eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
8 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به عالمی گفتند چیست؟ گفت: حاصل یک کسری است که صورتش و توقع است هرچه صورت نسبت به مخرج بیشتر بشه، جواب بزرگتر میشه حالا فرض کنید توقع به صفر نزدیک شود می رود به سمت بی نهایت... شرط ایـن اسـت که توقعات را پایین بیاوریم ... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت حضرت علی اکبروروزجوان مبارکباد💐💐💐💐💐💐💐💐💐 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» 🎬: فاطمه در حالیکه گردنش را از شدت درد ماساژ میداد، تکالیف زینب را نگاهی انداخت و گفت: آفرین دخترم، تا اینجا درست انجام دادی، الانم این موقع شب، من دیگه نه تمرکز دارم و نه توانش را، میرم اتاق خواب یه کم استراحت کنم..استراحتی که فاطمه خوب میدانست ، واقعی نیست و خیال و ترس ها شده بود کابووسی برای سلب آرامشش.. فاطمه وارد اتاق خواب شد، حسین گوشهٔ تختخواب مانند جنینی در خود فرو رفته بود و جای خالی روح الله نشان میداد که داخل اتاق کارش، هنوز مشغول است و احتمال زیاد درگیر جمع آوری اطلاعات درباره موضوعی که زندگی اش را تحت الشعاع قرار داده بود،می باشد. فاطمه نفسش را آرام بیرون داد، متکا را صاف کرد که ناگهان با یاد آوری چیزی، متکا را برداشت، کاغذ تا شده را که زیرش دید، لبخند کمرنگی زد و همانطور که متکا را سر جای اولش بر میگرداند گفت: خدا کنه تو اثر داشته باشی، ما که هر کجا رفتیم به در بسته خوردیم و آرام سرش را روی متکا گذاشت و بر خلاف همیشه خیلی زود پلک هایش سنگین شد و بدون اینکه ذهنش بند چیزی باشد خوابی سنگین او را در خود فرو برد. انگار در سالنی بزرگ و قدیمی گیر افتاده بود،سالنی با دیوارهای بلند و سیاه رنگ، هیچ کس اطرافش نبود فاطمه به اطراف که خالی از هر وجودی بود نگاه کرد و یکباره شروع به دویدن کرد، نمی دانست در این چهار دیواری سنگی چرا می دود، اما می دوید تا شاید راهی برای فرار از حبسی که نفسش را تنگ کرده بود پیدا کند، صدای قدم هایش که در سالن خالی طنین می انداخت بر وحشتش می افزود که ناگهان صدای بلند و زمختی در فضا پیچید: بایست...این طرف و آن طرف نرو، به من نگاه کن، دستت را به من بده...تمرکز بگیر فاطمه گیج شده بود، این صدای کیست و از کجا می آید؟! کسی که کنار من نیست صدای کیست؟! که دوباره صدا بلند شد: دستت را به سمت بالا دراز کن، تمرکز بگیر فاطمه که انگار راه نجاتش را همین میدید، دستش را رو به بالا دراز کرد و همزمان نگاهش به بالای سرش کشیده شد، گویی روح از بدنش داشت جدا میشد، دستی سیاه و پشمالو دست فاطمه را گرفت و به سمت خود کشید، گویی با برخورد آن دست، آتشی سوزنده در جان فاطمه انداخته بودند فاطمه ناخوداگاه گفت یا صاحب الزمان... و احساس کرد حلقهٔ ان دست آتشین از دور مچ دستش باز شد،اما همان صدا در گوشش میگفت: تمرکز بگیر.. فاطمه که از وحشت چشمانش را بسته بود، آرام آرام چشمانش را باز کرد و خود را در همان فضای محصور با دیوارهای بلند دید، اما اینبار جایی بین سقف و زمین بود، فاطمه معلق در هوا بود، نه بالا میرفت و نه پایین می افتاد، وحشتی عجیبی بر جانش نشست و شروع به جیغ زدن کرد. روح الله در اتاق کار، مشغول مطالعه بود که با صدای جیغ بلند فاطمه، هراسان از جا بلند شد و خودش را به اتاق خواب رساند و فاطمه را در حالتی خیلی عجیب دید. سرش روی متکا بود و پاهایش از کمر به پایین در هوا معلق بود،چشمانش بسته و کل صورتش غرق عرق بود و جیغ می کشید. روح الله فوری خودش را به فاطمه رساند، شانه هایش را گرفت و شروع کرد به تکان دادن: بیدار شو عزیزم، چشمات را باز کن...باز کن... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 👈صد رحمت به کفن دزد اولی آورده اند که کفن‌دزدی در بستر مرگ افتاده بود. پسر خویش را فراخواند. پسر به نزد پدر رفت گفت: «ای پدر امرت چیست؟» پدر گفت: «پسرم من تمام عمر به کفن‌دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس می‌کنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی می‌کند. از تو می‌خواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.» پسر گفت: «ای پدر چنان کنم که می‌خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.» پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می‌دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو می‌نمود و از آن پس خلایق می‌گفتند: «صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط می‌دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی‌داشت.» @ranggarang
بخشنده باش استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ... چشمشان به يک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...! استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين! مقدارى پول درون آن قرار بده ... شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد. با گريه فرياد زد : خدايا شکرت ! خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى .... ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت.... استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی.... @ranggarang
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد، مگر به " فهم و شعور " مگر به " درک و ادب " آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند ! این قدرت تو نیست، این " انسانیت " است! @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه از من بپرسن اولین درسی که از شهدا گرفتی چی بود؟؟؟ میگم نماز اونم نماز اول وقت.. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁راننده ترمز گرفت دست ‌انداز را که رد کرد ، رو به مسافر بغل‌دستش گفت: این دست ‌انداز‌ها اگر نبود سَرِ تقاطع‌ ها خیلی خطرناک می‌شد خدا خیرشان دهد 🍁گاهی هم زندگی می‌افتد توی دست ‌اندازلابد خدا می‌خواهد ازخطرِ روزگارِ پُرتقاطع،کم کند سختیها را دست‌انداز می‌کند تا زندگیمان کم خطر‌تر شود 🍃إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً 🍃 بدرستیکه بعد از هر سختی آسانی است . @ranggarang
🍀چهل گناه ازگناهان زبان ۱.دروغ گفتن ۲.غیبت کردن ۳.وعده دروغ ۴.مزاح زیاد ۵.بدخلقی ۶.دل شکستن ۷.آبروریزی ۸.تهمت زدن ۹.طعنه زدن ۱۰.حکم ناحق دادن ۱۱.سرزنش بی جاکردن ۱۲.مسخره کردن ۱۳.ناامیدکردن ۱۴.ریادرگفتار ۱۵.امربه منکر ۱۶.نهی ازمعرف ۱۷.زخم زبان زدن ۱۸.شهادت ناحق دادن ۱۹.کبردرگفتار ۲۰.شایعه پراکنی ۲۱.رنجاندن مؤمن ۲۲.بدعت دردین ۲۳.فحش وناسزاگفتن ۲۴.خشونت درگفتار ۲۵.سخن چینی کردن ۲۶.به نام بدصداکردن ۲۷.شوخی بانامحرم ۲۸.تملق وچاپلوسی ۲۹.فریادزدن بی جا ۳۰.لعنت کردن مردم ۳۱.اظهارحسدوبخل ۳۲.بامکروحیله سخن گفتن ۳۳.تحریف مسائل دینی ۳۴.فاش کردن اسرارمردم ۳۵.خبرراندانسته گفتن ۳۶.عیب جویی ازدیگران ۳۷.تصدیق کفروشرک ۳۸.بدنامی هنگام معاشرت ۳۹.تقلیدصدای کسی راکردن ۴۰.قسم دروغ @ranggarang
گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «مغز.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» از سومی پرسید: «کیستی؟» گفت: « طمع » پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.» @ranggarang
🍃ﻋﮑﺎﺱ: ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟ 🍂ﭘﺴﺮ: ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ؟ 🍃ﻋﮑﺎﺱ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻮﻟﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ 🍂ﭘﺴﺮ: ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻬﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ؟ 🍃ﻋﮑﺎﺱ: ﭼﻪ ﮐﻤﮑﯽ؟ 🍂ﭘﺴﺮ: ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ ﮐﻨﯽ؟ 🍂ﻋﮑﺎﺱ: ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ عجله ﺩﺍﺭﻡ همه میتونن ادعای آدم بودن بکنن ولی هر کسی نمیتونه آدم باشه ✅؛ دنیای ما اینچنین است @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای مالک بدان اگر مهربان باشی تو را متهم میکنند به داشتن انگیزه های پنهانی ولی تـو مهربان باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت میدهنـد اما تـو شریف و درستکار باش. نیکی های امروزت را فراموش میکنند اما تو نیکوکار باش. بهترین های خودت را به دیگران ببخش ،حتی اگر اندڪ باشد. در انتها خواهی دید آنچه میماند بین تو وخدای توست،نه میان تو و مردم! @ranggarang
👌این متن واقعا دلتنگ کننده است ... وقتی پشت سر پدرت از پله ها پایین می روی و می‌بینی چقدر آهسته می رود تازه می‌فهمی چقدر پیر شده ! وقتی مادر بعد از غذا، پنهانی مشتی دارو را می‌خورد ، تازه می‌فهمی چقدر درد دارد اما چیزی نمی گوید.. . در ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ” در ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ” در ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ” در ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ” در ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ” در ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ” در ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ” در شصت سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الآن اینجا باشن ... . و این رسم زندگی است.... چه آرامشی دارد قدردان زحمات پدر و مادر بودن و هیچ زمانی دیر نیست حتی همین الآن.... @ranggarang
♥️ بهترین زیبایی های خلقت ♥️ ❣زیباترین کلام:بسم الله... ❣زیباترین تکیه گاه:خدا ❣زیباترین دین:اسلام ❣زیباترین خانه:کعبه ❣زیباترین بانگ:تکبیر ❣زیباترین آواز:اذان ❣زیباترین ستون:نماز ❣زیباترین معجزه:قرآن ❣زیباترین سوره:حمد ❣زیباترین قلب:یاسین ❣زیباترین عروس:الرحمن ❣زیباترین محافظ:آیةالکرسی ❣زیباترین عمل:عبادت ❣زیباترین زیارت:خانه خدا ❣زیباترین منزل:بهشت ❣زیباترین مهاجر:هاجر ❣زیباترین صابر:ایوب(ع) ❣زیباترین معمار:ابراهیم(ع) ❣زیباترین قربانی:اسماعیل(ع) ❣زیباترین مولود:عیسی(ع) ❣زیباترین جوان:یوسف(ع) ❣زیباترین انسان:پیامبراسلام ❣زیباترین پارسا:علی(ع) ❣زیباترین مادر:زهرا(س) ❣زیباترین مظلوم:امام حسن مجتبی(ع) ❣زیباترین شهید:امام حسین(ع) ❣زیباترین ساجد:امام سجاد(ع) ❣زیباترین عالم:امام محمدباقر(ع) ❣زیباترین استاد:امام صادق(ع) ❣زیباترین زندانی:امام کاظم(ع) ❣زیباترین غریب:امام رضا(ع) ❣زیباترین فرزند:امام جواد(ع) ❣زیباترین راهنما:امام هادی(ع) ❣زیباترین اسیر:امام حسن عسکری(ع) ❣زیباترین منتقم:امام زمان(عج) ❣زیباترین عمو:حضرت عباس(ع) ❣زیباترین عمه:حضرت زینب(ع) ❣زیباترین سرباز:علی اکبر(ع) ❣زیباترین غنچه:علی اصغر(ع) ❣زیباترین شب سال:شب قدر ❣زیباترین سفر: حج ❣زیباترین محل تولد:کعبه ❣زیباترین لباس: احرام ❣زیباترین ندا: فطرت ❣زیباترین سرانجام: شهادت ❣زیباترین جنگ: نفس عماره ❣زیباترین ناله: نیایش ❣زیباترین اشک: اشک از توبه ❣زیباترین حرف: حق ❣زیباترین حق: گذشت ❣زیباترین رحمت: باران ❣زیباترین سرمایه: زمان ❣زیباترین لحظه: پیروزی ❣زیباترین کلمه: محبت ❣زیباترین یادگاری: نیکی ❣زیباترین عهد: وفا ❣زیباترین دوست: کتاب ❣زیباترین کتاب: قرآن ❣زیباترین زینت: ادب ❣زیباترین روزهفته: جمعه ❣زیباترین خاک: تربت کربلا ❣زیباترین ابزار: قلم ❣زیباترین روزسال: مبعث ❣زیباترین بیابان: عرفات ❣زیباترین مزار: شش گوشه ❣زیباترین شعار: صلوات ❣زیباترین قبرستان: بقیع ❣زیباترین زمین: کربلا ❣زیباترین آرزو: فرج مهدی زیباترین پایان: التماس دعا... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا