنویم
@raisali_ir
شهدای استان بوشهر
بـسم الله الرحمن الرحیم #قسما_بیست_وهفتم🖊 📖خالو بعد از شهادت شهید چمران ما را برای گذراندن یک دوره
بـسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_بیست_وهشتم🖊
📖موشک حاجی
درگیری ،بدون وقفه و پی در پی بود. نیروهای عراقی به صورت دسته جمعی با نفرات زیاد در حالی کل میزدند هلهله می کردن به سمت ما می آمدند و ما نیز اجازه میدادیم تا خوب نزدیک شوند آنگاه انگشت ها را روی ماشه قرار می دادیم و با رگبار گلوله، آنها را تار و مار می کردیم .صدام اعلام کرده بود که من در ۲۲ بهمن از طریق تنگه چزابه به بستان وارد می شوم. خبرنگاران برای فیلمبرداری بیایند .حضرت امام خمینی رحمة الله نیز پیام دادند که 《جوانان سنگرها را حفظ کنند》با اعلام این پیام بود که شور و شوق مزاعفی در بچهها ایجاد شد و رزمندگان جوان بسیجی برای مقابله با نیروهای متجاوز عراق و دفاع از حریم ایران اسلامی سر از پا را نمیشناختند .
عراقی ها همچنان حمله می کردند و نیروهای ما نیز همچنان آنها را تار می نمودند .یک بار نیز یک نفربر عراقی در حال آمدن به سمت ما بود؛ حاج اسماعیل ماهینی آرپیجی را برداشت و فرصت داد تا آن نفربر خوب نزدیک شود. حاجی ،بسم الله گفت یک موشک ار پی جی به طرفش شلیک کرد.موشک درست به هدف خورد .نفربر در حالی که پر از مهمات بود، منفجر شدو نیروهای که اطرافش بودند نیز به هلاکت رسیدند. بچههای ما همیشه نمازش را پشت خاکریز می خواندند. ولی اینجا به علت آتش دشمن نمی شد پشت خاکریز راه رفت تا چه برسد نماز به حالت ایستاده آنگاه در حالی که پوتین به پا داشتند و در حال رزم بودند تیمم می کردند و نماز می خواندند.
📖گوسفندان درحال چرا هستند
(علیرضا اردشیری)
شهید علیرضا ماهینی و حاج اسماعیل ماهینی بسیار مایل بودند که عراقی ها نیز پاتک بزنند و تا آنها را از پای در آورند .
عصر بود اعلام کردند که دشمن در حال فعالیت است. علیرضا و حاج اسماعیل ماهینی بچهها را آماده باش دادند و بچه ها بلافاصله در سنگرهای دفاعی قرار گرفتند .من در سنگر شهید ماهینی بودم اما شهید علیرضا و حاج اسماعیل بیشتر در بین سنگرها در حال دویدن بودند و بچهها نکاتی را متذکر می شد و کمتر در سنگر می آمدند.علیرضا به من گفت:《 همین جا باش زود برمیگردم.》 با رفتن او صدای کسی از بی سیم بلند شد که در در پی اعلام میکرد گوسفندان در حال چرا هستند منظور از گوسفندان نیز نیروی دشمن بود. هر قدر بیسیم این عبارت را تکرار کرد کسی نبود که جوابش را بدهد. من دوربین را برداشتم و به بیرون نگاه کردم چند تا الاغ را دیدم که در آن حوالی مشغول چریدن هستند. با عجله بیسیم را برداشتم و گفتم:《آقا چقدر شلوغ کردی غیر از چند الاغ که چیز دیگری بیرون نیست !نه بزی است و نه بره ایی از آن طرف بیسیم صدا زدند که شما کی هستید؟ من هم مشغول جر و بحث با آنها شدم. پس از کلی سر و صدا بالاخره حاج اسماعیل و علیرضا آمدند. بیسیم نیز داشت آنها را صدا میزد .در همین موقع من خیلی آرام و خزنده و بی سر و صدا از آنجا در رفتم و خودم را به سنگر دیگری رساندم.
#ادامہ_دارد...
〖قࢪاࢪ شبـانـ🌙 〗
بسـم رب الشـہدا🦋
📝وي با بازيهاي شيرين و كودكانهاش، بذر محبت در دل همه ميكاشت و روز به روز محبوبتر و عزيزتر ميشد. تا اينكه به سن مدرسه رسيد و وارد دبستان شد. تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسهي همان روستاي محروم با موفقيت و نمرات خوب پشت سر گذاشت و براي ادامه تحصيل در مقطع راهنمايي، راهي روستاي همجوار ـ كرهبند ـ شد.
او گاهي با پاي پياده و گاهي با دوچرخه، در سرما و گرما و زير بارش باران و سوزش آفتاب، به روستاي همجوار ميرفت و به كسب علم و دانش ميپردخت.
#شهید_صفر_بادفر🕊
#خاطرات_شهدا🥀
🏛محل دفن:بصرے
@raisali_ir
شما میتوانید اطلاعات جامعـ شهید صفر بادفر را در صفحہ اختصاصے این شہید مـشاهده ڪنید✨
raisali.ir/shahid/شهید-صفر-بادفر/
#شبـتون_شـہدایے 🌠
#التمـاس_دعاےفرج 💫
@raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ⓢⓣⓞⓡⓨ
قرارمان این نبود ای شلمچہ
چقدر دوریم و دلتنگیم:)))♥️
#جمعه
@raisali_ir
🌳حافظ درختان باشید
➖باید مراقب باشیم که درختهائی را که موجود است، حفظ کنیم؛ یکی از کارهای مهم این است. انسان متأسفانه گاهی میبیند که به آنچه داریم، بی توجهی میشود؛ درختها را قطع میکنند، باغها را خراب میکنند.
@raisali_ir
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: بی بی جان
🔻 خاطرات شهید حاج محمد علی خانعلی
✍🏼 نویسنده: علی هاشمیان
@raisali_ir
📸 پسری پیچیده در پتو در آغوش پدر...
پلاک های۵۵۵ و ۵۵۶ شهیدان سید ابراهیم و سید حسین اسماعیل زاده موسوی.
از شهدای والفجر چیلات دهلران، اهل روستای باقر تنگه، بابلسر
شادی روح پدر و پسر صلواتی هدیه کنید...
#عند_ربهم_یرزقون
@raisali_ir
#دلتنگی | اللهم عجل لولیک ...
🔻 جمعه باز می اید و خبری از تو نیست !!
چند جمعه را به امید امدنت در
جمعه ای دیگر سر کنم شاید
که تو بیایی و غم از دل جهان بزدایی؟!!
#دلتنگی_جمعهها🌷
@raisali_ir
شهدای استان بوشهر
بـسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_بیست_وهشتم🖊 📖موشک حاجی درگیری ،بدون وقفه و پی در پی بود. نیروهای عر
بـسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_بیست_ونهم🖊
📖برو جلو وگرنه ...!
لطف خدا شامل حال من شده بود و این افتخار را داشتم که بیشتر اوقات در سنگر فرماندهی در کنار شهید علیرضا و حاج اسماعیل ماهینی که انصافاً دو بازوی توانای جبهه و جنگ بودند باشم. البته در سنگر فرماندهی عده دیگری از برادران رزمنده از جمله شهید کمان شهید پور دلاور و برادر دیگری به نام فرجی نیز بودند که فرجی اهل ورامین و از بچه های نیروی هوایی بود .
حاج اسماعیل ، علیرضا وفرجی بسیار با من شوخی میکردند. مثلاً حاج اسماعیلی شتابزده و با سرعت داخل سنگر میآمد و میگفت که عراقیها پا تک زده اند علیرضا نیز به بهانه اینکه میخواهد به بیرون نگاه کند ، پا روی دل و شکم من که خوابیده بودم میگذاشت و از پنجره به بیرون نگاه می کرد به محض اینکه سر و صدای من بلند میشد نیز می آمد و مرا می بوسید میگفت که ببخشید شما را ندیدم .
برادر فرجی نیز به من پیله کرده بود که اگر در شب عملیات جلوی من باشی روی مین ها پرتابت می کنم.شب عملیات که فرا رسید حواسم را جمع کردم که جلو فرجی قرار نگیرم. ایشان در جلوی ستون حرکت میکردند و بقیه پشت سر او بودند. بعد از چند ساعت راهپیمایی ،به میدان می رسیدیم. در جلوی ستون صدای انفجاری برخاست . همه حرکت باز ایستادند دقایقی بعد که به حرکت ادامه دادیم پیکر غرق به خون فرجی را دیدم که روی زمین افتاده و یک پایش نیز قطع شده بود.بی اختیار ایستادم و بقیه ستون که پشت سر من بود نیز متوقف شدند. با دیدن این صحنه بسیار متاثر شدم .
برادر فرجی در حالی که داشت می خندید،به من گفت:《 مواظب باش و برو جلو اگر بلند شدم روی مین میندازمت !》در همان لحظه حاج اسماعیل ماهینی گفت چرا ایستادهاید؟ حرکت کنید دارد دیر میشود رمز عملیات گفته شده خاکریز دشمن سقوط کرد.
📖آموزش کازرون
•اسماعیل خوشبخت
اصرار بر این بود که بچهها به کازرون بروند و یک دوره چهل و پنج روزه را بگذرانند و بعد به جبهه اعزام شود. چون بچهها حداقل یک و دو عملیات پنج یا شش ماهه را در مناطق سوسنگرد، دهلاویه و کرخه با موفقیت سپری کرده بودند. قبول این مساله برایشان سخت بود. به هر ترتیب با اصرار زیاد، قرار بر این شد که آنها را به یک اردوی چهل و هشت ساعته اعزام کنند و پس از پایان اردو، به اتفاق نیروهای مستقر در کازرون (محل اردو) به جبهه اعزام شوند.
از بوشهر در قالب سه مینی بوس به سمت پادگان شهید دستغیب کازرون حرکت کردیم. چون پای علیرضا ماهینی بعد از عملیات، هنوز داخل گچ بود، مسئولیت گروهان اعزامی را حاج اسماعیل ماهینی به عهده داشت. موقعی که به پادگان رسیدیم، ایشان به بچهها گفتند که به خاطر اینکه مسئولان پادگان باورشان شود که ما نیروهای آموزش دیده ای هستیم، از درب پادگان تا میدان صبحگاه به صورت رژه حرکت کنید. در حین رژه، یوسف بختیاری نیز شعار می داد. وقتی رسیدیم، به ما گفتند در گوشه ای از پادگان جمع شوید تا فرمانده پادگان بیاید و شما را ببیند. اسم فرمانده پادگان جابر بود که به او جابر نیزه دار می گفتند. چند کلمه ای با ما صحبت کرد و دستور دویدن داد. ساعت پنج بعد از ظهر بود. نزدیک به هشت یا نه دور بچه ها را دواند. شهید علیرضا ماهینی پایش در گچ بود و برای دویدن مشکل داشت اما از خود ضعف نشان نداد و علیرغم سنگینی پا، پشت سر بچه ها میدوید. اصرار بچهها نیز برای منصرف کردن او از دویدن کارساز نشد و او به
هر زحمتی بود با پای گچ گرفته همراه با بچه ها مسیر را دوید.علیرغم اینکه خوب نیز دوید اما جابر نیزه دار به او گفت که شما با این پا نمی توانید به جبهه بروید و باید به بوشهر برگردید.
#ادامہ_دارد...
@raisali_ir