eitaa logo
شهدای استان بوشهر
184 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
325 ویدیو
4 فایل
پایگاه نشر آثار سرداران و دوهزار شهید استان بوشهر آدرس سایت http://raisali.ir آدرس کانال ایتا https://eitaa.com/raisali_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
ای شہیدان عشق مدیون شماست...🌿 @raisali_ir
انقلاب اسلامے بالنده و مقتدر چون کوهـ استـوار...🇮🇷 @raisali_ir
❤️ | 🔅 خادم باشی ... عاشق باشی ... مگر دلت آرام میگیرد؟! مدام بی قرارِ ، قرار عاشقی هستی... @raisali_ir
ای شہدا🕊 براے ما حمدے بخوانید... که شما زنده اید... و مامُردهـ🥀 @raisali_ir
شهدای استان بوشهر
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_دوم🖊 بعد از یک آشنایی معمولی و سلام علیک و بار پرسی با برادران بسیجی
بـسم الله الرحمن الرحیم 🖊 📖کوهه یکی از شبها چون احتمال پیشروی نیروهای عراقی را داده بودند قرار شد که من، علیرضا ماهینی ،اسماعیلی کمان تعدادی از بچه‌ها در همان جا بمانیم. قبل از غروب سنگرهای دفاعی درست کردیم و قرار شد که در هر سنگر دو نفر بماند‌. آن شب البته همگی تا صبح بیدار ماندیم ،چون هم تعدادمان کم بود، هم پتو ها خیس بودند و هم هوا هم سرد بود‌. آنچنان سرد که در سنگر مدام  میلرزیدیم و پشه ها هم در حد توانشان به نیش می‌زدند و در چنان موقعیتی دیگر از خواب خبری نبود. دشمن در اواخر شب شروع به ریختن آتش و روی ده (فرسیه ) و اطراف آن نمود. اما به لطف خدا برای ما مشکلی پیش نیامد ‌.قرار شد همه بچه ها به نوبت مقداری استراحت کنند .در همان سنگر دفاعی وقتی می‌خواستیم دراز بکشیم ، پتوی زیر پایمان  خیس بود و پتویی که رویمان می کشیدیم هیچ فایده‌ای به حالمان نداشت ‌.بنابراین از شدت سرما ترجیح دادیم تا هنگام نماز صبح در کنار نگهبان بنشینیم .بعد از نماز به علت سردی هوا و بارش باران به جای خوابیدن ترجیح دادیم با همدیگر مزاح و گفت‌وگو کنیم تا قدری سرمای هوا فراموشمان شود. بعد از روشن شدن هوا دستور عقب نشینی دادند حدود ساعت ۷:۳۰ در حالی که به عقب برمی گشتیم. متوجه شدیم که برای اولین بار یک خودرو لندکروز به دنبال ما فرستاده اند. صبحانه ما در آنجا فقط چند دانه خرما بود در حالی که شب پیش هم شام نخورده بودیم .وقتی برگشتیم بچه ها که دل نگران ما بودند، با دیدن من خیلی خوشحال شدند. یکی از ماموریت هایی که در آن منطقه داشتیم محافظت از سدی خاکی بود که بچه‌های ستاد جنگ‌های نامنظم روی رودخانه کرخه نور زده و به وسیله آن حجم زیادی از آب ،زیر پای دشمن سرازیر کرده بودند. یک روز ما را با تعدادی از بچه‌ها با قایق به محل این سد که (کوهه) نام داشت ،بردند .ما به خاطر نام محل دنبال کوه می گشتیم. اولین بار بود که به آن منطقه می رفتیم هر قدر دنبال کوه گشتیم تا مطمئن شویم که به منطقه مورد نظر رسیده ایم از کوه خبری نشد .بالاخره متوجه شدیم که اینجا خبری از کوه نیست و نام این محل کوهه است .امکانات چندانی برای محافظت از خودمان در مقابل باران و طوفان نداشتیم، به همین خاطر از سنگر هایی که قبلاً بچه ها درست کرده بودند ،استفاده کردیم و با کشیدن پلاستیک روی آنها در آنها مستقر شدیم. هر اکیپ می بایست به مدت ۴۸ ساعت در محل می ماند از سد خاکی محافظت می‌کرد. ۲ نفر روی سد خاکی نگهبانی می‌دادند و یک نفر نگهبان سنگر بچه ها بود. در یکی از روزهایی که من در منطقه کوهه بودم، نوبت به من برای نگهبانی از سنگر بچه ها رسید .نگهبان قبل از من محمد ابراهیمی بود هنگام نگهبانی وی گرازی به سویش آمد ‌.  محمد ابراهیمی از من کمک خواست و من چون بسیار سردم بود و حوصله بلند شدن نداشتم، به او گفتم قوطی  یا چوبی به سمت گراز پرتاب کن که او نیز همین کار را کرد و گراز را فراری داد. در آنجا ما ناگزیر بودیم برای دور کردن گرازها از وسایلی مثل قوطی استفاده کنیم چون حق تیراندازی برای هر کاری نداشتیم مگر اینکه مجبور باشیم از سلاح استفاده کنیم. هنوز چند دقیقه حضور من در پست نگهبانی نگذشته بود که دیدم یه گراز به سمت من می آید. به محض اینکه می‌خواستم ابراهیمی را صدا بزنم یادم آمد چه راه حلی به محمد ابراهیمی دادم! دنبال سنگ  یاقوطی میگشتم که دستم به لوله یدکی تیربار خورد و با تکان خوردن آن صدای بلند ایجاد شد.که ظاهرا بیشتر از من گراز ترسیده بود، پا به فرار گذاشت و دیگر آن را ندیدم.در یکی از شب های دیگر که در همان منطقه بودیم ،نوبت به نگهبانی من و اردشیر ماهینی بود.در آن شب زمستانی هوا خیلی سرد بود و به علت رطوبت داخل سنگر هوای آن حتی از بیرون سنگر سردتر بود. اردشیر نوبت اول نگهبانی می داد و من در حال استراحت بودم، مدت زیادی از نگهبانی اردشیر نگذشته بود دشمن شروع به ریختن آتش بر منطقه نمود. آنقدر آتش سنگین بود که من فکر می‌کردم دیگر کسی از بچه‌ها زنده نمی ماند، چون اولین بارم بود که به جبهه می آمدم و چنین آتشی می دیدم .با خودم گفتم اگر آمدند و برای نگهبانی بیدارم کردند که هیچ وگرنه باید صبح زود فکری برای فرار کنم. در همان حال بی آنکه بدانم، به خواب رفتم اما هنوز چندانی از خوابم  نگذشته بود که صدای اردشیر بلند شد نوبت نگهبانی شماست. ... @raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
〖قࢪاࢪ شبـانـھ🌙 〗 بــسم ربـ الشہدا🦋 📝از شما خواهش مي كنم كه با همت تمام در اين راه قدم بگذاريد و سنگرم را خالي نكنيد و به راستي كه شهادت ، ارث بندگان مؤمن و مجاهد في سبيل الله است . به اميد پيروزي بر كفر جهاني .  🕊 🥀 🏛محل دفن:مزارعے @raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋•|بِسـْمِ رَبّ الشُہَدا والصـِدّیقیـنْ|•🦋
-خورشیـد من نہ از شرق ، بلڪہ هر صبـح از گوشہ‌ے ‌چشمهاے شما طلوع می ‌کند((:🌷💕 🌤🌿 @raisali_ir
📷 | اینجا قلب فکه است... 🚩 امروز؛ یادمان کانال کمیل و حنظله @raisali_ir
شهدای استان بوشهر
📷 #عکس | اینجا قلب فکه است... 🚩 امروز؛ یادمان کانال کمیل و حنظله @raisali_ir
| | ⭕️ اینجا قلب فکه است... (۱) یادمان فکه را به سمت اهواز که رد کردم، ضربان قلبم تند شد. همۀ راهیان نور یک طرف، این تکه از خاک یک طرف. تمام این دشت انگار پُر شده است از نوای آسمانی ها... و سرانجام من بودم و یادمان کانال کمیل... کمیل و فرماندۀ مقتدرش محمود ثابت نیا زدند به دل دشمن اما عملیات در همان ابتدای راه شکست خورد. بچه ها در یکی از کانال های مرزی زمینگیر شدند. بعثی ها تسلط کاملی روی منطقه داشتند. نه راه پیش برای کمیل مانده بود و نه راه پس. فرماندهی لشکر27 در آن چند روز با علی فضلی بود. هم او و هم ابراهیم همت خون دل خوردند اما کمیل جلوی چشمشان ذره ذره آب شد و اتش گرفت. خیلی از کمیلی ها همانجا ماندند تا روزی که علی آقای محمودوند حرفش را به کرسی نشاند و محل دقیق دفن شدن بچه های ثابت نیا را پیدا کرد. والفجر مقدماتی شروع خونین و پرحادثۀ کمیل بود. اما حیف که تاریخ نویس های جنگ یادشان رفت ادامۀ کمیل را برایمان بنویسند. آری کمیل هنوز زنده است. ابراهیم هادی و سعید کربلایی ها زنده اند. گفتم کمیل نام بزرگ علیرضا بنکدار آمد روی زبانم. بنکدار در والفجر مقدماتی معاون کمیل بود. جوانی 25 ساله با 50 سال تجربه؛ مغز متفکر گردان. در وصیتنامه اش نوشت که دوست دارم مانند حضرت صدیقۀ طاهره سلام الله علیها مفقودالأثر باشم. همینطور هم شد. بعدها که بچه های تفحص منطقه را زیر و رو کردند، پیکری بنام علیرضا بنکدار در بینشان نبود. اگر روزی روزگاری در گوشه ای از این ملک پهناور چمشتان به مرقد شهید گمنامی روشن شد که روی سنگ مزارش نوشته: شهادت بهمن 61 – والفجر مقدماتی، به نیت معاون گردان کمیل زیارتش کنید. شاید زیر آن سنگ، مردی آرام گرفته باشد که اگر شهید نمیشد بی تردید نامش را در حد و اندازۀ فرماندهان جنگ می شنیدیم. بین خودمان بماند، پسرهای شهید بنکدار به احترام پدرشان آزمایش دی ان ای هم ندادند. از سهم خودشان گذشتند تا بابا همانطوری که دوست داشت محشور شود؛ گمنام مثل حضرت مادر سلام الله علیها... ▫️به یادِ تمام خادمین و زائرین راهیان نور، در یادمان کانال کمیل و حنظله، جایی که قلب فکه است ( عصرِ هشتم بهمن ۱۳۹۹) @raisali_ir
پخش مستند اولین جمعه ۱۷بهمن ماه ساعت ۱۶:۳۰ @raisali_ir
شہدا اصحاب آخرالزمانے سیدالشہدا (ع) هستند پیام آنها عشق و اطاعت است و وفادارے...🕊 @raisali_ir
انقلاب اسلامے بالنده و مقتدر چون کوهـ استـوار...🇮🇷 @raisali_ir
شهدای استان بوشهر
بـسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_سوم🖊 📖کوهه یکی از شبها چون احتمال پیشروی نیروهای عراقی را داده بود
بسـم الله الرحمن الرحیم 🖊 📖گروه شناسایی قرار بود در این منطقه، عملیاتی صورت بگیرد. تعدادی از بچه های بوشهر به عنوان گروه شناسایی انتخاب  شده و شبانه روز پیگیر امور شناسایی بودند. قبل از عملیات ،دکتر چمران طنابی را در عرض رودخانه کرخه کشیده بود و دستور داده بود که کلیه کسانی که شنا بلد نیستند و رودخانه تمرین شنا کنند. بعد از برگشتن از شناسایی نیز کار اصلی ما یادگیری قرآن بود. شهید علیرضا ماهینی به هر کدام از ما که تازه به گروه اضافه میشد ،آیاتی را که درباره جنگ و دفاع بود یاد می‌داد و می‌گفت که این آیات را زیاد بخوانیم و تاکید او به ویژه روی آیه (وجعلنا....) از سوره یس بود که همه بچه ها این آیه را بر اثر کثرت تکرار حفظ کرده بودند. با دعاهای کمیل و توسل نیز در جبهه آشنا شدیم مخصوصاً دعای کمیل که آنچنان با صفا و صمیمیت خاصی خوانده می شد که همه تحت  تاثیر قرار می‌گرفتند .شاید سخت و تلخ باشد اما باید اعتراف کنم که من با قرآن نیز در جبهه آشنا شدم .چرا که در جبهه هیچ رزمنده ای نمی توانست بدون قرآن حرکت کند و تمامی رزمنده ها برای اینکه هدف خود را گم و فراموش نکنند ،همواره یک جلد قرآن با خود داشتند و یقینا هم همین عشق به قرآن و ائمه (علیهم السلام) بود که باعث می شد بچه ها از هیچ چیز نترسند. همه بچه ها یک روز در میان می نشستند و اسلحه هایشان را تمیز می کردند و با پارچه دوران می پیچیدند محمد ابراهیمی بعد از تمیز کردن اسلحه تیربار( ژ۳) آن را می بوسید و می گفت:《نکند روز عملیات گیر کنی.》 عشق و محبت نیروها نسبت به هم وصف ناپذیر بود. آنها چنان با عشق و محبت با هم رفتار می کردند که نمونه اش را در هیچ جا نمی توان یافت. بچه‌ها در تمامی کارها اعم از آماده کردن چای، جارو زدن ،آب گرم کردن برای حمام بقیه و... نه تنها کوتاهی نمی کردند بلکه همواره پیشقدم نیز بودند همه این کارها به خاطر این بود که شوق شهادت داشتند و این روش شهدا بود. گروه شناسایی اطلاعاتش روز به روز بیشتر و کامل تر می شد و قرار بود که نیروها از اصل غافلگیری استفاده کنند و نیروهای در خط دشمن را یا خفه کنند یا به هر طریقی که می‌توانند از بین ببرند. بالاخره کار شناسایی تمام شد و منتظر دستور دکتر‌چمران ماندیم تا عملیات را شروع کنیم. ... @raisali_ir
〖قࢪاࢪ شبـانھ🌙 〗 بـــسم ربــ الشہدا🦋 📝به دنيا و پول چشم ندوزيد.خود رابسازيد و با هم مهربان باشيد. طايفه گري نكنيد و در تبليغات براي اسلام به هم كمك كنيد. انقلاب را صادر كنيد و جهان را انقلابي و شايسته ي حضور امام زمان درآوريد.اگر جنگ تابيست سال هم ادامه پيدا كرد، شما از اين انقلاب و اسلام دلسرد نشويد. 🕊 🥀 🏛محل دفن:برازجان @raisali_ir
🦋•|بِسـْمِ رَبّ الشُہَدا والصـِدّیقیـنْ|•🦋
آنان همه از تبار باران بودند رفتند ولی ادامه دارند هنوز .... 🌿✨ @raisali_ir
📷 🚩 امروز؛ یادمان شلمچہ @raisali_ir
شهدای استان بوشهر
📷 #عکس 🚩 امروز؛ یادمان شلمچہ @raisali_ir
شلمچه منطقه مرزي شلمچه در منتهي اليه غرب خرمشهر واقع شده است و نزديك ترين منطقه مرزي به بصره مي باشد. شلمچه يكي از محورهاي هجوم دشمن در 59/6/31 به خرمشهر بود. در عمليات بيت المقدس اگرچه خرمشهر آزاد شد ولي باتوجه به اهميت نظامي شلمچه، دشمن به سختي از آن دفاع كرد و آن را در اشغال خود نگه داشت و پس از آن موانع، استحكامات و رده هاي دفاعي متعددي در اين منطقه ايجاد كرد. رزمندگان اسلام با اجراي عمليات كربلاي 5 در دي ماه 1365 اين مواضع را درهم شكستند و شلمچه را آزاد كردند. @raisali_ir
🌿🕊 هزار سر بہ فداے غبارے از خاڪم... وطن نباشداگر تن چہ ارزشے دارد... بہ هشت سال دفاع مقدسم سوگند... هواے خاڪ مراثامن الحجج دارد...✨ @raisali_ir
انقلاب اسلامے بالنده و مقتدر چون کوهـ استـوار...🇮🇷 @raisali_ir