eitaa logo
شهدای استان بوشهر
179 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
325 ویدیو
4 فایل
پایگاه نشر آثار سرداران و دوهزار شهید استان بوشهر آدرس سایت http://raisali.ir آدرس کانال ایتا https://eitaa.com/raisali_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای استان بوشهر
بـسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_بیست_وششم🖊 📖ملاقات با میرزایی،دانشجوی تهرانی پس از کلی پرس و جو با
بـسم الله الرحمن الرحیم 🖊 📖خالو بعد از شهادت شهید چمران ما را برای گذراندن یک دوره آموزشی به مدت ۱۴ روز به کازرون فرستادند. ساعت ۸ صبح وارد اردوگاه آموزشی شدیم مسئول اردوگاه برادر جابر بود .به محض ورود دستور داد که بچه ها دور میدان بدوند .شهید علیرضا پایش مجروح شده ودر گچ بود من از ناحیه کمر محروح بودم و اردشیر ماهینی نیز از ناحیه پهلو جراحت داشت و به همین علت ما سه نفر بیش از سه بار نتوانستیم دور میدان بدویم .برادر جابر متوجه این قضیه شد و دستور داد ما سه نفر به بوشهر برگردیم .من نزد او رفتم و برایش توضیح دادم که علیرضا ماهینی فرمانده گردان است و موقعیت خود و اردشیر را نیز برای او تشریح کردم .گفتم که من و اردشیر از ابتدای جنگ با علیرضا ماهینی بودیم و برایمان بسیار سخت است که از او جدا شویم . بعد از اتمام آموزش به دانشگاه شهید چمران اهواز رفتیم .چند روزی از حضور ما در دانشگاه نگذشته بود که علیرضا ماهینی گفت باید نزد فرمانده تیپ دوم برویم و از او خواهش کنیم که به هر شکلی از ما را به خط مقدم بفرستند .به اتفاق هم دیگر نزد  فرمانده تیپ رفتیم .علیرضا گفت :《شنیده‌ایم شوش خبرهایی است ما را به آنجا بفرستید .》فرمانده تیپ گفت:《 اگر نیرو خواستیم ،حتماً قبل از همه از گردان  شما استفاده خواهیم کرد.》 دو روز بعد ساعت ۲ نیمه شب بود که مارا بیدار  کردند و گفتند که برای رفتن به چزابه آماده شوید .شور و شوق عجیبی در بچه ها در گرفت. بچه ها در حالی که سر از پا نمی شناختند و روی پای خود بند نبودند ،مسلح شدند. اوایل صبح بود که از علیرضا ماهینی خواستند تا فرماندهی گردان ۴ را قبول کند .حاج اسماعیل ماهینی نیز فرمانده یکی از گروهان های گردان سوم بود. علیرضا بلافاصله گردان را تحویل گرفت . نزد او رفتم و از او خداحافظی کردم. به طرف بستان و سپس به سمت تنگه جذابه حرکت کردیم . این بار فرماندهی گروهان ما را حاج اسماعیل ماهینی که بچه ها او را خالو صدا می‌زدند برعهده داشت. گردان شهید ماهینی نیز به سمت نبئه که سمت راست تنگه چزابه بود حرکت نمود . ۱۹ بهمن ماه بود وهوا بسیار سرد .پس از رسیدن به تنگه چزابه، پشت خاکریز مستقر شدیم‌ من و حاج سماعیل در یک سنگر بودیم‌. هاشمی نیز نزد ما بود که وظیفه اش پر کردن خشاب بود .در تنگه چزابه شبانه روز درگیری بود و چیزی به نام استراحت وجود نداشت .تا ۴ روز اول حضورمان از آب و غذا خبری نبود. البته برای  آب وغذا می فرستادند اما به محض وارد شدن به تنگه توسط عراقی‌ها هدف قرار می گرفت و به مانمی‌رسید .گاهی نیز با جعبه برای مان کشمش می فرستادند که البته بر اثر انفجار توپ و کاتیوشا و خمپاره کشمشها پر از گرد و خاک می شد و قابل خوردن نبود. تنها در روز پنجم بود که یک دیگ غذا به دستمان رسید اما آنقدر کم بود که هر نفر می توانست فقط یک لقمه بردارد. ... @raisali_ir
🦋•|بِسـْمِ رَبّ الشُہَدا والصـِدّیقیـنْ|•🦋
❀ ﴾﷽﴿ ❀ سلام عزیزان صبح زیباتون دل انگیز ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ صلى الله عليه و آله: 🔻 نشانه خيرخواه، چهار چيز است: به حق قضاوت مى كند؛ از جانب خود، حقّ ديگران را رعايت مى كند؛ براى مردمْ همان چيزى را مى پسندد كه براى خود مى پسندد؛ و به [حقّ ]هيچ كس دست درازى نمى كند 🗓 پنج شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۹ ۲۰ رجب ۱۴۴۲ ۴ مارس ۲۰۲۱ ‌ @raisali_ir
🌷 شهید آوینی: 🔅 ما معجزه‌ی ایمان را دریافته‌ایم و هرگز میدان نبرد را رها نخواهیم کرد. ما وارث هزاران سال تاریخ پُرفراز و نشیب انبیا هستیم و رسالت ما دفاع از همه‌ی مظلومان و مستضعفان طول تاریخ است. ما سنگینی این بار امانتی را که پروردگار متعال بر دوش ما نهاده است احساس می‌کنیم و رسالت ما نیز در استمرار راه انبیا و تأدیه‌ی میثاق فطرت است. 📝 گفتارمتن مستند «با شیرمردان هوانیروز» @raisali_ir
📸 مرد میدان | تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی در جریان امداد رسانی به مردم خوزستان @raisali_ir
https___vesal.co_FTP_files_tracks_5_track_4KfrGIGCS0sWA6ojAMkI1gt57rotZL_320.mp3
13.3M
🎧شهدا رفتن و همه پرپر شدند... 🎙سیدرضا نریمانی @raisali_ir
📔 | 📚 عنوان کتاب: عفیفه 🔻خاطرات شهید شعبانعلی‌طهماسبی ✍🏼نویسنده: عالمه طهماسبی @raisali_ir
خلوت گُزيده را به تماشا چه حاجت است چون كويِ دوست هست به صحرا چه حاجت است...؟ ❤️
AUD-20210304-WA0042.
10.85M
🎧میترسم از آخر خودم ... 🎙سید رضا نریمانی @raisali_ir
شهدای استان بوشهر
بـسم الله الرحمن الرحیم #قسما_بیست_وهفتم🖊 📖خالو بعد از شهادت شهید چمران ما را برای گذراندن یک دوره
بـسم الله الرحمن الرحیم 🖊 📖موشک حاجی درگیری ،بدون وقفه و پی در پی بود. نیروهای عراقی به صورت دسته جمعی با نفرات زیاد در حالی کل میزدند هلهله می کردن به سمت ما می آمدند و ما نیز اجازه می‌دادیم تا خوب نزدیک شوند آنگاه انگشت ها را روی ماشه قرار می دادیم و با رگبار گلوله، آنها را تار و مار می کردیم ‌.صدام اعلام کرده بود که من در ۲۲ بهمن از طریق تنگه چزابه به بستان وارد می شوم. خبرنگاران برای فیلمبرداری بیایند .حضرت امام خمینی رحمة الله نیز پیام دادند که 《جوانان سنگرها را حفظ کنند》با اعلام این پیام بود که شور و شوق مزاعفی در بچه‌ها ایجاد شد و رزمندگان جوان بسیجی برای مقابله با نیروهای متجاوز عراق و دفاع از حریم ایران اسلامی  سر از پا را نمی‌شناختند . عراقی ها همچنان حمله می کردند و نیروهای ما نیز همچنان آنها را تار می نمودند .یک بار نیز یک نفربر عراقی در حال آمدن به سمت ما بود؛ حاج اسماعیل ماهینی آرپی‌جی را برداشت و فرصت داد تا آن نفربر خوب نزدیک شود. حاجی ،بسم الله گفت یک موشک ار پی جی به طرفش شلیک  کرد‌.موشک  درست به هدف خورد .نفربر در حالی که پر از مهمات بود، منفجر شدو نیروهای که اطرافش بودند نیز به هلاکت رسیدند. بچه‌های ما همیشه نمازش را پشت خاکریز می خواندند. ولی اینجا به علت آتش دشمن نمی شد پشت خاکریز راه رفت تا چه برسد نماز به حالت ایستاده‌ آنگاه در حالی که پوتین به پا داشتند و در حال رزم بودند تیمم می کردند و نماز می خواندند. 📖گوسفندان درحال چرا هستند (علیرضا اردشیری) شهید علیرضا ماهینی و حاج اسماعیل ماهینی بسیار مایل بودند که عراقی ها نیز پاتک بزنند و تا آنها را از پای در آورند . عصر بود اعلام کردند که دشمن در حال فعالیت است. علیرضا و حاج اسماعیل ماهینی  بچه‌ها را آماده باش دادند و بچه ها بلافاصله در سنگرهای دفاعی قرار گرفتند .من در سنگر شهید ماهینی بودم اما شهید علیرضا و حاج  اسماعیل بیشتر در بین سنگرها در حال دویدن بودند و بچه‌ها نکاتی را متذکر می شد و کمتر در سنگر می آمدند.علیرضا به من گفت:《 همین جا باش زود برمیگردم.》 با رفتن او صدای کسی از بی سیم بلند شد که در در پی اعلام می‌کرد گوسفندان در حال چرا هستند منظور از گوسفندان نیز نیروی دشمن بود. هر قدر  بیسیم این عبارت را تکرار کرد کسی نبود که جوابش را بدهد. من دوربین  را برداشتم و به بیرون نگاه کردم چند تا الاغ را دیدم که در آن حوالی مشغول چریدن هستند. با عجله بی‌سیم را برداشتم و گفتم:《آقا چقدر شلوغ کردی غیر از چند الاغ که چیز دیگری بیرون نیست !نه بزی است و نه بره ایی از آن طرف بیسیم صدا  زدند که شما کی هستید؟ من هم مشغول جر و بحث با آنها شدم.  پس از کلی  سر و صدا بالاخره حاج اسماعیل و  علیرضا آمدند‌. بی‌سیم نیز داشت آنها را صدا می‌زد .در همین موقع من خیلی آرام و خزنده و بی سر و صدا از آنجا در رفتم و خودم را به سنگر دیگری رساندم‌. ...