🌺حضرت علی علیه السلام:
☑️بدانيد كه اين پوست نازك تحمل آتش را ندارد،پس به خودتان رحم كنيد...
🔴 شما در مصيبتهاى دنيا آزمايش كرده ايد
كه وقتى خارى به بدن يكى از شما میرود و يا به زمين میخورد و خونى میشود
⚡️و يا شنهاى داغ پايش را میسوزاند چگونه بيتابى میكند؟!
☑️پس، چگونه خواهد بود اگر ميان دو لايه از آتش🔥 قرار گيرد
و هم بسترش سنگ و همدمش شيطان باشد...؟!
📚نهج البلاغه، خطبه183
@ranggarang
#داستان_
✍در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:
«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت. بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ پولی نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟ عابد گفت: تا آن درخت برکنم؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» باز ابلیس و عابد درگیر شدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟ ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.
@ranggarang
به سه چیز هرگز نمیرسید
بستن دهان مردم...
جبران همهي شکستها...
رسیدن به همه آرزوها...
سه چیز حتما به تو میرسد
مرگ ...
نتیجه عملت...
رزق و روزی...
اگر میخواهي
در زندگی به همه
چیز برسی ،توکل به
خدا را سرلوحهی همهی
امور زندگیت قرار بده...
@ranggarang
🔴شوخے با نامحرم،اڪیدا ممنوع!
❤️پیامبر گرامے اسلام (صلے الله علیه و آله) فرمودند: هر كسے با زن نامحرمے شوخے كند، براے هر كلمهاے كه با او در دنیا سخن گفته، هزار سال در جهنم زندانے میشود.
✅تذڪر: شاید باعث تعجب و سوال بشه ڪه یک شوخے به ظاهر ساده و عادے ،چرا باید یک همچین مجازات سنگینے داشته باشه؟!
🔆شاید به نظر ما عادے باشه ولے قطعا تبعات و پیامدهای جبران ناپذیرے داره در باطن،ڪه علم محدود ما از درڪش عاجزه ...
♨️ولے ڪمترینش اینه ڪه باعث تزلزل ایمان و ڪمرنگ شدن حیا و بعد از بین رفتن قبح خیلے مسائل و از هم پاشیدن بسیارے از زندگیها میشه،
پس از ڪنار گناهان به ظاهر بے اهمیت ولے باطنا بسیار مخرب، براحتے عبور نڪنیم ...
📒ثواب الاعمال ص 283 / وسائل الشیعه ج 20 ص198
#نامحرم. #حدیث
@ranggarang
🌷 فرق زاهد و عابد با عارف 🌷
حکیم ابن سینا در نمط نهم اشارات خود، تعریف عارف را چنین میگوید:
آنکه از تنعم دنیا، رو گرداندهاست «زاهد» نامیده میشود.
آنکه بر انجام عبادات از قبیل نماز و روزه و غیره مواظبت دارد به نام «عابد» خوانده میشود؛
و آنکه ضمیر خود را از توجه به غیر حق باز داشته و متوجه عالم قدس کرده تا نور حق بدان بتابد به نام «عارف» شناخته میشود.
البته گاهی دوتا از این عناوین یا هر سه در یک نفر جمع میشود. عارف شناساننده است.
@ranggarang
آخرین سفارش سید علی قاضی:
الله ،الله الله ،که دل هیچ کس را نرنجانید!
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
@ranggarang
❤✨آیت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی فرمود:
بعد از هر نماز پنج کار را انجام بدید، رزق و روزی شما زیاد میشه و به درجات معنوی خوبی دست پیدا می کنید. با خلوص نیت
①👈🏻 تسبیحات حضرت زهرا ( سلام الله علیها)
②👈🏻 آیت الکرسی تا و هو العلی العظیم.
③👈🏻 سه تا قل هو الله.
④👈🏻 سه تا صلوات.
⑤👈🏻 آخر آیه 2 سوره طلاق از من یتق الله و آیه 3 .
✨ وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکِّلْ عَلَی الله فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا. 3 مرتبه
❤️✨شیخ حسنعلی نخودکی فرمود:
✍🏻من هرچه دارم از عمل کردن به این 5 مورد بعد از هر نماز دارم.
@ranggarang
زندگی از سه جزء
تشکیل شده است: آنچه بوده ،
آنچه هست ، آنچه خواهد بود ...
بیائید تا از گذشته
برای حال استفاده کنیم
و در حال چنان زندگی کنیم
که زندگی آینده بهتر باشد...
شکل دادن به زندگی
وظیفه خودمان است ،
به صورتی که ، آنرا بسازیم ...
این بازسازی مایهی زیبایی
و یا مایهی شرمساری ما میشود...
@ranggarang
#داستان_
👰🏼نماز عروس👰🏼
این ﺩﺍﺳﺘﺎﻥرا بخوانید
ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎنی ﺑﻌﺪ ﺍﺯ اﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯعصر ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﮐﺮﺩ ﭼﻮن ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻔﯿﺪ ﻋﺮﻭﺳﯽﺍﺵ ﺭﺍﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ!
ﺩﺭﻫﻤﯿﻦ ﻭﻗﺖ اذان ﻧﻤﺎﺯ شام ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺶ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪﻭﺿﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺩﺧﺘﺮبه ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻭﺿﻮ بگیرم ﻭﻧﻤﺎﺯ شام ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﻢ !
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪ،ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ!! ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ !!
ﺑﺎ ﺁﺏ ﮐﻪ ﻭﺿﻮ میگیری ﺁﺭﺍﯾﺸﺖ ﺷﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ!!
ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭ تو ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻣﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﺍﮔﺮﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ با تو ﻗﻬﺮ میکنم !!
ﺩﺧﺘﺮﮔﻔﺖ: ﻗﺴﻢ ﺑﻪ الله ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺭﺍﻧﺨﻮﺍﻧﻢ ﺍز اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﻡ !ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ....... نباید ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯﻣﺨﻠﻮﻕ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﯽﺧﺎﻟﻖ ( ﺍﻟﻠﻪ ) ﺭﺍ بکنیم
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺕ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ چه ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ؟؟
ﻋﺮﻭﺱ ﺑﯽ ﺁﺭﺍﯾﺶ!!!
ﺗﻮﺩﺭﻧﻈﺮﺷﺎﻥ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﺷﻮﯼﻭ ﺁﻧﺎﻥ مسخره ﺍﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ...
ﺩﺧﺘﺮﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ! شما نگران این هستید ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﻧﻈﺮ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ و حال آنکه در نظر خالق زشت معلوم شوم ؟
ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺑﺎ این ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ الله بی نصیب شوم ؟؟
ﻣﻦ نگران ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﻢ که ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﻗﻀﺎ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ نگاه ﺭﺣﻤﺖ الله ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ !
ﺩﺧﺘﺮﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﺑﻪ ﻭﺿﻮ گرفتن ﻭﺑﻪ ﺁﺭﺍﯾﺸﺶ ﻫﻢ فکر نکرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺭﻓﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻭﺳﺖ!!!
ﺑﻠﯽ !
بانوی ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺩﺭﻭﻗﺖ ﺳﺠﺪﻩ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻧﻤﻮﺩ ...
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻦ!
ﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻮﻣﻦ ﻣﻦ !
ﺁﯾﺎﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻣﺮﮒ چه ﻭﻗﺖ ﺑﻪﺳﺮﺍﻏﺖ ﻣﯽ آﯾﺪ ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺭﻭﺯ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺷﺐ ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺳﺎﻋﺖ؟؟ﺩﺭﮐﺪﺍﻡ ﺣﺎﻟﺖ ؟؟ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟؟؟؟
ﻧﻪ!
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ بی نمازی و غفلت؟ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ: ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺭ ﻭﻗﺖﺳﺠﺪﻩ ﺍﺳﺖ !
این داستان زیبا و آموزنده رو برای عزیزانتان بفرستید.
📚کتاب📚
#نماز #یادمرگ
@ranggarang
✍امام علی(علیه السلام):
هرگاه خداوند نعمت زیادی به کسی بدهد، وظیفهی او در برآوردن نیازهای مردم نیز سنگین میشود. پس هر کسی که بار نیازهای مردم را به دوش نکشد و از آنچه خداوند به او داده، مردم را بهرهمند نکند، بیتردید نعمت خداوند را در معرض نابودی قرار داده است.
📚مستدرک ج ۲۳، ص ۲۵۷
@ranggarang
روزی حضرت موسی ( ع ) در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! حضرت موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، حضرت موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد !
فردای آن روز حضرت موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، حضرت موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و...
کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من تمام است برویم ، سپس با حضرت موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ، رو به حضرت موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! حضرت موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر حضرت موسی را به خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی . سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش حضرت موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با حضرت موسی همنشین شوی ! "
چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با حضرت موسی !
حضرت موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد..
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حضرت زهرا وارد میدان شد ...
🎙 سخنرانی استاد مسعود عالی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نکته ای مهم در آداب معاشرت مومنین!
🎙#حجت_الاسلام_والمسلمین_رفیعی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه روضه شنیده نشده گوش بدیم؟
داداش یعنی مادر رفت؟💔
#فاطمیه
🖤تسلیت یا مولا علی (ع)
🖤تسلیت یا صاحب الزمان
@ranggarang
#القاب_حضرت_فاطمه_زهرا س
⇦ قســـ⑦ـــمت↫سيده
۞ فاطمه ى زهرا سرور زنان عالم است.
۞ راوى مىگويد از امام صادق(ع) سوال نمودم:《اينكه پيامبر(ص) فرموده اند: "فاطمه ى زهرا سلام الله علیها سرور زنان عالم است."
آيا سرور زنان عالم در زمان خودش است؟
امام فرمودند: ...
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_بیست_یکم🎬:
اذان صبح را گفتند،فاطمه که شب گذشته حتی پلک روی هم نگذاشته بود، اما وانمود میکرد که خواب است،از جا بلند شد و زیر لب گفت: یاالله...امشب هم مثل دیشب، مثل پریشب و مثل شب های قبل با درد و غصه و هزار فکر گذشت،خدایا امروز را به حال من رحم کن و تقدیر بفرما که ما به راحتی به قم بریم و کار شراره را یکسره کنیم.
فاطمه احساس کرد با زدن این حرف کسی نیشخندش می کند، البته این اواخر گاهی صداهایی میشنید، صداهایی واقعی و ترسناک که اغلب کسی هم کنارش نبود و حتی چند بار سایه هایی شاخدار روی سرامیک های آشپزخانه انگار به او خیره شده بود میدید و همزمان صندلی آشپزخانه کشیده میشد و صدای ترق تروق و بسته شدن در یخچال بلند میشد، فاطمه از ترس اینکه به او برچسپ دیوانگی هم بزنند از این حالات به کسی چیزی نمی گفت، حتی به روح الله...البته روح الله روزها بود که در عالم خود غرق بود و هیچ کس،حتی بچه ها جرأت حرف زدن با او را نداشتند.
فاطمه داخل دسشویی شد، دوباره برق دسشویی شروع به پت پت کردن،نمود، واقعا اعصابش ضعیف شده بود، ترجیح داد با برق خاموش وضو بگیرد، شیر آب را باز کرد و دستش را زیر آب برد و ناله اش به هوا رفت، انگار اشتباهی شیر داغ را باز کرده بود، اما فاطمه با خود گفت من شیر سرد را باز کردم چرا آب داغ بود؟!...به هر زحمتی بود وضو گرفت و وارد هال شد.
در فضای نیمه تاریک هال، روح الله را میدید که به نماز ایستاده، دلش خواست به او اقتدا کند، سریع چادر سفید را از روی دسته مبل برداشت و مهر وجانماز هم از روی میز عسلی کنار مبل و می خواست با شتاب خود را به نماز جماعت برساند که انگار پایش به لبه قالی گرفت و فاطمه تلوتلو خوران جلو رفت و باسر به کمر روح الله خورد و روح الله هم دو قدم به جلو پرت شد اما توانست تعادلش را حفظ کند و مانع شکسته شدن نمازش شد.
انگار نیروی نمی خواست که فاطمه فیض نماز جماعت را ببرد، رکوع دوم بود که باز صدای نالهٔ حسین در گوشش پیچید، فاطمه نفهمید چه طور نمازش را تمام کند،اصلا متوجه نشد چی خوانده، نماز را خوانده نخوانده تمام کرد و به سرعت خود را به اتاق بچه ها رساند.
زینب زودتر از او بیدار شده بود و مشغول نوازش حسین بود، اما حسین آرام نمی گرفت، فاطمه روی تخت نشست و حسین را به سینه چسپانید و حسین ناله میکرد و فاطمه اشک میریخت، حسین اشک میریخت و فاطمه ناله میکرد، انگار خسته شده بود از این زندگی، ناخوداگاه زیر لب گفت: کاش از این زندگی راحت میشدم، همه اش درد و غصه و اشک...
انگار اشک ها و قصهٔ غصهٔ مادر، لالایی خوبی برای پسر بود و حسین دوباره مثل فرشته ای پاک و معصوم خواب رفت.
فاطمه حسین را روی تخت خوابانید و به سمت اتاق خوابشان رفت، انگار چیزی ذهنش را قلقلک میداد که باید گوشی اش را به دست بگیرد.
روح الله داخل هال مشغول خواندن دعا و ذکر بود، فاطمه از هال گذشت و داخل اتاق شد و یک راست به سمت گوشی اش رفت
روی مبل چرمی کنار تخت نشست و ناخوداگاه نت گوشی را وصل کرد و بلافاصله چند پیام از شراره توی صفحه مجازی توجهش را جلب کرد...
مردد بود که پیام ها را باز کند یانه؟! اما خیلی عجیب بود بعد از اون اسکرین شات های دو ماه پیش دیگه تا امروز شراره به او پیام نداده بود، یعنی او از کجا میفهمید که امروز اسم شراره دوباره توی زندگیشون پیچیده و به خاطر وجود نحسش راهی قم هستند، درست همین امروز باید پیام بده؟!
فاطمه نمی خواست پیام ها را باز کند چون میفهمید اگر باز کند دوباره اعصابش بهم میریزد، اما انگار اختیاری در کار نبود و انگشت فاطمه خودمختار شده بود، وارد صفحه شراره شد..خدای من!! باورش نمیشد
هرچه بیشتر نگاه می کرد بیشتر روانش بهم میریخت، عکس هایی از روح الله و شراره...اونم توی حرم حضرت معصومه...توی مسجد جمکران...همه عکس ها را نگاه کرد تا رسید به عکسی که شراره و روح الله انگار توی یه باغ بودند، روح الله خیره در نگاه شراره در حالیکه دست در گردن او داشت به او لبخند میزد...
شراره روی عکس ریپ زده بود و نوشته بود، ببین چقدر روح الله خوشحاله، ببین چه عشقی از نگاهش میباره...تو یک آدم اشتباهی هستی توی زندگی روح الله...خودت را بکش کنار....من قول دادم که روح الله را مال خودم کنم ومیکنم چون روح الله من را عاشقانه دوست دارد اما تو را ازسر اجبار نگه داشته....
هق هق فاطمه شدید شد....شاید شراره راست میگه...شاید اون عابد زاهدی که الان روی سجاده نشسته و داره ذکر میگه، یه منافق بیش نیست...اگر منافق نیست این عکسا چی میگن؟! اصلا اینا را کی گرفته و زمزمه ای زیر گوشش میگفت: درسته...شراره مال روح الله ست تو اضافی هستی...
فاطمه درحالیکه از عصبانیت سرتا پایش میلرزید، گوشی را به کناری پرت کرد و با سرعت وارد هال شد
بدون اینکه نگاهی به روح الله بیاندازد یک راست به سمت آشپز خانه رفت، نگاهش خیره به سرویس کارد الماس نشان روبه رو بود و در یک چشم بهم زدن تیزترین چاقو را بیرون کشید و...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
@ranggarang
🌼داستان توبه علی گندابی
✍️علی نامی که در محله فعلی که مصلای همدان نام دارد و در گذشته به آن گنداب میگفتند زندگی میکرد! به همین دلیل او را علی گندابی صدا میکردند. علی گندابی چهرهای زیبا به همراه چشمهای زاغ و موهای بور داشت که یک کلاه پشمی خیلی زیبایی هم سرش میکرد. لات بود اما یک جور مرام و معرفت ته دلش بود، برای مثال یک روز که تو قهوهخانه نشسته بود و یک تازه عروس به او نگاه میکرد، به خودش گفت علی پس غیرت کجا رفته که زن مردم به تو نگاه میکنه؟ بعد کلاهش را درآورد و بعد از ژولیده کردن موهاش از قهوهخونه بیرون رفت. یک روز آقای شیخ حسنی که از روضهخوانهای همدان بود، برای روضه خوانی به یک روستا رفته بود. او تعریف کرده که: رفتم روضه را خواندم آمدم بیام که دیر وقت بود و دروازههای شهر رو بسته بودند و هنگامی که خواستم به روستا برگردم، یادم افتاد که فردا در نماز جمعه سخنرانی دارم و گفتم اگر بمونم از دست حیوانهای درنده در امان نخواهم ماند. زمانی که خواستم در بزنم، دیدم علی گندابی با رفقاش عرق خورده و داره اربدهکشی میکنه. دیگه گفتم خدایا توکل به تو و در زدم که دیدم علی گندابی درو باز کرد، اربده میکشید و قمه دست داشت. گوشه عبای منو گرفت و کشون کشون برد و گفت: آق شیخ حسن این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟
گفتم: رفته بودم یه چند شبی یه جایی روضه بخونم که گفت: بابا شما هم نوبرشو آوردید، هر 12 ماه سال هی روضه هی روضه. گفتم: علی فرق میکنه و امشب، شب اول محرمه اما تا این رو بهش گفتم علی عرق خورده قمه به دست جا خورد، به طوری که سرش را به دروازه میزد با خودش میگفت: علی این همه گناه توی ماه محرمم گناه. به شیخ حسن گفت شیخ به خدا تیکه تیکت میکنم اگه برام همینجا روضه نخونی که شیخ میگه: آخه حسن روضه منبر میخواد. روضه چایی میخواد، مستمع میخواد. گفت: من این حرفا حالیم نیست منبر میخوای باشه من خودم میشم منبرت. چهار دست و پا نشست تو خاکها بشین رو شونه من روضه بخون، اومدم نشستم رو شونههای علی شروع کردم به روضه خوندن که علی گفت: آهای شیخ این تجهیزات رو بزار زمین منو معطل نکن صاف منو ببر سر خونه آقا ابولفضل عباس و بهش بگو آقا علیت اومده. من هم روضه رو شروع کردم: "ای اهل حرم پیر علمدار نیامد/ سقای حسین نیامد" دیدم یک دفعه دارم بالا و پایین میرم و دیدم علی گندابی از شدت گریه یک گوشه صورتش را گذاشته رو زمین و اشک میریزه. روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنونم میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟
رویت رو بکنی به سمت نجف امیرالمومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم: آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با علی گندابی کار داریم که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده. علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمیدید نماز نمیخوند، تا علی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود. میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا؟
#داستان
#انسانهایی_ک_توبه_کردن_برگشتن_مثل_حر_مثل_علی_گندابی_مثل_رسول_ترک
@ranggarang
#داستان
✍حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند.نقاش به جستوجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد، چون فرشتهای برایش قابل رؤیت نبود.
کودکی خوشچهره و معصوم را پیدا کرد و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف کردند.نقاش به جاهای بسیاری میرفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه کرد، اما تصویر موردنظرش را نمییافت چون همه بندگان خدا بودند، هرچند اشتباهی کردہ بودند.
سالها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر موردنظر را بیابد. پس از ۴۰ سال که حاکم احساس کرد دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است، به نقاش گفت:هر طور شده این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستوجو پرداخت تا مجرمی زشتچهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشهای از خرابات شهر یافت.
از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیاش را به عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول کرد. متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم میچکد. از او علت آن را پرسید؟مجرم گفت:من همان بچه معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی! امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل کرده است.
🔰خداوند همه ما را همانند فرشتهای معصوم آفرید اما...
🍃🌺..موضوع👆🏻🌺🍃.
🔴حواسمان به فرشته و شیطان درونمان باشد
@ranggarang
❤️ امام صادق (عليه السلام) فرمودند :
🖌 بر تو باد به دعا کردن ، زیرا درمان همه بیماری ها دعاء است...
✍ عَلَیکَ بِالدُّعَاء،فَاِنَّهُ شِفَاء مِن کُلِّ دَاءِِ
📚 اصول کافی ، ج ۲ ، ص ۴۷۰
@ranggarang