📌 بخاطر ميخی، نعلی افتاد. 🐎 بخاطر نعلی، اسبی افتاد. 🏇 بخاطر اسبی، سواری افتاد. ⚔ بخاطر سواری، جنگی شكست خورد. 🏟 بخاطر شكستی، مملكتی نابود شد. 🅾 و همه ی اينها بخاطر كسی بود كه ميخ را خوب نكوبيده بود...! 👌یادمان باشد هر كار ما، حتی كوچک، ممکن است اثري بزرگ داشته باشد كه شايد در همان لحظه ما نبينيم... #جواب_خوبی_با_بدی_میدن #زمین_گرده #بدون_تعارف #مسئولین @ranggarang

💕ده فرمان دکتر #محمود_انوشه برای داشتن زندگی بهتر @ranggarang

🌸عصر آخرین چهارشنبه ماه 🌸بهارتون پرازعشق 🌸پرازسلامتی 🌸پرازنشاط 🌸پرازبرکت 🌸پرازشادی 🌸پرازخبرهای خوب 🌸وپرازیادخدای بزرگ 🌸لحظاتتون زیباوشاد #عصرتون_بخیر_ @ranggarang

#داستانک_ #اسماعیل و اسحاق فرزندان ابراهیم(ع) ⚡️نام اسماعیل ع در قرآن دوازده بار و نام اسحاق هفده بار آمده. از ابن عباس روایت شده: خداوند در سن نود و نه سالگی ابراهیم، اسماعیل را به او داد، و در سن 112 سالگی اسحاق را به او عطا فرمود، و از سعید بن جبیر نقل شده که ابراهیم تا 117 سالگی فرزندی نداشت. حضرت در سن 37 سالگی در بابل با ساره ازدواج کرد. و در پیری هنگامی که فرشتگان به صورت جوانانی زیبا برای رساندن وعده عذاب قوم لوط میرفتند ابتدا وعده تولد اسحاق نبی را به ابراهیم ع دادند. که ابراهیم شکر و سپاس خدای را به جا آورد. ⚡️اسماعیل و مادرش در کنار کعبه حس هووگری ساره نسبت به هاجر و دیدن محبت ابراهیم به اسماعیل در کنار هاجر موجب برخوردهای نامناسب او با ابراهیم ع شد. و ایشان شکایت ساره را نزد خدا برد. خداوند به ابراهیم چنین وحی کرد: " مثال زن همچون مثال چوب کج خشک است اگر آنرا به خود واگذار کنی از او بهره می بری، و اگر خواسته باشی آن چوب را راست کنی شکسته خواهد شد. آنگاه خداوند به ابراهیم فرمان داد که هاجر واسماعیل را از ساره دور کن. و آنها را به حرم و محل امن خودم و نخستین خانه ای که آنرا برای انسانها آفریدم، یعنی به مکه ببر. حضرت همسر و فرزندش را با شتر و الاغ از فلسطین به مکه برد و آماده مراجعت شد که هاجر با گریه و زاری صدا زد: ای ابراهیم! چه کسی به تو دستور داده که ما را در سرزمینی بگذاری که نه گیاهی در آن وجود دارد و نه حیوان شردهنده ای؟ ابراهیم گفت: پروردگارم. وقتی هاجر این سخن را شنید گفت: اکنون که چنین است، خداوند هرگز ما را به حال خود رها نخواهد کرد. کعبه نخستین پرستشگاه یکتاپرستان بود که ساختمان نخستین آنرا حضرت آدم به فرمان خدا ساخت. سپس در عصر حضرت نوح بر اثر طوفان ویران شد، اینک هاجر و اسماعیل در کنار این ساختمان ویران تنها قرار گرفته اند. چند ساعت از روز گذشت، ناگاه اسماعیل در آن بیابان اظهار تشنگی کرد. کودک به پشت روی زمین افتاده و پاشنه های هر دو پای را به زمین می ساید، گویی از سنگ و خاک یاری میطلبد. مادر نمائی از آب را روی کوه صفا دید ولی وقتی به آن رسید دید آب نیست، و سپس به سمت مروه، این رفت و آمد هفت بار تکرار شد، در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر بود به سوی فرزندش آمد تا در آخرین لحظات عمر او نزد کودکش باشد. تا به کودک رسید ناگهان دید از زیر پاهای اسماعیل آب زلال و گوارا پیدا شده. هاجر خوشحال شد با ریگ و سنگ اطراف آب را گرفت و گفت: زمزم(ای آب آهسته باش) از این رو آب چشمه زمزم نامیده شد و هم اکنون کنار کعبه قرار گرفته و هاجر بار دیگر امدادهای غیبی خداوند را دید و قلبش لبریز از ایمان شد. طولی نکشید پرندگان از دور احساس کردند که در این بیابان آب پیدا شده و با حرکت دسته جمعی آنها طایفه جرهم که در عرفات سکونت داشتند و سپس گروهی از سواران یمن به سمت چشمه آمده و در کنار چشمه یک مادر و فرزند را دیدند و جویای ماجرا شدند و از هاجر تقاضای آب کرده و به آنها در عوض نان و غذا دادند. و رفته رفته خیمه ها در کنار چشمه زده شد و بیابان تبدیل به شهرکی گشت. و هاجر خدا را سپاس گفت. @ranggarang