فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جنگ آخرالزمان؛
همین جنگی که الآن توش قرار گرفتیمه؟
#استاد_شجاعی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سردار حاجیزاده: کمتر شهری در ایران هست که پایگاه موشکی نداشته باشد شهرهای موشکی ایران ۵۰۰ متر زیر زمین هستند
فرمانده نیروی هوافضای سپاه: آنقدر تعداد شهرهای موشکی مان زیاد است که اگر شناسایی بکنند قادر به مقابله نیستند.
آنچه می بینید مثل قله یک کوه یخ است.
تونل های موشکی ایران نوینترین رادار های جاسوسی را خسته می کنند
@ranggarang
❌ درخواست آمریکا از رهبر انقلاب برای پاسخندادن به شرارت صهیونیستها
🔹در نشست خبری سخنگوی وزارت خارجهٔ آمریکا یک خبرنگار واکنش آمریکا به سخنان رهبر انقلاب دربارهٔ اینکه «دشمنان بدانند نسبت به آنچه که در مقابل ایران و جبههٔ مقاومت انجام میدهند پاسخ دندانشکن دریافت خواهند کرد.» را پرسید.
🔹میلر هم در پاسخ گفت: پیام ما به رهبر ایران این است که به اسرائیل پاسخ ندهد و اوضاع را بیشتر از این تشدید نکند.
✍ اینکه میفهمید کت تن کیه خودش اندکی نشان از عقل سیاسیه ولی اینکه جسارت و پررویی را به حدی رساندید که به متجاوز تشر نمیزنید و از مدافع خواهش میکنید پاسخ ندهد، یعنی قطعا لازم است که ضربه دردناک دریافت کنید تا همان اندک عقل سیاسی تان بفهمد در محاسباتتان اشتباه کردید.
والسلام ...
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه پرتاب ماهوارههامون از یکی از نزدیکترین نقطه ها به محل پرتاپ
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای «دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ» برای حفظ و سلامتی
«اللَّهُمَّ اجْعَلْ سیدعلی فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ تُرِیدُ»
«خداوندا! سیدعلی را در آن پوششى که از هر بلا و آفتى حفظ مى کند و هر کسى را که بخواهى در آن قرار مى دهى، قرار بده».
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
1⃣نحوه دست دادن آیت الله
جوادی آملی با رئیس جمهور!
2⃣و توصیه های ناب ایشان بابت مدیران فاسد در دولت و پاسخ به حمله دشمن
🌹دعوتید به کانال شهید مدافع حرم
روح اله صحرایی⏬
@shahidsahrai
📿 شرکت در پویش ١۴٠٠٠ ختم قرآن سراسری و هدیه ثواب آن به روح شهید سیدحسن نصرالله
🕯به مناسبت اربعین شهادت سید مقاومت شهید سیدحسن نصرالله
📲 لینک انتخاب شماره جزء:
https://iPorse.ir/483
#سید_مقاومت
#شهید_مقاومت
#سید_حسن_نصرالله
🇮🇷 #شبکه_امامت | #نماز_جمعه
@shabake_emamat
شاهزاده ای در خدمت
قسمت چهل و یکم 🎬:
وقت اذان صبح بود،فضه از اتاقش بیرون آمد تا برای نماز آماده شود ، دلش پیش حسین بود که تا ساعتی قبل بر بالینش حضور داشت و او در تب می سوخت.
کاری از دستشان بر نمی آمد ، علی و فاطمه نذر کردند که حسین شفا پیدا کند و آنها سه روز روزه بگیرند.
فضه هم در این نذر سهیم شد و او هم در دلش همین نذر را تکرار کرد، آخر حسین جان عالم است و جان فضه به جان این کودک زیبا بسته و وابسته است.
فضه وضو گرفت و آرام تقه ای به درب زد ، علی علیه السلام به مسجد رفته بود و فاطمه سلام الله علیها با قامتی آسمانی در کنار بستر حسین به نماز ایستاده بود ، نماز شب ، نمازی که هیچگاه از این خانواده فوت نمی شد.
فضه آرام لنگهٔ درب اتاق را باز کرد و بیصدا ، مانند نسیمی سبکبال خود را به داخل اتاق کشانید .
نگاهی به حسین انداخت...به نظرش چهرهٔ این کودک آسمانی تغییر کرده بود ، به طرف طاقچه اتاق رفت و فانوس را برداشت تا در نور فانوس ،بهتر ببیند.
کنار بستر حسین زانو زد ، رنگ رخسار حسین برگشته بود ، فضه به آرامی دستش را روی پیشانی او گذاشت و چون دید بدن کودک سرد است ،لبخندی روی لبش نشست .
آرام خم شد و بوسه ای از گونهٔ سفید او گرفت و زیر لب قربان صدقه اش می رفت .
انگار حسین هم به فضه مهری در دل داشت.
هنوز فضه سرش را بالا نگرفته بود که حسین پلک هایش را نیمه باز کرد و گفت :آ...آ...آب...
فضه با هیجانی زیاد کوزه کنار بستر را برداشت و کمی آب در لیوان سفالین ریخت و همانطور که زیر لب می گفت : الهی فدای لب تشنه ات شوم ، الهی به قربان این صدای مظلومت شوم، الهی به قربان این چهره آسمانی ات شوم ، بفرما اینهم آب گوارا..
سپس یک دستش را به زیر سر حسین برد و همانطور که او را به آغوش می کشید ، جرعه جرعه آب به گلویش می ریخت.
در این هنگام احساس کرد عطر بهشتی از پشت سرش بلند شده و فهمید که زهرا سلام الله علیها در کنارش است و با خودش بوی بهشت را آورده....
فضه همانطور که کل صورتش از شادی می خندید رو به بانوی خانه ، با صدایی لرزان گفت : ببینید...ببینید گل پسرم تبش قطع شده...
حسینم شفا پیدا کرده....
ادامه دارد...
🖍به قلم : ط_حسینی
@ranggarang
شاهزاده ای در خدمت
قسمت چهل و دوم 🎬:
و براستی حسین شفا پیدا کرده بود و حالا نوبت ادای نذر بود ، کل خانواده و حتی فضه هم در این نذر سهیم شدند ..
سه روز روزه شکرانهٔ شفای حسین کوچک...
اولین روزهٔ نذریشان داشت به افطار نزدیک می شد ، علی علیه السلام که ساعتی قبل از خانه بیرون رفته بود، با دستی پر به خانه برگشت .
فضه دوان دوان خود را به مولایش رسانید و جوهایی را که او آورده بود در بغل گرفت و به طرف آسیاب دستی رفت تا مشغول آرد کردن شود.
صدای آسیاب که بلند شد ، فاطمه سلام الله علیها نیز خود را به او رساند و فرمود : فضه جان ، شما جوها را آسیاب کن و من هم هیزم و تنور را آماده می کنم تا پس از آماده شدن خمیر قرصی نان برای افطار بپزیم.
روز کم کم در پشت کوه های سر به فلک کشیده ، پنهان می شد که افطار این خانوادهٔ ملکوتی هم آماده شد.
سهم هرکس مقداری نان جو برای افطار بود.
سفره پهن شد و همه بر سر آن نشستند، هنوز هیچکس دست به نان ها نزده بود که کسی درب خانه را زد.
فضه خود را به درب رساند و آن را گشود و پشت درب فقیری را دید که گویی به بوی نان تازه به آنجا کشیده شده بود .
تا فضه از زننده درب گفت ، فورا و بی تعلل هرچه در سفره بود را به آن فقیر دادند و فضه هم به تبعیت از بانویش و اهل خانه ، سهم افطارش را به آن فقیر بخشید.
مرد تهی دست خوشحال از گرفتن نانتازه که عطر بهشت را می داد ، از درب خانه فاصله گرفت ، او نمی دانست که همین نان جو تمام خوارکی موجود در خانه بوده و اهل خانه هم از صبح روزه دار بودند و لب به آب و غذا نزده اند
آن شب ، ساکنان خانهٔ مولا علی روزه شان را با آب باز کردند و شکر خداوند نمودند.
روز دیگر رسید و باز همه روزه دار بودند، از جوهای آرد شده ، سهمی را برای امروز گذاشته بودند .فاطمه سلام الله علیها با دستان مبارکش خمیر می نمود و فضه هم آتش تنور را به پا می کرد...
باز هم روز به غروبش نزدیک می شد و در تقدیر این خانه نوشته شده بود تا واقعه ای دیگر رخ دهد...تا دوباره به بهانهٔ این واقعه...خداوند عشقش را به علی و اولاد او جار بزند و بازهم آیه های قران بود که با علی معنا می گرفت و علی بود که در آیه های قرآن نمایان می شد...
ادامه دارد...
🖍 به قلم :ط_حسینی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌انار بهترین فواید و بدترین مضرات انار که نمیدونستید، بعد از دیدن این ویدیو بازم انار میخوری؟حتما. حتماً ببینید از نماز شب دیدن این ویدیو واجب تر است..
#پیشنهاد_دانلود
@ranggarang
واقعا این براندازها پدرسوختهان
برای همین آرمیتا عباسی که داستانهای تجاوزی براش ساخته بودن
گفتن با خون ریزی رفته بیمارستان
بعد که ازاد شد و شلنگ رو گرفت روی براندازها الان شدن ضدش 😂
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینا از آزادی همینو میخوان ....
از حجاب اجباری میرسند به شورت اجباری ....
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پیام خصوصی خانمی از لبنان به رهبر انقلاب: همه ما فدای گوشه عبایتان؛ ناراحتِ ما نباشید
@ranggarang
دوست داشتن خدا، مثل دوست داشتن یه معـشوقه
نمیشه عاشق معشوقتون باشید و بهش خیانت کنید!
نمیشه عاشق معشوقـتون باشید و بهش فکر نکنید!
نمیشه عاشق معشوقتون باشید و به حرفاش گوش ندید!
نمیشه عاشق معشوقتون باشید و باش در ارتباط نباشید!
چون دلش میگیره ازتون ...
مگه میشه به معشوقتون بگید من عاشقتم ولی... بهت پیام نمیدم، زنگ نمیزنم و نمیام دیدنت...؟!!
به خدا هم باید پیام داد
زنگ زد گاهی
و رفت به دیدارش ...
موقع رفتن به دیدارش باید به بهترین شکل ممکن بریم
همه توجهمون بهش باشه
به هیچ چیزی جز نگاهش نگا نکنیم و به هیچ چیزی جز وصالش فکر نکنیم!
که از نگاهمون عشقـو حس کنه
و دلتنگی هردومون رفع شه.
دقیقا مثل دو تا معشوق ...
پیام دادن همون دعا کردن و قرآن و نماز خوندنه...
اینکه بشینی توی خلوت عاشقانه خودت چند کلمه باهاش حرف بزنی...
پس تو ارتباطت با خدا کم نزار
نزار دلتنگ بشید ،
ک حال زندگیت زار میشه ...
@ranggarang
به خدا گفتم!
چرا مرا از خاک آفریدی؟
چرا از آتش نيستم !
تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند،
او را بسوزانم !
خدا گفت: تو را از خاک آفريدم
تا بسازي
نه بسوزاني !
تو را از خاک، از عنصري برتر ساختم
تا با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي
از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند
بازهم زندگي کني و پخته تر شوي
باخاک ساختمت تا همراه باد برقصي
تا اگر هزار بار تو را بازی دادند، تو برخيزي سر برآوري
در قلبت دانهٔ عشق بکاري
و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش زندگی را دگرگون سازی
پس به خاک بودنت ببال
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیـرق و پـرچم مـدیون زینب
عـالم و آدم مجنـون زینب
#ایام_ولادت_حضرت_زینب (س)
@ranggarang
44.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐دختر مولا اومده
💐زهره ی زهرا اومده
🎤 حاج محمود کریمی
@ranggarang
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_166
دیگه ام دلم نمی خواد از این جور حرفها بشنوم.
صورتش قرمز شد. با صدای بلندی گفت:
ــ به درک، خلایق هر چه لایق.
جوش آورده گفتم:
ــ اتفاقا اصلا لیاقتش رو ندارم.
به روبرو خیره شدو گفت:
–خدا شانس بده، کاش کیارشم یه بار اینجوری هواخواه من در میومد.
ــ مگه کسی بد تو رو گفته که هواخواهت دربیاد، ما که از گل نازکتر بهت نگفتیم.
به نفسنفس افتاده بودم. دلم می خواست بیشتر ازاین، از راحیل حمایت کنم. بیشتر از خوبیهایش بگویم. بیشتر فریاد بزنم و ازمژگان بخواهم دیگر از این حرفها نزند. ولی نگفتم، ملاحظه ی بارداریش را کردم.
دیگر تا برسیم به مقصد حرفی نزدیم.
به خانه ایی که آدرسش را داده بود رسیدیم. بدون این که نگاهش کنم، گفتم:
– ساعت دوازده میام دنبالت.
ــ من خودم بهت زنگ می زنم، شاید بیشتر طول بکشه.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
–مگه کار اداریه؟ تو ساعت دوازده بیا بیرون. مهم نیست اونجا چقدر طول می کشه.
تعجب کردم، وقتی دیدم لبخند زدو گفت:
–خیلی خوب بابا، واسه من چشم هات رو اونجوری نکن، که خیلی خنده دار میشی. بعد نگاهی به گوشیاش انداخت وپیاده شدو رفت.
به خانه که برگشتم از مادر قرص سر درد خواستم.
مهمانها داخل اتاق بودند دلم می خواست کمی استراحت کنم.
وقتی مادر قرص را آورد، پرسیدم:
ــ کسی تو اتاقم نیست؟
ــ نه پسرم، می خوای یه کم دراز بکش تا سردردت خوب شه.
بلند شدم که بروم، به مادر گفتم:
–مامان جان اگه یه وقت خوابم برد ساعت یازده بیدارم کن برم دنبال مژگان.
ــ چه کاریه؟ می گفتی با آژانس بیاد دیگه.
ــ مامان! این چه حرفیه؟ با اون وضعش با آژانس بیاد؟ اونم اون وقت شب، البته اگه من نرم دنبالش و به میل خودش باشه که دو نصف شب میاد.
مادر بی تفاوت گفت:
–خب بیاد، یه شب با دوستهاشه دیگه...حالا چی شده تو اینقدر بهش حساس شدی؟ مژگان از اولم همین جوری بود دیگه. تو با راحیل مقایسش نکن، تا سردرد نگیری.
با صدایی که سعی می کردم بالا نرود گفتم:
–چی میگید مامان؟ چرا حساس شدم؟ هزار تا دلیل دارم واسه کارم.
–اولا که حاملس، دوما: الان شوهرش نیست ما مسئولشیم...بعدشم فکر می کردم خوشحال باشیدکه من به قول شما حساس شدم.
مادر با اخم گفت:
– چون قبلا از این اخلاق ها نداشتی میگم.
ــ قبلا خیلی احمق بودم که حواسم به اطرافم نبوده.
اخم هایش غلیظ تر شدو گفت:
–خیلی خب، صدات رو ننداز توی سرت، بعد اشاره کرد به اتاق خودش و ادامه داد:
– مهمون تو خونس.
دستم را روی سرم گذاشتم.
–من نمی دونم شما چرا حواست به مژگان نیست.
– الان برو بخواب بعدا که سرت خوب شد با هم حرف می زنیم.
بعد از چند روز توانستم بالاخره وارد اتاق اشغال شده ام بشوم.
همین که سرم را روی بالشت گذاشتم از بویی که به مشامم خورد شوکه شدم. بلند شدم و نشستم و ملافه و بالشت را با دقت بیشتری بو کشیدم. در، تراس کوچکی که رو به اتاقم باز میشد را باز کردم. خدایا یعنی ممکنه...
توی تراس را خوب گشتم و گوشه ی دیوار چیزی را که دنبالش می گشتم را پیدا کردم. یک ته سیگار مچاله شده.
یکی دیگر هم آنطرف تر بود. یک نصفه سیگار. معلوم بود با عجله انداخته بود اینجا.
هزارجور فکرو خیال از سرم گذشت. یعنی مژگان سیگار کشیده؟ باورم نمیشد. شاید برای همین اصرار داشت توی اتاق من باشد. چون تراس داشت و راحت می تونست توی تراسش سیگار بکشد.
دوباره با یاد آوری این که حامله است دیوانه شدم. چطور می توانست این کار را بکند. دور اتاق راه می رفتم و فکر می کردم. یک لحظه تصمیم گرفتم به مادر بگویم که چه شده و به طرف در اتاق رفتم. ولی بعد پشیمان شدم. مادر چه کار می توانست بکند. جز اینکه با آن قلبش نگران بشود.
آنقدر راه رفتم که خسته شدم و روی تخت نشستم، فکر های زیادی از ذهنم میگذشت. یعنی در این چند روز سیگاری شده یا از اول هم بوده، یعنی کیارش در جریان کارهای مژگان است؟ باید اطلاع پیدا کند.
صدای گوشیام مرا از افکارم بیرون آورد. خواستم از جایم بلند شوم که دیدم مادر گوشی به دست وارد اتاقم شدوبادیدن حالم گفت:
– چته آرش؟ سرت بهتر نشد؟ بعد همانطور ایستادو نگاهم کرد.
نگاهی به گوشیام که در دستش بود انداختم و گفتم:
–چیزی نیست، کیه؟
گوشی را طرفم گرفت و گفت:
–کیارشه، مژگان رو که برده بودی، خونه زنگ زد. کارت داشت. گفتم خونه نیستی، گفت به گوشیش زنگ میزنم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang